مرحوم فيض مىگويد:
گفتم كه روى خوبت از ما چرا نهانست
گفتا تو خود حجابى ورنه رخم عيانست
گفتم فراق تا كى گفتا كه تا تو هستى
گفتم نفس همين است گفتا سخن همانست
ودر جاى ديگر مىگويد:
مرغ روحم كه طاير قدس است
زين قفس رها شود چه شود؟
چون حجاب من از منست اگر
اين من از من جدا شود چه شود؟
اين سبو بشكند درين دريا
بحر بى منتها شود چه شود؟
مولوى در مثنوى مىگويد:
گر زنام و حرف خواهى بگذرى
پاك كن خود را ز خود هان يكسرى
همچو آهن ز آهنى بيرنگ شو
در رياضت آينه بى رنگ شو
خويش را صافى كن از اوصاف خود
تا ببينى ذات پاك صاف خود
دوست نزديكتر ازمن بمن است
وين عجبتر كه من از وى دورم
چه كنم با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم