این سؤال داراى ابعاد گوناگونى است که به شرح زیر به آنها اشاره مىشود:
1- معناى نور: «نور» عبارت است از آنچه که در ذات و کون و خود، ظاهر و روشن باشد، و از نظر اثر بیرونى هم، مظهر و روشن کننده غیر خود باشد. این مفهوم مصادیق گوناگونى دارد که در شدّت و ضعف صدق مفاد آن بر آنها، متفاوت مىشوند مثلاً مىتوان بر خورشید، اطلاق نور کرد و بر یک لامپ روشن نیز مىتوان اطلاق نور کرد زیرا هم خورشید و هم لامپ، در ذات و گوهر خود ظاهر و روشن بوده و هم روشنکننده غیر خود مىباشند ولى روشنى و روشنگرى خورشید کجا و روشنى و روشنگرى لامپ کوچک کجا؟ گفتنى است هر چه که در ذات خود، ظاهر و روشن است و هر چیزى را ظاهر و روشن مىسازد- ولو این که روشنگر یک مجهول، سؤال، راه معنوى و بازنمودن یک حقیقت باشد نور است و بر آن نور اطلاق مىشود. به همین دلیل گفته مىشود: علم نور است، زیرا هم در ذات خود ظاهر است و هم در پرتو علم است که مىتوان بسیارى از راهها را شناخت و مجهولات را کشف کرد، چرا که علم روشنگر نیز هست. بنابراین، نباید پنداشت که واژه «نور»، تنها بر امور حسّى و چیزى که داراى فوتونهاى به خصوصى است و در علم فیزیک از کم و کیف آن بحث مىشود، اطلاق مىگردد، بلکه این تنها یکى از مصادیق بارز و روشن این واژه است.
با توجه به این توضیح، مىتوان بر «وجود» نیز «نور» اطلاق کرد زیرا وجود در ذات خود امرى ظاهر و روشن بوده و با تعلق «وجود» به اشیا، آنها نیز ظاهرگرى و روشنگرى مىکنند.
به هر حال، نور هم بر نور حسّى، اطلاق مىشود و هم بر نور فراحسى و چه بسا که نور حسّى، از نور غیبى فروغ و نور مىگیرد.
نور حق بر نور حسّ راکب شود آن گهى جان سوى حق راغب شود
سوى حسى رو که نورش راکب است حس را آن نور نیکو صاحب است
نور حس را نور حق تزیین بود معنى نور على نور این بود
نور حسى مىکشد سوى ثرى نور حقش مىبرد سوى على
زآن که محسوسات دونتر عالمى است نور حق دریا و حس چون شبنمى است
(1) 2. حضرت حق عین نور مطلق است: «نور» یکى از اسماى حسناى الهى است(2) چرا که ظهور و روشنى هر چه در هستى است از او است،(3).
هستى که به ذات خود هویداست چو نور ذرات مکوّنات ازو یافت ظهور
هر چه که از فروغ او افتد دور در ظلمت نیستى بماند مستور
روشن است که اسما و صفات خداوند، صرف و خالِص هر کمال وجودى است و استعمال آن واژه در مورد خدا، به نحو حقیقت است نه مجاز، اما غیر خداوند، چون دات آنان به عرض وجود او موجود است، صفاتشان نیز همینگونه است. بنابراین همه صفات وجودى حقیقى و خالى از نقص، منحصراً از آن خداوند سبحان است و تمام اوصاف دیگران، بالعرض به آنها نسبت داده مىشود. از این رو، اطلاق واژه نور بر خداوند متعالى، اولى و اقدم است بر اطلاق آن بر غیر او زیرا جمیع انوار از اوست و قوام همه نورهاى دیگر به او است.(4)
همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا
نگنجد نور ذات اندر مظاهر که سبحان جلالش هست قاهر
در آن موضع که نور حق دلیلست چه جاى گفت و گوى جبرئیلست
چه نور او ملک را پر بسوزد خود را جمله پا و سر بسوزد
(5) قرآن نیز خداوند متعال را به نور توصیف فرموده است: اَللَّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ(6) و خالق نور ظاهرى و باطنى را او دانسته است(7). به گفته محىالدین ابن عربى، وجود مطلق (خداوند متعال) نور حقیقى است زیرا همه موجودات به هستى او هست شدهاند.(8)
اى همه هستى ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
هستى تو صورت پیوند نه تو به کس و کس به تو مانند نه
آنچه تغیّر نپذیرد تویى وآن که نمرده است و نمیرد تویى
ما همه فانى و بقا بس تو است ملک تعالى و تقدس توراست
(9) پس وجود نور مطلق (خداوند متعال) یک اصل و ضرورت است زیرا در پرتو وجود او است که ما هستیم و در ظلّ نور است که ما بقا و استمرار در وجود داریم. در عنایت نور او است که نور حسّى در عالم پرتوافکن گشته و براى زندگى مادى انسان، یک نیاز اساسى شده است. با تجلّى آن نور مطلق در هستى است که انسانهاى کامل، هدایتگر بشریت گشتهاند و.(10). باید توجه داشت که نور مطلق و حقیقى از دسترس اوهام و خیال بسیار دور است.
(1) (مثنوى، دفتر 2، ابیات 1290 و 1292- 1295)
(2) (التوحید، ابىجعفر، الصدوق، تصحیح، ص 194 و 195، باب اسماء الله تعالى، ح 8)
(3) (رسائل توحیدى، علامه سیدمحمدحسین طباطبایى، ص 65)
(4) (کشفالاسرار، میبدى، صص 542- 547 رسائل توحیدى، همان، صص 56- 61 ولایتنامه، علامه طباطبائى، صص 103- 104)
(5) (شیخ محمود شبسترى، گلشن راز)
(6) (نور، آیه 35)
(7) (نبأ، آیه 13 زمر، آیه 23 یونس، آیه 5 نوح، آیه 16 انعام، آیه 1)
(8) (به نقل از: رساله الانوار، شریفالدین محمد نیمدهى، ص 134)
(9) (حکیم نظامى گنجوى)
(10) (نک: نورالبراهین فى شرح توحیدالصدوق، سیدنعمةالله موسوى جزایرى، ج 1، صص 395- 397)
خداوند متعال قابل رویت نیست. این صفت, یکى از بحث انگیزترین صفات سلبى است و درباره آن اختلاف شدیدى وجود دارد.
متکلمان امامیه و معتزله معتقدند که خداوند, نه در دنیا و نه در آخرت, قابل رویت حسى نیست. در مقابل, مجسمه, که خداوند سبحان را جسم و داراى جهت مى شمارند, رویت حسى او را, به طور مطلق (چه در دنیا و چه در آخرت) ممکن مى دانند.
اهل حدیث و اشاعره نیز راى میانه اى را برگزیده, و بر این باورند که در آخرت مومنان مى توانند خداوند را با چشمان خود مشاهده کنند. اشعرى در این باره مى گوید: ما معتقدیم که خداوند در آخرت با چشم دیده مى شد, آن چنان که قرص کامل ماه در شب بدر دیده مى شود و مومنان او را مى بینند.(1)
با توجه به اینکه هر یک از فرق یاد شده کوشیده اند, علاوه بر اقامه ادله عقلى و نقلى بر مدعاى خود, به نقد ادله گروه مخالفت بپردازند, بحث ((رویت)) به مبحثى مفصل و گسترده تبدیل شده است.
البته, یادآروى این نکته لازم است که محل نزاع در این بحث, خصوص رویت حسى خداوند به مدد قوه باصره و عضو حسى آن, یعنى چشم است.
اما اگر مقصود از رویت, نوعى شهود قلبى و ادراک باطنى باشد, هیچ بحث و گفتگویى در امکان آن نیست و وقوع چنین رویت و مشاهده اى که از آن به ((رویت قلبى)) در مقابل ((رویت حسى)) تعبیر مى کنیم هم در دنیا و هم در آخرت, ممکن خواهد بود.
البته, با مراجعه به سخنان اشعریان متاخر, روشن مى شود که آنان, با توجه به وضوح امتناع نظریه رو یت حسى, تلاش کرده اند که معانى دیگرى براى رویت پیدا کنند. فى المثل گفته اند که محل بحث, رویتى حسى است که نیازى به رودرویى (مقابله) ندارد و مسلتزم قرار گرفته مرئى (یعنى خداوند) در جهت و مکان نیست .
برخى نیز مدعى شده اند که خداوند, در روز رستاخر, همان حالتى را که براى عقول مومنان در ارتباط با مشاهده باطنى نور وجود الهى حاصل است, براى چشمان آنان نیز ایجاد مى کند! (2)
به هر تقدیر, تفاسیر متاخر اشعریان از رویت خداوند یا در نهایت به رویت قلبى مى گردد یا به مفهومى مى انجامد که نامعقول و غیر قابل تصور است.(3)
ادله عقلى گوناگونى بر امتنان رویت اقامه شده است که در اینجا به دو دلیل اشاره مى کنیم :
1ـ رویت حسى یک شى مستلزم آن است که شى مزبور در مقابل چشمان ما قرار گیرد و لازمه چنین مقابله و مواجهه اى قرار گرفتن آن شى در جهت خاصى است . بنابراین ,مرئى بودن مستلزم جهت داشتن است, حال آنکه خداوند متعال, همانگونه که گفتیم ,از داشتن جهت و مکان منزه است . بنابراین , رویت حسى خداوند ممکن نیست .
2ـ اگر خداوند قابل دیدن باشد, یا تمام ذات اویک جا دیده مى شود و یا آنکه رویت ما به بخشى از ذات تعلق مى پذیرد . فرض دوم آشکارا باطل است, زیرا مقتضى ترکیب در ذات است, اما فرض اول نیز معقول نیست, زیرا لازمه آن محدود بودن ذات الهى است , در حالى که , ذات خداوند نامحدود و غیر متناهى است .
پاورقی
1ـ براى مطالعه تفاسیر دیگر بنگرید به: سبحانى, محاضرات فى الالهیات, صص 206 ـ 204..
2ـ ((تظن ان یفعل بها فاقره)).
3ـ در حدیثى از امام رضا (ع) آمده است که در تفسیر آیات 22 و 23 سوره قیامت فرمود: یعنى مشرفه تنتظر ثواب ربها. (یعنى, چهره هاى آنان نورافشانى مى کند در حالى که در انتظار پاداش پروردگارشان به سر مى برند) شیخ صدوق, التوحید, باب 8, حدیث 19.
بهتر است سوال را این جور طرح کنیم که آیا خدا می تواند مثل خودرا خلق کندزیرا ساختن خود معنا ندارد بلکه باید سوال کرد که آیا خدا قادر به ساخت موجودی مثل خود هست یا نه؟
در جواب این سؤال، باید به چند نکته توجه داشت:
الف) قدرت الهى بىنهایت است و حدى براى آن نمىتوان فرض کرد.
ب) همیشه قدرت به امر ممکن تعلق مىگیرد یعنى، هرکارى که امکان انجام آن باشد متعلق قدرت است.
ج) وجود شریک براى خداى سبحان محال ذاتى است.
محال بر دو نوع است: عادى و ذاتى.
1) محال عادى، یعنى آن که ممکن است انجام بگیرد ولى به طور خارقالعاده و از عهده افراد عادى و علتهاى معمولى خارج است نظیر معجزههاى پیامبران مثلاً اژدها شدن عصا محال عادى است یعنى، از طریق علتهاى مأنوس امکان ندارد و نیز از عهده افراد عادى خارج است ولى کارى است ممکن که با علل غیرعادى (خارقالعاده) و توسط حضرت موسى (ع) انجام گرفت.
) محال ذاتى، آن است که اصل فرض آن در ذهن دچار تناقض است مثلاً در جاى خود ثابت شده است که شریک براى خدا غیرممکن است و وقتى غیرممکن شد، فرض این که «آیا خداوند مىتواند براى خود شریک بیافریند» دچار تناقض است چون «شریک خدا» امکان وجود ندارد، درحالى که سؤال مىشود آیا مىتواند.؟ توجه داشته باشید که لفظ «مىتواند» در جایى به کار مىرود که امکان انجام آن کار محرز باشد. بنابراین با وصف این که «شریک بارى تعالى» غیرممکن است، لازم مىآید که ممکن باشد چون از یک طرف فرض، این است که شریک بارى غیر ممکن است. از طرف دیگر چون لفظ «مىتواند» را به کار بردهایم، باید ممکن باشد. سپس در عین امکان شریک عدم امکان آن و در عین عدم امکان شریک، امکان آن لازم مىآید و این تناقض است و با این بیان جایى براى طرح سؤال مذکور باقى نمىماند.
در این جا باید مفهوم فیاضیت را به درستى فهم کنیم، براى فیاضیت لااقل دو معنا مىتوان بیان کرد:
الف) اعطاى وجود به هر چیزى که امکان وجود دارد. زیرا با توجه به این که وجود خیر است اگر چیزى امکان هست شدن داشته باشد و وجود به او افاضه نشود خارج از دو صورت نیست:
(1) یا فاعلى توانا وجود ندارد که بر آن هستى دهد.
(2) یا فاعل توانمندى هست که از افاضه وجود خوددارى کرده است و هر دو در مورد خداوند محال است. زیرا: اولا خداوند قدرت و توان افاضه وجود به هر ممکن الوجودى را دارد چون که داراى قدرت مطلقه است.
