واژه «عید» در اصل از فعل عاد (عود) یعود است و براى آن معانى مختلفى گفته اند: از جمله «خوى گرفته»، «روزفراهم آمدن قوم» و «هر روز که در آن، انجمن یا تذکار فضیلتمند یا حادثه بزرگى باشد.»
گویند از آن رو به این نام خوانده شده است که هر سال شادى نوینى باز آرد. [1]
و برخى برآن هستند که اصل واژه «عید» از «عادت» است. زیرا آنان (قوم) و فامیل و خانواده ها برگرد آمدن دورهم در آن روز عادت کردهاند. [2]
در لغتنامه تاج العروس درباره عید آورده است: عید در نزد عرب، زمانى است که در آن شادیها و یا اندوه ها، باز مى گردد و تکرار مى شود. [3]
و در فرهنگ معین در این باره آمده است: عید، روز مبارکى است که در آن مردم جشن مى گیرند و شادى مى کنند و در این روز به همدیگر عیدى مى دهند از قبیل هدیه، پول، خلعت. [4]
واژه عید در قرآن
واژه عید در قرآن فقط یک بار آمده است.
(اللهم انزل علینا مائده من السمإ تکون لنا عیدا لاولنا و آخرنا و آیه منک). [5]
خدایا! نازل کن براى ما مائدهاى از آسمان که براى اولین و آخرین از ما عید باشد و نشانهاى از تو.
در تفسیر این آیه آمده است: عید در لغت از ماده عود به معنى بازگشت است. به روزهایى که مشکلات از قوم و جمعیتى برطرف مى شود و بازگشت به پیروزیها و راحتى هاى نخستین مى کنند، عید گفته مى شود. و در اعیاد اسلامى به مناسبت این که در پرتو اطاعت یک ماه مبارک رمضان و یا انجام فریضه بزرگ حج، صفا و پاکى فطرى نخستین به روح و جان باز مى گردد و آلودگى ها که برخلاف فطرت است از میان مى رود «عید» گفته شده است و از آنجا که روز نزول مائده، روز بازگشت به پیروزى و پاکى و ایمان به خدا بوده است؛ حضرت مسیح(ع) آن را «عید» نامیده است. [6]
عید از منظر حضرت على(ع)
عید از نظر على(ع) این است که: هر روزى که در آن روز، معصیت خدا نشود و گناهى انجام نگیرد، آن روز را عید خوانده است.
«کل یوم لا یعصى الله تعالى فیه فهو یوم عید»
و این فرمایش امیرمومنان(ع) اشاره به این موضوع دارد که روز ترک گناه، روز پیروزى و پاکى و بازگشت به فطرت نخستین است. [7]
از سوید بن عفله نقل شده است که گفت: در روز عید بر امیرالمومنین(ع) وارد شدم و دیدم که نزد حضرت نان گندم و خطیفه (نان شیرمال) و ملبنه (حلوا شکرى) است. پس به آن حضرت عرض کردم:
حضرت فرمود: «انما هذا لمن عید من غفرله»؛ این عید کسى است که آمرزیده شده است. [8]
در خبر است: چیزى به رسم هدیه نوروزى خدمت امیرالمومنین(ع) تقدیم شد، حضرت پرسید: این چیست؟ عرض کردند: یا امیرالمومنین! امروز نوروز است. فرمود: هر روز را براى ما نوروز سازید. [9]
عید نوروز از منظر امام صادق(ع)
امام صادق(ع) به یکى از اصحابش به نام معلى بن خنیس در باره عید نوروز فرمود:
«ان یوم النیروز هوالیوم الذى اخذ فیه النبى(ص) لامیرالمومنین(ع) العهد بغدیرخم... و هوالیوم الذى ظفرفیه باهل النهروان... و هوالیوم الذى یظفرفیه قائمنا اهل البیت» . [10]
نوروز، روزى است که پیامبراکرم (ص) در غدیرخم براى ولایت امیرالمومنین(ع) از مردم پیمان گرفت؛ روزى است که آن حضرت برخوراج نهروان پیروز شد و روزى است که قائم ما اهل بیت(علیهم السلام) ظهور خواهد کرد.
