در ابتدا باید این نکته دانسته شود که :
تفاوت در کیفیت خلقت انسان ها نتیجه ولازمه حتمى نظام مندى و قانون مندى جهان هستى است. یعنى:
(1) نظام خلقت نظام علت و معلول است هیچ معلولى بدون علت به وجود آمدنى نیست وتخلف هیچ معلولى ازعلت تامهاش ممکن نیست (اصل ضرورت على).
(2) رابطه علت و معلول داراى مکانیسم و ارگانیسم معین است وبه صورت میل افراد اداره نمی شود، یعنى چنان نیست که ازهرعلتى هر معلولى قابل ایجاد باشد به تعبیر دیگر هر علت معینى معلول معینى دارد مثلا از علف خوردن گوسفندبوعلى سینا درست نمىشود وآمریکایی ها هم به خاطر قهوه خوردن به کره ماه نرفتند (اصل سنخیت علت و معلول)
اگر دواصل فوق با ژرفکاوى دقیق فلسفى مورد بررسى قرار گیرند مشخص خواهد شد که مثلا بینا یا نابینا تولد یافتن یک فرد، لازم حتمى مجموع عللى است که در به وجود آوردن وى دست داشتهاند.
در این امور عوامل بسیار متعددى دخیلاند حتى کیفیت آمیزش والدین زمان مکان روحیات و حالات روانى وضعیت جسمى نوع و مقدار غذاهایى که مصرف کردهاند و... هریک به سهم خود نقشى در کیفیت تکوین جنین ایفا مىکنند.
دراین جا ممکن است سوال شودکه آیا خداوند نمىتواند باتفاوت چشمگیرى که همه این عوامل دارند تاثیر همه را یکسان سازد؟
پاسخ آن است که چنین چیزى سر از تناقض درمىآورد زیرا لازمه آن این است که علت پدیدهاى باشد و تاثیر نکند وعلت بودن و تاثیرنکردن تناقض آمیز است ویا معلولى بدون علت پدیدآید و لازمه آن این است که کل طرح نظام آفرینش بهم بخورد زیرادراین صورت پدیدآمدن هرچیز از هر امر نامربوطى محتمل مىشود و آن گاه است که از علف خوردن گوسفندبایدابوعلىسینا پدیدآید!! (1)
اما این که عدالت خدا در محاسبه اخروى چگونه توجیه مىشود پاسخش آن است که خداوند اعمال هرکسى را به تناسب نعمتهایى که به او عطا نموده (حتى نعمت هدایت سلامتى امکانات مادى و معنوى) محاسبه مىکند ومیزان مسوولیت هرکس به تناسب آن ها است.
به تعبیر برخى از اندیشمندان میزان کمال و سعادت هرکس در قیامت نسبت سود به سرمایه است .
دقت در این مساله نشان مىدهد که هیچ کسى به خاطر فقدانات و کاستىهاى غیر اختیارى از سعادت و کمالى محروم نخواهد شد و هیچ کس هم بىدلیل و گزاف به مرتبهاى از مراتب بالا صعودنخواهد یافت.
پاورقی:
1) براى آگاهى بیشتر ر.ک.به: عدل الهى شهیدمطهرى بحث راز تفاوتها.
آن چه در سنجش اعمال انسانها مهم است، کیفیت اعمال است نه کمیت آنها؛ یعنی در پیشگاه الهی آن چه عمل را ارزشمند میکند، مقدار آن نیست؛ بلکه اموری همچون اخلاص و تقوا، ارزش و اهمیت به عمل میدهد.
امامخمینی؛ درباره ضربه امیر مؤمنان بر عمرو بن عبدود که به تصریح روایات، از عبادت جن و انس بالاتر بود،میفرماید: «علت فضیلت این ضربه، نفس آن ضربت نبود که اگر فرض کنیم کسی دیگر غیر از علی(ع) آن ضربت را مینواخت، باز هم از چنان ارزشی برخوردار بود؛ بلکه اخلاص و مرتبه عبودیت آن حضرت بوده که چنان ارزشی به این عمل بخشیده است».{1} در اعمال و عبادات اولیای الهی، واضح است که صورت ظاهری آن با صورت ظاهری اعمال دیگران تفاوتی ندارد؛ اما کیفیت عمل آنان، به گونهای است که ارزش معنوی آن با اعمال دیگران قابل قیاس نیست. بنابراین، همان گونه که ارزش اشیا در طبیعت به کوچکی و بزرگی و حجم آنها نیست، مثلاً یک قطعه الماس کوچک به اندازه چند تُن سنگ ارزش دارد، یا کار یک مهندس خبره، معادل یا بالاتر از ارزش کار 50 نفر کارگر معمولی و ساده است، در تعیین ارزش معنوی اعمال شرعی نیز، کمیت آن نباید ملاک ارزیابی قرار گیرد. آن چه از نظر شرعی موجب دوری از عذاب الهی و ورود در بهشت صالحان است، در درجه نخست، ایمان به اصول دین و داشتن اعتقادات صحیح، و در مرحله بعد، دوری از گناهان کبیره و عمل به واجبات الهی است. بنابراین، از دیدگاه اسلامی میتوان گفت: به طور کلی، هر کس در دنیا دارای اعتقادات صحیح باشد و در انجام دادن واجبات الهی و ترک محرمات کوتاهی نکرده باشد، طبق وعده الهی، به طور حتم وارد بهشت خواهد گردید.{2} کسانی نیز که دارای اعتقادات صحیح ولی مرتکب اعمال ناشایست میشوند، در صورتی که پیش از مرگ، از اعمال خود پشیمان شده، راه توبه را برگزینند، رحمت الهی آنان را در برگرفته، وارد بهشت خواهند شد.{3} گنهکارانی که توبه نکرده از دنیا بروند، گرفتار برخی عذابهای برزخی میشوند تا از آلودگیهایی که به علت ارتکاب گناهان دامن گیر آنان شده است، پاک شوند. اگر گناهان آنان به اندازهای باشد که در برزخ نیز امکان پاک شدن آنان نباشد، در قیامت، متناسب با نوع گناهی که مرتکب شدهاند، مدتی وارد دوزخ خواهند شد و پس از پاک شدن، به فضل و رحمت الهی، بهشت را دیدار خواهند کرد. گناهکاران، در عرصه قیامت نیز در صورت وجود شرایط، مشمول شفاعت پیامبر(ص) و امامان: خواهند شد؛ اما{4} همه اینها، مشروط به آن است که شخص، با ایمان و اعتقاد صحیح از دنیا رفته باشد.{5}
پاورقی:
[1].مفردات راغب، ص 270، ذیل ماده شفع/
[2]. اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنْ هی الماوی (سوره نازعات، آیه 40 - 41)/
[3].اصوف کافی، کلینی، ج 4، ص 174 - 163؛ با ترجمه و شرح سیدهاشم رسولی (دفتر نشر فرهنگ اهل بیت:، باب التوبه، تهران)/
[4].روایات شفاعت را در بحارالانوار، مجلسی، ج 8، ص 29، باب 21، الشفاعْ، (چاپ مؤسسْ الوفأ، بیروت 1983) ملاحظه فرمایید/
[5].اصول کافی، کلینی، ج 4، ص 207 - 206/
پاسخ :از دیدگاه اسلام مالک همه چیز از جمله انسان، خداوند است و اوست که حق تصرف در جهان و انسان را دارد. آن جا که او رخصت دهد، مجاز و جایى که او اذن ندهد، غیرمجاز است. از جمله موارد، کشتن انسان است. در این موضوع هیچ تفاوتى بین انتحار و دیگر کشى نیست، چرا که این کار سلب حق حیات از خود و یا دیگرى است. خداى سبحان انسان را از این امر برحذر داشته، مىفرماید: «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض و فکانما قتل الناس جمیعا؛ و آن کس که انسانى را بدون این که قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد گویا همه مردم را کشته است». (1)
مرگ و حیات یک نفر، اگر چه مساوى با مرگ و حیات اجتماع نیست، اما شباهتى به آن دارد، ازاینرو در جایى که اذن خداوند نیست، انجام دادن آن حرام و گناه است.
در نگرش الهى، از آن جا که خداوند خالق انسان است و تمام هستى او از خدا است، هیچ کسى نه حق کشتن دیگرى را دارد و نه حق کشتن خود را. این بدان جهت است که از دیدگاه اسلام و همه مکاتب الهى، حیات موهبتى الهى و حقى خدادادى است. از این رو هرگاه این حق وسیلهاى براى قتل نفوس دیگر یا باعث فساد در جامعه و بر هم زدن نظم شایسته حاکم بر جامعه شود و افرادى در صدد محاربه با نظام الهى برآیند، این حق به نفع دیگران سلب مىشود.(2) به طور کلى مىتوان گفت:
الف) حیات، موهبتى خداوندى است و حق حیات براى همه انسانها تضمین شده است و همه دولتها، جمعیتها و افراد مکلف به حمایت و دفاع از این حقاند و کشتن هیچ کس بدون مجوز شرعى جایز نیست.
ب ) استفاده از هر وسیلهاى براى نابودى چشمهسار حیات بشرى، اعم از کلى و جزئى، حرام است.
ج ) حفظ ادامه حیات بشرى، تا آنجا که مشیت الهى تعلق گیرد، واجب است؛ خواه محافظت هر فردى بر حیات خود در مقابل تعدى دیگران و یا تعدى بر خویشتن (مانند خودکشى) باشد و یا محافظت او درباره حیات دیگران.
نتیجه آن که در نگرش الهى «حق حیات» عطاى الهى است که مسؤولانه به انسان عطا شده است. پس باید اولاً در حفظ آن مراقب بود؛ چه این که «حیات» فقط «حق» افراد نیست بلکه حفظ آن، «تکلیف» آنان نیز مىباشد.
ثانیا: چون مالک اصلى این حق خداوند متعال است و در مواردى که این عطاى الهى، باعث سوء استفاده افرادى واقع شود، از آنان سلب مىشود (مانند حکم قصاص، رجم یا اعدام که خشونتهاى قانونى مىباشند). هم او که «حیات» را داده است مىگوید: در این موارد «باید سلب نمود».
با توجه به تحلیل مذکور به یک آیه و دو حدیث شریف درباره حرمت شدید «خودکشى» اشاره مىشود. خداوند مىفرماید: «ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا و کان ذلک على الله یسیرا؛ و خود را مکشید زیرا خداوند به شما مهربان است و هر کس چنین کارى را از روى عداوت و ستم انجام بدهد، به زودى او را در آتش مىاندازیم و این کار براى خدا آسان است». (3)
گرچه برخى از مفسران احتمال دادهاند که مقصود از «انفسکم» نفوس مردم اجتماع مىباشد. بنا بر ان معناى آیه چنین مىشود که «همدیگر را از روى عداوت و ستم مکشید» لکن اولاً، آیه شامل هرگونه قتل نفس مىشود و به مقتضاى آیه 32 سوره «مائده» هر کس که بىگناهى را [بدون عنوان قصاص یا افساد در روى زمین] بکشد، مانند آن است که همه انسانها را کشته است. ثانیا، امام صادق(ع) با استناد به همین آیه مىفرماید: «هر کس عمدا خودکشى کند، براى همیشه در آتش جهنم عذاب خواهد شد» «من قتل نفسه متعمدا فهو فى نار جهنم خالدا فیها قال الله عز وجل: «ولا تقتلوا انفسکم...». (4)
افزون بر این، امام باقر(ع) نیز فرمودهاند: «مؤمن به هر بلایى مبتلا مىشود و با هر نوعى مرگ مىمیرد ولى خودکشى نمىکند» «ان المؤمن یبتلى بکل بلیة و یموت بکل میتة الا انه لایقتل نفسه». (5)
همان طور که گفته شد قرآن کریم در مورد قتل نفس فرموده است : «انه من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا؛ هر کس نفسى را بدون قصاص و یا فساد در زمین کشت مثل اینست که همه مردم را کشته است». بعضى از مفسران در توجیه این آیه گفتهاند: کسى که حاضر است شخصى را به ناحق بکشد انسان و انسانیت در نزد او بىارزش است و اگر یک نفر را کشت مثل این است که همه
انسانها را کشته است. همه مفاسد و زیانهایى که در کشتن دیگران هست در خودکشى نیز وجود دارد از جمله:
1- خودکشى نافرمانى و سرپیچى از دستور خدا است و کسى که دستور خدا را نادیده انگارد و سرپیچى کند مستحق عذاب مىگردد.
2- خودکشى دلیل بر عدم ایمان و یاس و نا امید شدن از خدا مىباشد و یاس و ناامیدى از خداوند از بزرگترین گناهان است که گاهى در رتبه شرک و کفر قرار می گیرد.
3- کسى که دست به خودکشى زده همانند کسى که دیگرى را کشته انسان و انسانیت در نظر او بىارزش شده است. از این جهت بین خودکشى یا کشتن دیگران فرقى نیست و همانگونه که هر کس دیگرى را کشت مستحق عقوبت و عذاب مىگردد انسانى که خودکشى کرده نیز مستحق عقوبت و عذاب الهى مىگردد و این با عدالت خدا هیچگونه منافاتى ندارد.
4- خودکشى گناهى کبیره است؛ اما این که عقوبت آن دقیقا چیست و آیا موجب عذاب ابدى است یا نه اطلاعى نداریم و چه بسا نسبت به افراد و شرایط آنها نیز مجازاتهاى متفاوتى داشته باشد، اما به هر حال خودکشى عملى نادرست است که نه دین بر آن صحه مىگذارد و نه عقل و خرد انسانى.
5- در نظامهاى حقوقى جهان نیز اساسا خودکشى نوعى بزهکارى و جرم تلقى مىشود، ازاینرو شخصى که به خودکشى کننده در جهت انتحار کمک کند، شریک جرم شناخته شده و مجازات مىشود و این فرع بر جرم بودن خودکشى است.
مطلب آخر آن که همان طوری که توضیح داده شد اقدام به خودکشی اگر چه از گناهان کبیره است و فرد مرتکب شونده اهل دوزخ می شود اما بالاخره انواع خیرات از جمله صدقات که به نیت او داده می شود در تخفیف مجازاتش بی تأثیر نخواهد بود و امید نجات از عذاب ابدی برای او وجود دارد همانطوری که ممکن است شرایط شفاعت اولیای خدای متعال نصیبش کرد. به هر حال، انسان در زندگی هیچ گاه نباید از رحمت الهی نا امید شود و تنها راه خروج از بن بست و مشکلات زندگی، امید و توکل بر خدا، دعا و توسل و توبه است که همه ناممکن ها را ممکن می کند و راه رهایی را به روی انسان می گشاید. بهترین شاهد هم زندگی آرامش بخش بندگان مؤمن است که به تجربه و واقع رسیده است که ایمان به مبدأ و معاد، سرمایه اصلی سعادت دو گیتی به شمار می رود که ارگ درست و منطقی برای آدمی پیدا شود راه پوچ گرایی و بیهوده انگاری که پایه تصور شیطانی یأس و ناامیدی به شمار رفته و احیانا افتادن در دام خودکشی را به همراه دارد، برای همیشه از بین می رود و شکوفه های شفابخش و اطمینان آفرین در زندگی پدیدار می شود.
پاورقی:
1) سوره مائده، آیه 32
2) ر.ک: آیات 32 و 33 مائده - 178 و 179 و 217 بقره.
3) سوره نساء، آیات 29 و 30
4) الحر العاملى (الشیخ) محمد بن الحسن، وسایل الشیعه، ج 19، بیروت، داراحیاء التراث العربى، باب تحریم قتل الانسان نفسه، ص 13، ح 2 و 3
5) همان
معروف میان فلاسفه و دانشمندان این است که «شر» در تحلیل نهائی بازگشت به یک «امر عدمی» (یا یک امر وجودی که سرچشمه عدم است) میکند و شاید نخستین کسی که این نظریه را ابراز داشت «افلاطون» بود که «شر» را به عنوان «عدم» معرفی کرد.
بنابراین نقطه مقابل آن، یعنی «خیر» چیزی جز «وجود» نیست، هرقدر وجود گستردهتر و کاملتر باشد منبع خیر بیشتری است، تا برسد به وجود مطلق و بیپایان خداوند که خیر محض و سرچشمه تمام خیرات و برکات است.
معمولاً برای روشن ساختن عدمی بودن شرور به این مثال ساده دست میزنند که ما میگوئیم «سر بریدن یک انسان بیگناه شر است» ولی ببینیم در اینجا چه چیز «شر» است؟ آیا زور بازوی قاتل، یا تیزی کارد و برندگی آن، یا تأثیرپذیری گردن مقتول و لطافت آن که مایه قدرت بر هر گونه حرکت گردن میشود؟ مسلماً هیچیک از اینها ذاتاً نقص و شر نیست، آنچه در این میان شر است جدائی افتادن در میان اجزای گردن و رگها و استخوانها است، و میدانیم جدائی چیزی جز یک امر عدمی نیست.
همچنین گاه یک امر وجودی مانند یک غذای زهرآلود، باعث «مرگ» که یک امر عدمی است میشود، و به همین دلیل شر است. و یا میکرب که امر وجودی است سبب «بیماری» میشود و میدانیم مرگ چیزی جز عدم حیات و بیماری جز از دست دادن سلامتی نیست.
از اینجا پاسخ این سؤال که «شرور را که آفریده است»؟ برای همگان روشن میشود، زیرا وقتی «شرور» امور عدمی هستند، اصولاً آفرینش و آفریدگاری در مورد آنها تصور نمیشود.
زیرا اموری که احیاناً موجب عدم میشوند میتوانند وجودی باشند (مانند غذای مسموم)، ولی اگر خیر و شر آنها مساوی، یا شر آن غالب، و یا شر مطلق باشند، هرگز با توجه به حکمت خداوند لباس وجود بر اندام آنها پوشیده نخواهد شد.
این نکته نیز قابل دقت است که «شر مطلق» مساوی با «عدم مطلق» است که هرگز وجودی خارجی ندارد، زیرا عدم مطلق به اصطلاح نقیض وجود است.
ولی «شر نسبی» (چیزی که از جهتی خیر و از جهتی شر باشد) مسلماً بهرهای از وجود دارد، یا به تعبیر دیگر آمیزهای است از وجود و عدم، اما همانگونه که گفته شد تنها یک قسم از شر نسبی با حکمت خدا سازگار است و آن چیزی است که جنبه خیر آن غالب باشد.
این نکته نیز باید دانسته دشود که: که میان «صفات ذات» و «ظهورات صفات فعل» خداوند تفاوت وجود دارد آن چه بی نهایت و بدون مقابل است صفات ذات است مانند علم خدا، اما صفات فعل خدا مظاهر متعدد دارد و نسبت به قابلیت موجودات مختلف، صفات فعل خداوند تجلیات متفاوت دارد به همین جهت در تجلی صفات فعل حتی گرفتاری ها، بدی ها به خداوند قابل انتساب است «و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله؛ وقتی بدی به آنها می رسد می گویند [ای پیامبر] این بخاطر توست، بگو همه از نزد خداست» (نساء (4)، آیه 78)
بنا بر این با توجه به مطالب گذشته نتایج زیر به دست می آید:
1. شر، چیزی نیست که در عالم هستی موجود باشد، تا از علت پدید آمدن آنها به وسیله خداوند، پرسش شود، بلکه در دسته ها و گروه های گوناگون، تقسیم شدنی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
2. دسته ای از شرور، لازمه طبیعی عالم مادی است؛ یعنی یا می بایست عالم ماده آفریده نمی شد، یا در صورت آفریده شدن، به گونه ای طبیعی، پیامدهایی که ظاهرا ما آنها را شر به حساب می آوریم، روی می نمود. مثلا، حیوان برای ادامه زندگی، از گیاه یا حیوانات دیگر تغذیه می کند، یا انسان به همین منظور، پس از ذبح حیوانات، از گوشت آنان استفاده می نماید. در شرایط جوی خاصی، سیل سرازیر می شود، و به طور طبیعی، ویرانه هایی را نیز به دنبال دارد. بروز زلزله، ورود میکرب به بدن و مرگ و میرهای ناشی از آن نیز از همین دست رویدادهای طبیعی است.
3. برخی از شرور، بازتاب اعمال انسان ها و کیفر آن است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون؛ و اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان آورده و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم، ولی (آنها حق را) تکذیب کردند، ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» (اعراف، آیه 96).
ظاهرا پیش فرض ذهنی شما این است که چون خدا علم به تمام افعال انسان داردپس مادر انجام کاره مجبورم و مثلا خودکشی نباید حرام باشد در صورتی که علم خدا به افعال اختیارى انسان موجب جبر نیست، زیرا:
علم خدا بر این تعلق گرفته است که هر علتى با ویژگى خاص خود کار کند و یا هر حادثه و رویدادى از سبب ویژه خود سر بزند، مثلاً علت فاقد شعور به طور جبر کار صورت دهد، و فاعل مختار، با کمال اختیار و آزادى انجام وظیفه کند. در این صورت باید قبلاً از واقعیت این علت آگاه شویم، آن گاه درباره مجبور و مختار بودن آنها داورى کنیم.
از این جهت مىگویم علل بر دو نوعند:
1 - علل طبیعى ناآگاه مانند خورشید و ماه و آتش.
2 - علل طبیعى آگاه و آزاد مانند انسان.
علم خدا در قسم نخست بر این تعلق گرفته است که این گونه از علل بدون آگاهى و آزادى، مبدأ آثار ویژه خود گردند. آفتاب بدون آگاهى بیفروزد و ماه بدرخشد، در حالى که علم خدا در بخش دوم بر این تعلق گرفته است که با کمال آگاهى و در عین اختیار و آزادى مبدأ یک رشته کارها باشد.
این گونه علل به حکم تخلفناپذیرى علم خدا، حتماً یک رشته کارهاى خوب و بد را انجام مىدهند. اما با قید آگاهى و با ویژگى آزادى. چنین علم پیشین، نه تنها مایه جبر نیست، بلکه تأکیید کننده اختیار است و به حکم تخلف ناپذیرى علم خدا باید فعالیت این نوع علل با این دو ویژگى انجام گیرد و به قید علم و اختیار کارى را صورت دهند. اگر به غیر این نحو تحقیق پذیرد، علم خدا تخلف مىپذیرد.
بنابراین خداوند در ازل عالم است که انسان با اختیار وآزادى خود کارى را انجام مىدهد یا آن را ترک مىکند. (1)
پس در این جا هم علم الهى حفظ شده و هم اختیار و آزادى انسان و این دو با هم منافات ندارد.
به عبارت دیگر: خداوند در ازل آگاهى دارد که یک کار با علل و شرایط خاص خود در یک زمان و مکان خاصى صورت مىگیرد که از جمله آن علل و شرایط، اختیار و آزادى انسان است، پس خداوند آگاهى دارد که آن کار با اختیار انسان و با شرایط دیگر انجام مىشود و این مسئله هیچ ضررى به اختیار و آزادى انسان نمىزند.
افزون بر این وجدان آدمى مىگوید که انسان مختار است. همه ما وجداناً درمىیابیم که در کارها مانند ماشین خودکار نیستم، که بدون اختیار و تصمیم و اراده یک سلسله کارها از ما صادر گرد، بلکه کاملاً محسوس است که کارها با اختیار و آزادى خودمان انجام مىگیرد، نیز مکلف بودن دلیل آزادى انسان است. تکلیف که اساس هر مکتب دینى و اخلاقى بر آن استوار است، با جبر نمىسازد. اگر مردم در کارها مجبور باشند، دیگر امر و نهى، پاداش و کیفر، بهشت و دوزخ مفهومى نخواهد داشت. صحیح نیست به کسى که نمىتواند از کارى خوددارى کنند، بگویند خوددارى کن. این گونه تکلیف از انسان عاقل صادر نمىشود، چه رسد به خداوند حکیم. پس مسئله تکلیف بهترین شاهد است که اسلام و سایر مذاهب آسمانى هیچ کدام آیین جبرى نیستند.
خودکشی که قرآن از آن به قتل نفس، تعبیر می کند از گناهان کبیره است و فرقی بین کشتن خود یا دیگری نیست . کسی که انتحار (خودکشی )می کند, تمام عقوبت هایی که بر قتل نفس مترتب می شود, برای او هم هست . چنان که در آیه (2)خودکشی ممنوع شده است و نیز آیه دیگر قرآن (3)وهم چنین روایاتی در مذمت خودکشی وارد شده است(4)
خودکشی به هر وسیله حرام است , حتی اگر بیماری به قصد زودتر مردن , خود را مداوا نکند و در نتیجه بمیرد, که نوعی خود کشی است .(5)
1) جعفر سبحانى، منشورجاوید، ج 4، ص 338
2).نساء (4) آیهء 29
3)بقره (2 )آیهء 195
4) وسائل الشیعه , کتاب قصاص , باب 5
5).عبدالحسین دستغیب , گناهان کبیره , ج 1 ص 112
معروف میان فلاسفه و دانشمندان این است که «شر» در تحلیل نهائی بازگشت به یک «امر عدمی» (یا یک امر وجودی که سرچشمه عدم است) میکند و شاید نخستین کسی که این نظریه را ابراز داشت «افلاطون» بود که «شر» را به عنوان «عدم» معرفی کرد.
بنابراین نقطه مقابل آن، یعنی «خیر» چیزی جز «وجود» نیست، هرقدر وجود گستردهتر و کاملتر باشد منبع خیر بیشتری است، تا برسد به وجود مطلق و بیپایان خداوند که خیر محض و سرچشمه تمام خیرات و برکات است.
معمولاً برای روشن ساختن عدمی بودن شرور به این مثال ساده دست میزنند که ما میگوئیم «سر بریدن یک انسان بیگناه شر است» ولی ببینیم در اینجا چه چیز «شر» است؟ آیا زور بازوی قاتل، یا تیزی کارد و برندگی آن، یا تأثیرپذیری گردن مقتول و لطافت آن که مایه قدرت بر هر گونه حرکت گردن میشود؟ مسلماً هیچیک از اینها ذاتاً نقص و شر نیست، آنچه در این میان شر است جدائی افتادن در میان اجزای گردن و رگها و استخوانها است، و میدانیم جدائی چیزی جز یک امر عدمی نیست.
همچنین گاه یک امر وجودی مانند یک غذای زهرآلود، باعث «مرگ» که یک امر عدمی است میشود، و به همین دلیل شر است. و یا میکرب که امر وجودی است سبب «بیماری» میشود و میدانیم مرگ چیزی جز عدم حیات و بیماری جز از دست دادن سلامتی نیست.
از اینجا پاسخ این سؤال که «شرور را که آفریده است»؟ برای همگان روشن میشود، زیرا وقتی «شرور» امور عدمی هستند، اصولاً آفرینش و آفریدگاری در مورد آنها تصور نمیشود.
زیرا اموری که احیاناً موجب عدم میشوند میتوانند وجودی باشند (مانند غذای مسموم)، ولی اگر خیر و شر آنها مساوی، یا شر آن غالب، و یا شر مطلق باشند، هرگز با توجه به حکمت خداوند لباس وجود بر اندام آنها پوشیده نخواهد شد.
این نکته نیز قابل دقت است که «شر مطلق» مساوی با «عدم مطلق» است که هرگز وجودی خارجی ندارد، زیرا عدم مطلق به اصطلاح نقیض وجود است.
ولی «شر نسبی» (چیزی که از جهتی خیر و از جهتی شر باشد) مسلماً بهرهای از وجود دارد، یا به تعبیر دیگر آمیزهای است از وجود و عدم، اما همانگونه که گفته شد تنها یک قسم از شر نسبی با حکمت خدا سازگار است و آن چیزی است که جنبه خیر آن غالب باشد.