ثانیا خوددارى از افاضه وجود با توجه به خیربودن وجود بخل است و بخل برخلاف فیاضت مطلقه الهى است
ب) شرایط کمالات ممکنه برتر را براى امور موجود فراهم ساختن. این نیز چیزى است که خداوند در نظام هستى قرار داده و جریان هستى را به سمت کمال نهایى به جریان انداخته و تمام شرایط کمال را براى موجودات فراهم ساخته است. البته کمال در غیر انسان به نحو غیر اختیارى است و در مورد انسان اختیارى است و لوازم تکوینى و تشریعى خاص خود را دارد و خداوند همه لوازم آن را فراهم فرموده است
از دیدگاه فلاسفه اسلامى خداوند فیاض على الأطلاق است چنین صفتى وقتى بر موجودى صادق است که لحظهاى بى فیض نباشد.
ادله فراوانی بر اثبات وجود خدا اقامه شده است که در ذیل به یکی از آن ها اشاره می کنیم.
ـ برهان امکان، یا برهان «امکان و وجوب». این برهان از چهار مقدمه یقینی تشکیل می یابد:
الف) هیچ ممکن الوجودی ذاتاً ضرورت وجود ندارد، یعنی هنگامی که عقل، ماهیتش را در نظر می گیرد، آن را نسبت به وجود و عدم، یکسان می بیند و صرف نظر از وجود علت، ضرورتی برای وجود آن نمی بیند.
این مقدمه، بدیهی و بی نیاز از اثبات است. زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع به دست می آید و فرض ممکن الوجود بودن عیناً فرض نداشتن ضرورت وجود است.
ب) هیچ موجودی بدون وصف ضرورت، تحقق نمی یابد، یعنی تا هنگامی که همه راه های عدم به روی آن مسدود نشود، به وجود نمی آید، و به قول فلاسفه «الشیء ما لم یجب لم یوجد». به دیگر سخن: موجود یا ذاتاً واجب الوجود است و خود به خود ضرورت وجود دارد و یا ممکن الوجود است، و چنین موجودی تنها در صورتی تحقق می یابد که علتی آن را ایجاب کند و وجود آن را به سر حدّ ضرورت برساند، یعنی به گونه ای شود که امکان عدم نداشته باشد. این مقدمه هم یقینی و غیر قابل تشکیک است.
ج) هنگامی که وصف ضرورت، مقتضای ذات موجودی نبود، ناچار از ناحیه موجود دیگری به آن می رسد، یعنی علت تامه، وجود معلول را ضرورت بالغیر می سازد.
این مقدمه نیز بدیهی و غیر قابل تردید است، زیرا هر وصفی از دو حال، خارج نیست: یا بالذات است و یا بالغیر. هنگامی که بالذات نبود، ناچار بالغیر خواهد بود. پس وصف ضرورت هم که لازمه هر وجودی است، اگر بالذات نباشد، ناچار در پرتو موجود دیگری حاصل میشود که آن را علت می نامند.
د) دور و تسلسل در علل محال است. این مقدمه هم یقینی است، زیرا دور و تسلسل برگشت به اجتماع نقیضین می نماید و محال بودن اجتماع نقیضین بدیهی است.
با توجه به این مقدّمات یقینی، برهان امکان به این صورت تقریر میشود: موجودات جهان، همگی با وصف ضرورت بالغیر، موجود می شوند، زیرا از یک سو ممکن الوجود هستند و ذاتاً وصف ضرورت را ندارند (مقدمة اوّل) و از سوی دیگر، هیچ موجودی بدون وصف ضرورت تحقق نمی یابد (مقدمه دوم) پس ناچار، دارای وصف ضرورت بالغیر میباشند و وجود هر یک از آنها به وسیلة علتی ایجاب میشود (مقدمه سوم).
اکنون اگر فرض کنیم که وجود آنها به وسیله یک دیگر ضرورت می یابد، لازمه اش دَوْر در علل است و اگر فرض کنیم که سلسلة علل،تا بی نهایت پیش می رود، لازمه اش تسلسل است و هر دوی آنها باطل و محال میباشد(مقدمه چهارم) پس ناچار باید بپذیریم که در رأس سلسله علت ها موجودی است که خود به خود ضرورت وجود دارد، یعنی واجب الوجود است.
این برهان را به صورت دیگری نیز می توان تقریر کرد که نیازی به مقدمه چهارم (ابطال دور و تسلسل) نداشته باشد، و آن این که: مجموعه ممکنات به هر صورت که فرض شود، بدون وجود واجب الوجود بالذات، ضرورتی در آنها تحقق نمی یابد، در نتیجه، هیچ یک از آنها موجود نمی شود، زیرا هیچ کدام از آنها خود به خود دارای ضرورتی نیستند تا دیگری در پرتو آن ضرورت یابد.