امام کاظم(ع) و جلوس عید نوروز
از آنجایى که عید نوروز ریشه در سنتهاى ما ایرانى ها دارد و این موضوع به زمانهاى بسیار دور برمى گردد، پس از اسلام، بنا به نوشته مورخین، با اندک تغییراتى که در آن به عمل آمده است، تاکنون در بین ایرانیان جاودانه است، بنابراین در صدر اسلام ایرانى هایى که در مرکز خلافت به سر مى بردند، طبق سنت ملى شان به این عید پاى بند بودند و هدایاى نوروزى را براى سلاطین خود مى بردند. پس ازامویان، عباسیان مورد توجه بعضى از مردم بودند و ایرانى ها با مراجعه به دربار آنها، هدایایى را به آنها تقدیم مى کردند.
در بحارالانوار روایت ذیل آمده است:
«ان المنصور تقدم الى موسى بن جعفر (ع) بالجلوس للتهنیه فى یوم النیروز و قبض ما یحمل الیه...». [11]
منصور دومین خلیفه عباسى به امام کاظم(ع) پیشنهاد کرد عید نوروز جلوس نماید تا مردم نوروز را به او تبریک گویند و هدایاى آنها را دریافت نماید... و امام(ع) با اکراه پذیرفت.
بنابراین عید نوروز مانند بسیارى از سنتهاى ملى که با شئون اسلامى مخالفتى نداشته است، پس از اسلام درمیان ایرانیان باقى مانده است.
نوروز از نظر دانشوران اسلامى
سیدبن طاووس (یکى از دانشمندان بزرگ شیعه است.) که در باره نوروز مى نویسد:
هنگامى که آغاز آفرینش جهان هستى در مثل چنین روزى است، شایسته است این روز به عنوان روز عید و شادى تلقى گردد.
ابن فهد حلى در این زمینه مى نویسد:
«یوم النیروز، یوم جلیل القدر»، نوروز، روزى گرانمایه و با منزلت است.
سنت هاى نوروزى
یکى از سنت هاى حسنه و با ارزش عید نوروز که تا روز سیزده رایج است، دید و بازدیدها است که میان فامیل، دوستان انجام مى گیرد و در کتب روایى ما به عنوان «صله رحم»نام برده شده است.البته لازم است، در این باره به اولویت هایى توجه داشت:
1. دیدار از خانواده شهدا و جانبازان.
2. دیدار از بستگان نزدیک.
3. دیدار از دوستان.
4. عیدى دادن مخصوصا به نونهالان.
5. آشتى دادن برادران وخواهران دینى و رفع کدورت از بین آنها.
پى نوشتها:
[*]. ماهنامه فرهنگ کوثر.
[1]. لغتنامه دهخدا، ذیل واژه عید.
[2]. لسان العرب، ابن منظور، ج 3، ص 319.
[3]. همان، ج 8، ص43.
[4]. فرهنگ معین، واژه عید و عیدى
[5]. سوره مائده، آیه 114.
[6]. تفسیر نمونه، ج 5، ص 131.
[7]. تفسیر نمونه، ج 5، ص 131.
[8]. بحارالانوار، ج 40، ص 326.
[9]. وسائل الشیعه، ج 12، ص 214.
[10]. بحارالانوار، ج 56، ص 119.
[11]. همان، ج 98، ص 419.
در این باره که آیا ملائکه اختیار دارند یا نه؟ دو نظر وجود دارد:
1- براساس براهین عقلى از آنجایى که ملائکه مجردند و «مقام معلوم» دارند، داراى اختیار نمىباشند.
2- به استناد بعضى روایات به دست مىآید که ملائکه یا حداقل برخى از آنان تا حدودى داراى اختیار مىباشند.
ولی برخی بر این باورند که فرشتگان بر اساس متون اسلامى و آیات قرآن، نمىتوانند برخلاف وظیفهاى که دارند اقدام کنند. بنابراین اختیار مصطلح در بین ما انسانها، در آنها مطرح نیست؛ چون انسان مخیر است؛ یعنى، مىتواند انجام دهد و مىتواند انجام ندهد. از طرفى جبر نیز به معناى سلب اختیار از موجودى است که شأن اختیار را داشته باشد؛ مثلاً اگر انسانى را وادار کنند که کارى را برخلاف میل خودش انجام دهد، او را مجبور ساختهاند. بنابراین در فرشتگان جبر هم مطرح نیست.
