• وبلاگ : پاسخ به پرسش ها و شبهات اعتقادي
  • يادداشت : نام خلفا بر روي فرزندان علي چرا؟.
  • نظرات : 2 خصوصي ، 21 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مجتبي 

    اما آن جهت كه گفتي چون رسول خدا او را بيشتر از همه دوست مي داشت والله كه اشتباه گفتي بدان كه در آن شب هجرت ، جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت: يا رسول الله : كفار امشب قصد قتل تو كرده اند ، بايد امر كني كه هيچيك از صحابة تو از خانه بيرون نيايد و امر الهي چنانست كه علي بن ابي طالب را كه برادر توست بر جاي خود بخواباني و آن كسي كه جان خود را فداي تو مي كند هم اوست و خودت هم بسوي غار (ثور) برو شب كه فرا رسيد رسول خدا اصحاب را طلبيده بدانها امر كرد كه هيچ يك از اصحاب و دوستان من نبايد بهيچ وجهي از خانه خارج شوند كه خداوند در اين كار مصلحتي دارد. چون سخنان رسول به پايان رسيد همة اصحاب متوجه خانه هايشان شدند . بعد از آن پيامبر برادرزاده خود را طلبيدند و فرمان حق را بر وي ابلاغ كردند . امير المؤمنين هم كه آن موقع جواني بيش نبودند با آغوش باز اين پيشنهاد را پذيرفتند و در جواب رسول اكرم فرمودند : جان من فداي تو و دستور خدايت يا رسول الله . حضرت رسول هم او را در آغوش گرفت و گريه بسيار كرده و فرمود: اي علي جان تو را به خدا سپردم ، سپس با او خداحافظي كرد و وي را بجاي خود خواباندهنگام خروج از شهر مكه ديد كه شخصي مي آيد ، چون نزديكتر آمد ديد كه ابوبكر است .پيامبر بدو گفت : مگر من همين لحظاتي پيش شما را نطلبيدم و نگفتم كه از خانه هايتان بيرون نياييد ؟ چرا مخالفت امر خداي تعالي نمودي ؟

    ابوبكر گفت: « از براي جان شما هراسان بودم» پيامبر ماند كه چه كند، چون دستور داشت كه كسي را همراه خود نبرد. همان لحظه جبرئيل نازل شد و عرضه داشت يا رسول الله اگر او را بازگذاري ، كفار او را گرفته و عقب تو خواهند آمد و تو را بقتل خواهند رسانيد . به ضرورت و از روي ناچاري بايد او را همراه ببري. و اينكه گفتم پيامبر به ناچار ابوبكر را بهمراه برد ، اجماع امت است. نفاق تني چند از اصحاب در قرآن آمده است:« يقولون بافواههم ماليس في قلوبهم» و همچنين آيات ديگر

    اي ابوحنيفه! بدان كه رسول خدا از جليس و انيس بي نياز بود و انس حضرتش با خدا بود و جبرئيل و ديگر ملائكه جليس و همنشين حضرت بودند و اين است كه خدا فرمود : « و ايده بجنود لم تروها» اي ابوحنيفه ! تو ميگوئي خداوند او را صاحب (هم گفتگو) رسول خدا خواند ، بدان كه بخاطر صحبت ابوبكر با پيامبر هيچ فضل و شرفي بر وي نمي باشد (چرا كه كفار ديگر هم بارها با پيامبر صحبت مي كردند ) و او در آن صحبت و همراهي هيچ رفع ضرري از رسول خدا نكرد ، و بدان كه به قول قرآن كافر هم ، مي تواند هم صحبت با مسلمان باشد چنانكه قرآن كافر را صاحب مؤمن خوانده است . آنجا كه مي فرمايد : « قال له صاحبه و هو يحاوره أكفرت بالذي خلقك من تراب» اي ابراهيم : زن نوح صاحبه نوح بود و حال آنكه كافر بود و همچنين زن لوط ؛ و سگ اصحاب كهف هم صاحب ايشان در غار بود. و اين صحبت ابوبكر با پيامبر هيچ فضل و شرفي براي وي نيست چرا كه همواره با دودلي همراه رسول خدا بود.

    اي ابراهيم ! فضيلت سوم كه برشمردي و گفتي لاتحزن : بدان كه پيامبر به خاطر آن مهرباني و شفقتي كه سراسر وجودش را گرفته بود به ابوبكر گفت : «لاتحزن» (ناراحت مباش و مترس ) و اگر رسول خدا كس ديگري را در چنان شدت ترس مي ديد مسلماً او را دلداري مي داد:اي حضار ! بدانيد كه ترس ، خوف و حزن بر دو نوع است. يا بخاطر طاعت است يا بخاطر معصيت ،يعني انسان فقط به دو علت ناراحت مي شود و ريشه همه حزن ها همين دو امر است . يا اينكه انسان بخاطر اينكه اعمالش كم و عباداتش ناچيز است ، ناراحت و خوفناك است كه اين ترسي پسنديده است و در روايت به آن سفارش شده است ؛ يا اينكه حزن انسان بخاطر گناهاني است كه انجام مي دهد .حزن ابوبكر هم يا به دليل طاعت بود يا بخاطر معصيت . اگر مي گوئيد كه حزن او بخاطر طاعت خدا بود (گفته شد كه اين نوع حزن پسنديده است) پس چرا پيامبر او را از اين حزن منع فرموده اند و فرموده اند كه لاتحزن. آيا (العياذ بالله ) پيامبر كه معصوم است سخن عبث و بيهوده به زبان مي آورد (يعني اينكه چون اين خوف و حزن بخاطر طاعت است و پسنديده مي باشد، هيچ دليلي براي منع اين كار پسنديده از طرف پيامبر وجود ندارد). و اگر كسي بگويد كار پيامبر عبث بود (العياذ بالله ) بدا به حال او پيامبر طالب اطاعت و فرمانبرداري از خداوند است و هيچ كس را بدين خاطر منع نمي كند . پس راه گريزي نمي ماند كه ترس ابوبكر به دليل دوم باشد.اي ابراهيــم ! بدان همين آيه قـــرآن كه گفتي شاهــد است بر اينكه وي شخصــي بود بســيار كم طاقت (صبر را پيشــه نمي كرد) و ناراضــي به قضا و قدر الــهي. چرا كه پيــامبر هنــگاميكه نــزديك غار شد به ابــوبكر گفت: من بحكم خدا متوجه اين غارشدم و محفوظ و محروس خواهيم ماند ( حروف معصوم از ادله است و كلام و تقرير معصوم براي ماكافي است ) اما ابوبكر در درون دل معتقد به حرف رسول خدا نبود و اين ترس و حزن او هم اين مطلب را مي رساند كه ابوبكر به سخن خدا و رسولش اعتماد نداشت. بهمين خاطر هم وقتي ابوبكر كفار را ديد كه براي جستجو آمده اند تا پيامبر را پيدا كنند داد و بيداد براه انداخت تا آنها را آگاه نمايد.اي ابراهيم ! اگر ابوبكر بطور تمام و كمال به پيامبر ايمان داشت ، داد و بيداد راه نمي انداخت و مار بر پاي او نمي زد تا ساكت شود.