این نکته نیز باید دانسته دشود که: که میان «صفات ذات» و «ظهورات صفات فعل» خداوند تفاوت وجود دارد آن چه بی نهایت و بدون مقابل است صفات ذات است مانند علم خدا، اما صفات فعل خدا مظاهر متعدد دارد و نسبت به قابلیت موجودات مختلف، صفات فعل خداوند تجلیات متفاوت دارد به همین جهت در تجلی صفات فعل حتی گرفتاری ها، بدی ها به خداوند قابل انتساب است «و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله؛ وقتی بدی به آنها می رسد می گویند [ای پیامبر] این بخاطر توست، بگو همه از نزد خداست» (نساء (4)، آیه 78)
بنا بر این با توجه به مطالب گذشته نتایج زیر به دست می آید:
1. شر، چیزی نیست که در عالم هستی موجود باشد، تا از علت پدید آمدن آنها به وسیله خداوند، پرسش شود، بلکه در دسته ها و گروه های گوناگون، تقسیم شدنی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
2. دسته ای از شرور، لازمه طبیعی عالم مادی است؛ یعنی یا می بایست عالم ماده آفریده نمی شد، یا در صورت آفریده شدن، به گونه ای طبیعی، پیامدهایی که ظاهرا ما آنها را شر به حساب می آوریم، روی می نمود. مثلا، حیوان برای ادامه زندگی، از گیاه یا حیوانات دیگر تغذیه می کند، یا انسان به همین منظور، پس از ذبح حیوانات، از گوشت آنان استفاده می نماید. در شرایط جوی خاصی، سیل سرازیر می شود، و به طور طبیعی، ویرانه هایی را نیز به دنبال دارد. بروز زلزله، ورود میکرب به بدن و مرگ و میرهای ناشی از آن نیز از همین دست رویدادهای طبیعی است.
3. برخی از شرور، بازتاب اعمال انسان ها و کیفر آن است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون؛ و اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان آورده و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم، ولی (آنها حق را) تکذیب کردند، ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» (اعراف، آیه 96).
در برآیند کلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است:
1ـ شناخت حصولى: که مقصود از آن شناخت از را عقل، تفکر، اندیشه، استدلال و برهان و نظم در عالم طبیعت است که راحت ترین راه در این مسیر، تفکر و سیر در آیات الهی در جهان هستی و به خصوص عالم ماده که بهتر قابل لمس است و تدبر در موجودات و عجایب خلقت این جهان است . در قرآن نیز بر این روش خداشناسی تاکید شده و آیات بسیاری در مورد خلقت این جهان و نشانه های خداوند در آن بیان شده است.
2ـ شناخت حضورى، که خود دوگونه است:
1ـ2ـ درک فطرى یا خداشناسى فطرى: که یک علم حضورى غیراکتسابى در نهاد انسان و بیرون از محدوده اختیاراوست. این شناخت فطرى در بیشتر انسانها تنها استعداد و مایهاى است که آدمی با تلاش خود مىتواند آن را از حالت استعداد و قوه به فعلیت در آورده و از حالت ابهام به مرحله درک حضورى آگاهانه برساند.
2ـ2ـ علم حضورى اکتسابى:
یک علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگى را مىیابد که خداوند آن را به او افاضه نماید. این نوع معرفت داراى مراتب گوناگون شدید وضعیف است که آخرین مرحله آن همان هدف نهایى آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانى مىباشد. هر چند دریافت این معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقیما در اختیار آدمى نیست، اما مقدمات دستیابى به آن از افعال اختیارى است. انسان با سیر و سلوک و ریاضت نفس و آن مواردی که در شرع اسلام نیز تجویز شده است ، می تواند به مراتبی از کشف و شهود حقایق هستی و از جمله شناخت بهتر و عمیق تر خداوند نائل شود و حقایقی از عالم ربوبی بر این انسان افاضه شود.
در حقیقت افاضه این کمال ـ معرفت به خداوند ـ پاداش بخشى از افعال اختیارى انسان است که به صورت تام وکامل در آخرت به او داده مىشود هر چند مراتب دیگرى از این معرفت حضورى براى برخى از اولیاى خدا در این دنیا فراهم مىآید.
بر اساس مطالب پیش گفته با شناخت نفس یا روح یا حقیقت خود و توجه به این امر که اصل ما یعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مىتواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذیب نفس و طریق سلوک و راه حصول کمال مىتوانید خداوند را با علم حضورى اکتسابى بیشتر، بهتر و عمیقتر بشناسید.
در واقع معرفت نفسى که پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوک عملى و شرعى است که باید با استفاده ازاستادى مجرب و تأیید شده و عمل به دستورات او محقق مىشود.
در حقیقت امرى که انسان را به شهود وجه حق مىرساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خود است و این جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود.
در این رابطه توصیه مىکنیم کتاب «مقالات» استاد محمد شجاعى را که در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسیده است با دقت، تکرار و وسواس مطالعه فرمایید.