لکن براى اختیار معناى دیگرى است که فرشتگان را هم شامل مىشود و آن این که کارى را که انجام مىدهند، از روى میل و رغبت است؛ بدون آن که از سوى عامل دیگرى تحت فشار قرار بگیرند. بنابراین تسبیح و تقدیس فرشتگان اختیارى است و آن چه را انجام می دهند، در کمال میل و رغبت انجام مىدهند
اضافه بر این که فرشتگان در انجام امور محوّله و مأموریتهاى خود هیچ گونه خطایى نمىکنند. از برخى آیات قرآن چنین برمىآید که لااقل گروهى از آنان در کمال اختیار، مطیع کامل فرمانهاى الهىاند و نیز چنین برمىآید که در اندیشه خود نیز از نوعی اختیار برخور دارند.
پرسش و پیشنهاد ملائکه در موضوع خلقت آدم (1) و نیز آیه: «لایعصون اللّه ما امرهم»(2) به مطالب فوق اشاراتى دقیق دارند.
پرسش ملائکه درباره آفرینش آدم و نیز پیشنهاد آنها که: «ونحن نسبح بحمد ربک و نقدس لک»(3) نشان از نیروى تفکر درآنان و آیه «لایعصون» نشان از اختیارى بودن اطاعت در آنان دارد، زیرا عصیان نکردن زمانى فضیلت محسوب مىشودکه آن موجود قادر بر عصیان باشد.
اما در باره این که چرا شیطان از دستور خدا سرپیچی کرد و به حضرت آدم سجده نکرد؟
قبل از پاسخ به این قسمت پرسش شما ، باید بگوییم که شیطان از فرشتگان نبوده است و در آیه ای از قرآن بر جن بودن ابلیس تصریح شده است : .(4)
دلیل دیگر بر جن بودن آن است که فرشتگان پاک و معصوم اند, ولی ابلیس معصیت کرد.
دلیل سوم آن است که ابلیس از آتش آفریده شد, چنان که قرآن از او حکایت می کند که گفت : من از آدم برترم چون من را از آتش خلق کردی و آدم را از خاک .(5) اما فرشتگان به بیان پیامبر (ص )از نور آفریده شده اند.(6)
گروهی از اندیشمندان دینی معتقدند که شیطان از جنس جنّییان بوده و از آتش خلق شده، امّا دراثر کثرت عبادت در ردیف ملائکه و در صف آنان قرار گرفته بود، به طوری که وقتی خطاب به ملائکه شد که سجده کنید بر آدم، شیطان هم جزء آنان بود، همه سجده کردند، ولی (ابلیس) سجده نکرد.
"قال: یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدیّ استکبرت ام کنت من العالین قال: أنا خیرٌ منه خلقتنی من نار و خلقته من طین قال: فاخرج منها فانّک رجیم و ان علیک لعنتی الی یوم الدین"(7)
خداوند فرمود:«ای ابلیس چه چیز مانع شد که بر مخلوقی که من با قدرت خود خلق کردم، سجده نکردی؟ آیا تکبر کردی یا از برترینها بودی؟ گفت: من از او بهترم مرااز آتش خلق کردی و او را از گل. خداوند فرمود: خارج شو که تو رانده درگاه منی، و لعنت من تا روز قیامت بر تو خواهد بود".»
از این آیات استفاده میشود که شیطان تکبر کرد و خودبینی و خودخواهی و انانیّت او باعث شد که سجده نکند و دستور خدا را اطاعت نکند.
حضرت علی(ع) میفرماید: "از آن چه خداوند در مورد ابلیس انجام داد پند و عبرت گیرید؛ زیرا عمل طولانی و تلاش مداوم او را ضایع کرد در حالی که شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود... و این مجازات به خاطر یک لحظه تکبّر بود".(8)
پس سجده نکردن شیطان به خاطر استکبار و خودخواهی و معصیت و نافرمانی خدا بوده و مجازات او به خاطر همین استکبار بود.
بعضی از متصوفه و اهل حق میگویند:"شیطان به خاطر این که آدم را قابلیت عبودیت نمیدید و فقط خدا را قابل عبادت میدید سجده نکرد، پس سجده نکردن شیطان یک صفت بدی برای او محسوب نمیشود، (9) ولی این حرف با نص قرآن و روایات منافات دارد.
پاورقی:
1) بقره ، آیه 29
2) سوره تحریم آیه 6
3) سوره بقره آیه 30
4) .سوره کهف , (18) آیه 50
5) سوره اعراف (7) آیه 12
6) کنز العمال , ج 6 ص 136
7) ص (38) آیه 74.
8) نهج البلاغه، خ 192.
9) سید حسن ابطحی، پاسخ به مشکلات جوانان، ج 6، ص 107، به نقل از برهان الحق، ص 19.
براى توضیح بیشتر ، ر . ک :
ملائکه در قرآن حسین برزگر
کتاب ملائکه سبزوارى
مجمع النورین سبزوارى
معاد از نظر روح و جسم فلسفى
- تفسیر المیزان، ج 19، ص 387 ذیل آیه 6 سوره تحریم (لایعصوناللّه ما امرهم...»
- تفسیر نمونه ، ج 24، ص 288 ذیل آیه 6 سوره تحریم (لایعصوناللّه ما امرهم...»
- معارف قرآن (3 - 1)، ص 376 ، محمد تقى مصباح
آن چه از آیات و روایات به دست می آید آن است که:
1. خداوند درباره آفرینش جهان ماده نخست جرمى آبگونه همراه هوا آفرید و از میان آن، دود و کف پدید آمد، از جرم کف، زمین آفریده شد و از دود وگاز آن اجرام فضایى.
2. همه اطراف زمین را آب گرفته بود ومکه به عنوان نخستین قطعه خشکى از این فراگیرد رخ بیرون نمود و آب به تدریج عقب نشست و بر مقدار خشکى افزود.
3. زمین در مراحل نخستین خشک و سوزان و گداخته و مرده بوده و سپس باران بر آن باریده و به تدریج آماده پذیرش حیات، توسط آب آسمان گردیده است.
4. آب باران همراه خود حیات را به زمین ارمغان داشته و چشمهها جوشیدهاند. تا جایى که زمین نیز خود حیات آفرین شده است.
5. از این پس، رستنىها و درختان در زمین پدید آمده و به بار نشستهاند.
6. با پیدایش آب و آماده شدن خاک به عنوان دو مبدا حیات آبزیان فراوان وجنبدگان زمینى و انواع حیوانات پدیدار گشتند.
7. خداوند موجودات فراوانى آفریده است که از جنس بشر نبودهاند و پس از مدت طولانى منقرض شدهاند. و شاید از جمله آنها «دایناسورها» شناخته شدهاند.
8. آفرینش جن پیش از آفرینش انسان بوده است. خمیرمایه آفرینش جن آتش و دود است، ابلیس نیز از این گروه است.
9.قرآن مراحل تکون و پیدایش انسان را از آب، خاک، گل (ترکیبى از آب و خاک) عصارهى گل، گل چسبدار، گل بوگرفته و تیره رنگ، گلى که چون لاى و ته نشین آب به تدریجخشک و سفالگونه گردیده است.
10. خداوند، عناصر و اجرام آب، هوا، خاک، نور و سایر عناصرى که در آنهاستبه گونهاى آفریده که سرتاسر جهان را فراگرفته ، با جوش و خروش، تبدیل، تغییر، دگرگونى، ناایستایى و صورت پذیر مىباشند، عناصر یاد شده مىتوانند کنار هم قرار گیرند و در شرایط ویژه جرمى را روح مایه باشند، این شرایط وقتى در دریاها جمع آیند مىتوانند موجب پیدایش آبزیان گردند و هر دسته از شرایط، یک نوع آبزى را مایه گردند، چنان که ابن سینا اشاره کرد.
بنابراین هیچ بعید نیستبا کنار هم قرار گرفتن ذرات مناسب، در شرایط ویژه، توسط دستهاى مرموز و ناپیداى کارگزاران عالم، در برههاى از زمان انواع حیوانات دریایى، و در پارهاى اوقات انواع حیوانات خشکى، و با ارادهى ویژه خداوند از همان مایههاى آب، نور به ویژه نور خورشید و منبع لا یزال انرژى، یک مشت گل و لاى بو گرفته و تیره رنگ، موجودى به نام انسان به وجود آید، و او را هدایت کند، چنان که سایر حیوانات را هدایت کرده، و مىتواند از دود و آتش سوزان که در اندیشهى ما هر چیز را نابود مىکند موجودى به نام جن بیافریند، و قبل از انسان نیز موجوداتى آفریده باشند که از مایههاى دیگر، و غیر از آنچه ذکر شد.
بر اساس آیات و روایات، کعبه از زمان پیدایش زمین، محل مبارک و مورد عنایت بوده است.
قرآن کریم مىفرماید کعبه اولین مکانى است که براى عبادت عموم مردم قرار داده شده است انّ اوّل بیت وضع للناس للذى ببکةمبارکا و هدىً للعالمین؛اولین خانهاى که براى عموم مردم قرار داده شده است خانهاى در مکه است که مبارک است و هدایتى براىجهانیان است»، (1)
طبق برخى روایات، حضرت آدم خانه کعبه را بنا کرد و خود بر گرد آن طواف کرده است. (2)
کعبه مرکز بتهاى اصلى مشرکین و مکان پرستش بتها بود مهم ترین و اولین پیام دین اسلام مبارزه با بتپرستى و دعوت به پرستش خداى یگانه نادیدنى بود لذا اسلام در آغاز رسالتش براى جلوگیرى از هرگونه توجه به بتها و تثبیت عقیده توحید در اذهان تازه مسلمانان(که اکثر آنها در سابق بتپرست بودند) مسلمانان در عبادتشان موظف گشتند به سمت بیتالمقدس پایگاه دین توحیدى و معتقدان به توحید، نماز گزارند تا از شائبه هرگونه توجه به بتها مبرّا باشند.
از نظر آموزه های دینی ،انسان بدون هیچ واسطه ای می تواند با خدا تماس بگیرد، با او سخن بگوید، راز و نیاز کند، حاجت بطلبد ، تقاضای عفو و توبه کند و این ها همه از آن وی و در اختیار او است.
در مورد طواف دور کعبه با این عمل سنگ و گل را نمی پرستیم ، زیرا هرگز در سنگ و گل کوچکترین نفع و ضرری نمی بینیم. اگر این اعمال را با اعتقاد به این که سنگ و گل و کعبه، مبدأ آثار خدایی هستند، انجام می دادیم، در ردیف بت پرستان قرار می گرفتیم، ولی برای مسلمانان طواف کعبه یک نوع تکریم ، احترام و ارزش گذاشتن است. نیز اجابت دعوت خدا و لبیک او است، اگر چه برخی بدون توجه به صاحبخانه ، در جستجوی خانه هستند و تمام همت خود را بر خانه قرار داده اند، اما هدف اساسی و فلسفه واقعی رسیدن به صاحبخانه است.
درست است که خداوند در هر زمان و مکانی موجود است، ولی برای حفظ وحدت جامعه اسلامی، محلی خاص در نظر گرفته شده است که همه به سوی آن عبادت کنند. در ایام حج با طواف کعبه، وحدت جامعه اسلامی به نمایش گذاشته شود، ولی هیچ کس کعبه را عبادت نمی کند، بلکه چون خدا و پیشوایان دینی فرموده اند، طبق برنامه خاصی به دور کعبه طواف می کنند، که از نظر ماهیت با اعمال بت پرستان متفاوت است. آن ها بت ها را مبدأ آثار و تأثیرگذار در افعال می دانستند، ولی مسلمانان به هیچ وجه کعبه را مبدأ آثار و تأثیرگذاری نمی دانند و هیچ شأنی برای آن در نظام آفرینش و ربوبیت معتقد نیستند.
پاورقی:
1) سوره آلعمران،آیه 96
2) فروع کافى، ج 4، ص 189
پاسخ این پرسش را میتوان در دو بند بررسی کرد:
یکی این که آیا موجوداتی به نام جن و روح وجود دارند یا نه، و دیگر این که دخالت آنها در زندگی انسانها چگونه و به چه میزانی است.
مسأله وجود جن چیزی است که افزون بر تجربه و اعتراف ادیان گوناگون بشری به آن، آیات فراوانی از قرآن کریم آن را اثبات میکند.
در قرآن، بیش از 22 مورد از آن یاد شده است. بر حسب آن چه از آیات قرآن کریم استفاده میشود، جن موجودی است که به طور طبیعی با دیدگان ما قابل رؤیت نیست؛ امّا همانند انسانها درک و عقل میدارد و نیز دارای شهوت و تمایلات نفسانی است.
این موجودات نیز چون آدمیان به گروه خوب و بد، مسلمان و کافر و ستمگر و عادل تقسیم میشوند. جن از آتش خلق شده؛ چنان که انسان از خاک آفریده شده است؛ ولی خلقت جن از آتش به این معنا نیست که هم اکنون نیز او خواص آتش را دارد؛ چنان که انسان خواص خاک را ندارد.
در کتاب قاموس قرآن با استناد به آیات قرآن، خواصّی برای جن ذکر شده که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. جّن و انس، دو موجود ارزشمند هستند و قرآن آنها را ثقلان نامیده است.
2. جن از آتش (نیرو و حرارات مخصوص) آفریده شده است؛
3. جن مانند انسان، مکلّف به انجام دادن اعمال است؛
4. گنهکاران و کافران جن همچون انسانها اهل جهنّم هستند؛
5. جنها نیز همچون انسانها میمیرند و از بین میروند؛
6. جن ما را میبیند؛ ولی ما او را نمیبینیم؛
7. آنها مانند آدمیان کار میکنند و قدرت کار کردن دارند؛
8. تکثیر جن به وسیله ازدواج صورت میگیرد؛
9. جنّیان به رسول خدا ایمان آوردند؛
10. آنان همچون ما سخن میگویند و یکدیگر را به نیکوکاری دعوت میکنند؛
11. در سوره الرّحمن، 31 بار به جن و انس با لفظ «فبای الأ ربکما تکذبان» خطاب شده است;{1}
امّا روح بر دو معنااطلاق میشود: یکی روحی که موجودات ذی روح و زنده دارند که انسان یکی از آنها است و آن واقعیّتی قابل درک است؛ چه این که تمام آثار و حرکات جسم به وسیله روح انجام میشود و جسم، ابزاری برای روح است، و جسم بدون روح جمادی بیش نیست و نیز از ضروریات ادیان الهی این است که این روح پس از مرگ تا قیام قیامت حالاتی دارد که همه آنها دقیقاً بر ما آشکار نیست.
امّا بعضی روایات و آیات قرآن کریم، برخی از ابعاد آن را بیان کرده است. و برای اطّلاع بیشتر میتوان به کتابهای مربوط به معاد و عالم پس از مرگ مراجعه کرد.
معنای دیگری که کلمه روح در آن به کار رفته، به ویژه در قرآن مجید، ملک و فرشتهای الهی است که گاهی با عنوان روح القدس و گاهی روح الامین از آن یاد شده؛ البتّه در برخی آیات قرآن، جدا از فرشتگان و در عرض آنها ذکر شده است به این صورت که در دو مورد، روح پس از ملائک آمده؛ مانند سوره قدر که میفرماید: «تنزل الملائکْ و الروح»;{2} در سوره معارج نیز آمده است: «تعرج الملائکه و الروح الیه»;{3}در سوره نبا، بر عکس آن دو آیه، روح را پیش از ملائکه ذکر کرده است: «یوم یقوم الروح و الملائکه صفا»;{4} که شاید از باب ذکر خاص بعد از عام یا ذکر عام بعد از خاص باشد که این گونه بیان به سبب بیان شرافت و عظمت بیشتر آن یک مورد است؛ بنابراین، از آیات پیش گفته به دست میآید که روح از سایر ملائکه برتر و گرامیتر است و شاید روح موجودی غیر از فرشتگان و برتر و گرامیتر از آنها باشد. در پاسخ بخش دوم پرسش که جنّ و روح در زندگی انسانها نقش دارند نیز میتوان گفت: با توجّه به این که شیاطین گونهای از جنّیان هستند، به تصریح آیات قرآن کار شیطان چیزی جز وسوسه قلبی و نیکو نمایاندن بدیها، زشت جلوه دادن خوبیها و ایجاد غفلت در انسان نیست؛ البتّه آنان نمیتوانند در انسان تأثیر فیزیکی داشته باشند. در سوره ابراهیم، آیه 22، خداوند مناظره شیطان با جهنّمیان را بیان میکند که شیطان به آنان میگوید: «ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی و لوموا انفسکم...؛ تسلّطی از جانب من بر شما نبود، جز این که شما را دعوت کردم و شما اجابت کردید؛ پس مرا سرزنش نکنید و خود را سرزنش کنید. در سوره نسا، آیه 120 نیز قرآن میفرماید: «یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا؛ به آنها وعده میدهد و آنها را به هوس میاندازد و شیطان جز برای فریب، وعدهای نمیدهد». این قبیل آیات در قرآن بسیار است که گاهی وعده فقر و گاهی نسیان (فراموشاندن) به شیطان نسبت میدهد و گاهی او را همنشین کسانی معرّفی میکند که از یاد خدا روی برتافتهاند.
در این آیات مقصود از شیطان جنهایی هستند که به خداوند کافر بوده، و دشمن بشرند. آنها انسانها را میبینند؛ ولی انسانها آنها را نمیبینند. در سوره اعراف آیه 27 نیز قرآن میفرماید: «ای فرزندان آدم! شیطان شما را گول نزند؛ آن گونه که پدر شما را از بهشت خارج کرد و پوشش آنها را کند تا زشتیهایشان را نشانشان دهد. به درستی که شیطان چنین است. او و گروهش شما را میبینند از جایی که شما آنها را نمیبینید. ما شیاطین را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمیآورند». در سوره کهف نیز پس از آن که به داستان سجده نکردن ابلیساشارهای شده است، میفرماید: «او از جن بود؛ پس از امر پروردگارش سرپیچی کرد. آیا او و فرزندانش را به جای من، دوستان خود میگیرید، در حالی که او دشمن شما است؟ [او]بد جایگزینی برای ستمگران است»؛ البتّه انسان هر مقدار که بیشتر از خدا روی بگرداند، شیطان بر او مسلّطتر میشود. در سوره نحل، آیات 98 تا 100 آمده است: «پس آن گاه که قرآن را قرائت کردی، به خداوند از شیطان رانده شده پناه بر؛ زیرا برای او تسلّطی نیست بر کسانی که ایمان آوردند و بر پروردگارشان توکّل کردند. فقط تسلّطش بر کسانی است که او را ولی خود گرفتند و آنها که به خداوند مشرک کند». با توجّه به این آیات و آیات دیگر قرآن، و روایات فراوانی که در این زمینهها آمده است، شیاطین که همان جنّیان کافر و فاسق و دشمن انسانها هستند، فقط از راه وسوسه و نفوذ در دل در کمین نشستهاند و ایمان و توکّل به خدا و پناه بردن به او میتواند نقشه آنها را نقش بر آب کند؛ ولی جنّیان مؤمن، هیچ گونه آزادی به انسانها نمیرسانند؛ البتّه بر حسب آن چه مشهور است، امکان دارد جنّیان در وضع خاصّی برای افراد ویژهای ظاهر شوند و برخی کارها را انجام دهند؛ ولی بیشتر قصّههایی که گفته میشود، چیزی جز خرافات، افسانهها و تخیّلات نیست بسیاری از افراد ساده درباره تشنّج ها و بیماریهای مربوط به اعصاب که احیاناً ناشی از کمبود کلسیم و سایر عناصر لازم برای سلامت است، تصوّر میکنند که شخص بیمار جن زده شده و به جای معالجههای مناسب پزشکی و درمان اعصاب، دنبال افرادی که بسیاری از آنها شیّاد و حقّهبازند، میروند تا جن را از آنان دور کنند؛ به همین سبب است که این اعتقادات در نقاطی که مردم آن بیسوادتر و از فرهنگ دورتر هستند، بیشتر رایج است و مردم فهمیده و دانشمندان، کمتر اسیر این خرافات میشوند. نقش روح در زندگی انسان نیز پر واضح است؛ زیرا هر انسانی به وسیله روح مخصوص به خود زنده است؛ ولی تصرّفات ارواح مرموز و مردگان قبلی در انسانهای زنده بیشتر تخیّلاتی است که درباره به جن وجود دارد. آن چه که گاهی میان مردم به صورت احضار روح مطرح است، حتّی با فرض مشاهده برخی آثار و حرکات، دلیلی بر این که انجام دهنده آنها روح باشد، آن هم روح فلان شخص معیّن وجود ندارد و حداکّثر ثابت میشود که عوامل و موجوداتی غیر از آن چه ما با حواسّ پنجگانه خود حس میکنیم، وجود دارد که وجود موجودات غیر محسوس از نظر ما قطعی و صد در صد است؛ ولی حضور روح ثابت نمیشود؛ بلکه از ادله عقلی و نقلی به دست میآید که ارواح مؤمنان و همچنین ارواح کافران پس از مرگ آن چنان رها نیستند که هر شخصی بتواند آنها را احضار کند و به اجبار، آنها را به حرف زدن وادارد. در عین حال، امکان آن را نمیتوان انکار کرد.
پاورقی:
[1].برای اطّلاع بیشتر، ر.ک: قاموس قرآن، مادّه جن/
[2]. قدر، 5/
[3].معارج،4/
[4].نبأ،38/
یکی از شبهات ساده در زمینه خداشناسی این است که چگونه میتوان به موجودی معتقد شد که به ادراکِ حس در نمیآید.
این شبهه، در ذهن افراد سادهاندیش از رهگذر استبعاد (بعید شمردن) پدید میآید. اندیشمندانی نیز در طول تاریخ بودهاند که اساس تفکر خود را بر پایه «اصالت حس» قرار داده و موجود نامحسوس را انکار کرده و دست کم، آن را قابل شناخت یقینی ندانستهاند.
ادراکات حسی، بر اثر ارتباط اندامهای بدن با امور جسمانی و مادی حاصل میشود و هر یک از حواس ما، نوعی از پدیدههای مادی و متناسب با خود را در شرایطی معین درک میکند. همان گونه که نمیتوان توقع داشت که چشم، صداها را درک کند یا گوش، رنگها را ببیند، نباید انتظار داشت که مجموع حواس ما هم، همه موجودات هستی را درک کند؛ زیرا اولاً، در میان موجودات مادی هم چیزهایی وجود دارد که از نظر حسی قابل درک نیست؛ چنان که حواس ما از درک انوار ماورای بنفش و مادون قرمز و امواج الکترونیک و... عاجز است.
ثانیاً، ما بسیاری از حقایق را از غیر راه حواس ظاهری درک میکنیم و با این که قابل درک حسی نیستند، اعتقاد یقینی به وجود آنها داریم؛ مثلاً از حالت ترس و محبت، یا اراده و تصمیم خودآگاه هستیم و نسبت به وجود آن اعتقاد یقینی داریم؛ در صورتی که این پدیدههای روانی، همانند خود روح، قابل درک حسی نیستند. بنابراین، عدم ادراک چیزی به وسیله اندامهای حسی، نه تنها دلیلی بر عدم وجود آن نیست، بلکه حتی نباید موجب استبعاد هم شود.{1}
افزون بر آن، برهانهای قطعی و یقینیِ بسیاری بر وجود خداوند متعال وجود دارد و وجود او را از راههای گوناگون همچون فطرت، مطالعه در طبیعت و مشاهده نظم شگفتانگیز آن و ادله عقلی و فلسفی دیگر، اثبات میکند.
پاورقی:
[1].برگرفته از: آموزش عقاید، استاد محمدتقی مصباحیزدی، جلد 1، درس سیزدهم (حل چند شبهه)، اعتقاد به موجود نامحسوس، ص 128، (انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، چاپ اول، 1365)، با اندکی تصرف/
خداوند را باید چنان بزرگ داشت که خود بزرگ داشته، چرا که او چیزی از دینِ خویش را از انسان پنهان نداشته و هزینه دنیای آدمی را عهده دار گردیده است{1} و سایه نعمتهای متنوع و متعدد بر آدمی گسترده است. و به فرموده امیرمؤمنان (ع) در پیشگاه چنین خداوندی «همگان در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهای او ندانند و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند.»{2}
درباره اوصاف فراوانی که خداوند در باره خویش فرموده است میتوان به نکات ذیل اشاره کرد:
1. خداوند غنی است و از ستایش هر ستایش گری بی نیاز میباشد ؛ آنگونه که خود میفرماید: «اًِّنَّ اللَّهَ غَنِیٌّّ عَنِ الْعالَمِینَ ؛ یقینا خداوند از جهانیان بی نیاز است.»{3}
2. خداوند سرچشمه همه خوبیها است و هر کمال و فضیلتی ریشه در خداوند دارد. او هم خالق خوبیها است و هم دارنده آنها و مانند بندگان که فضیلتهای وابسته و غیر استقلالی دارند، نیست، بنابراین ستایش خداوند از خود، ستایشی ریشه دار و حقیقی است.
3. خودستایی هنگامی زشت مینماید که غیر واقعی باشد و بر نداشتهها مباهات شود. در صورتی که تمام کمالات، فضایل و خوبیهای خداوند واقعی است و پروردگار بر فضایل داشته خود مباهات مینماید، خدایی که خالق آن فضایل نیز هست/
4. اوصاف ذکر شده که به نوعی ستایشگری خدا از خود نیز هست، میتواند پیام دیگری هم داشته باشد و آن انس و آشنایی بیشتر بشر با نامها و صفات خداوند است تا با پیوند بیشتر، هم خوانی با صفات الاهی در زندگی انسان سرعت یابد /
پاورقی:
[1]. نهج البلاغه، خطبه 183/
[2]. نهج البلاغه، خطبه 1/
[3]. سوره آل عمران، آیه 97/