به دیگر سخن: ضرورت وجود در هر ممکن الوجودی ضرورتی عاریتی است و تا ضرورتی بالذات نباشد، جایی برای ضرورت های عاریتی نخواهد بود.
2ـ برهان تقدّم:
علت، تقدّم وجودی دارد بر معلول (نه تقدّم زمانی). معلول با این که هم زمان با علت است و از این نظر تقدّم و تأخری در کار نیست، در مرحله و مرتبه بعد از علت قرار گرفته و مشروط به وجود علت است، بر خلاف علت که مشروط به وجود معلول نیست، یعنی درباره معلول صادق است: «تا علت وجود پیدا نکند، او وجود پیدا نمیکند» اما درباره علت صادق نیست که: «تا معلول وجود پیدا نکند، او وجود پیدا نمی کند». کلمه «تا» مفید مفهوم شرطیّت و مشروطیّت و تقدّم ذاتی است.
مثال: فرض میکنیم گروهی می خواهند در امری، مثلاً حمله به دشمن، اقدام کنند اما هیچ یک از آنها حاضر نیست پیش قدم شود و حتی حاضر نیست هم قدم باشد. به سراغ هر کدام که می رویم، میگوید «تا» فلان شخص حمله نکند، من حمله نخواهم کرد. شخص دوم همین را نسبت به شخص سوم میگوید و شخص سوم نسبت به شخص چهارم و همین طور... یک نفر پیدا نمی شود که بلا شرط حمله کند. آیا ممکن است در چنین وضعی حمله صورت گیرد؟ البته نه، زیرا حمله ها مشروط است به حمله دیگر، حمله غیر مشروط وجود ندارد و حمله های مشروط که سلسله را تشکیل می دهند، بدون شرط، وجود پیدا نمی کنند، نتیجه این است که هیچ اقدامی صورت نمی گیرد.
اگر سلسله ای غیر متناهی از علل و معلولات فرض کنیم، چون همه ممکن الوجود می باشند، وجود هر کدام مشروط بر وجود دیگری است که آن دیگری نیز به نوبه خود مشروط به دیگری است، تمام آنها به زبان حال میگویند «تا» آن یکی دیگر وجود پیدا نکند، ما وجود پیدا نخواهیم کرد، و چون این زبان حال، زبان همه است، بلا استثنا، پس همه یک جا مشروط هایی هستند که شرط شان وجود ندارد، پس هیچ یک وجود پیدا نخواهد کرد.
از طرف دیگر چون می بینیم موجوداتی در عالَم هستی وجود دارد، پس ناچار واجب بالذات و علت غیر معلول و شرط غیر مشروطی در نظام هستی هست که اینها وجود پیدا کرده اند.
قبل از پرداختن به پاسخ، لازم است این نکته را یادآور شویم که «شک و تردید مقدمهاى براى رشد و کمال فکرى است». بنابراین از بروز آن نباید نگران بود.
شک و تردید انگیزهاى است که موجب تلاش فکرى مىشود و آدمى را از نقاط تاریک، به وادى نور و روشنایى سوق مىدهد. پس باید از این انگیزه استقبال کرد و در جست و جوى راه کارهاى مناسب جهت حل مشکلات بود. البته اگر آدمى تسلیم تردیدها بشود و براى رسیدن به حقیقت تلاش نکند، بدیهى است که در گرداب اوهام و تردیدهاى خویش غرق خواهد شد.
بنابراین از بروز این حالت ـ که تقریبا مسألهاى متناسب با سن شماست ـ نگران نباشید و با برنامهاى منظم و حساب شده، به رفع تردیدها و کشف حقیقت بپردازید.
مىدانید که فطرت آدمى حقیقت طلب است و تا آن را نیابد، آرام نمىگیرد. به گفته مولوى :
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسى کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
آدمى آن روز آرام مىگیرد که جرعهاى از زلال حقیقت بچشد و حلاوت آن را در دل خویش احساس کند. حال چگونه باید حرکت کرد تا این تردیدها برطرف شده و جاى خود را به اطمینان بدهد. به گفته بزرگان براى کشف حقیقت و وصول به آن، دو کار لازم است.
جوانان معمولاً در این سنین درباره مسائل مختلف از جمله اعتقادات و باورهاى دینى خود دچار تردید مىشوند و در صدد پیدا کردن دلایل منطقى و پشتوانه قابل قبولى براى آنها هستند. آنان مىخواهند نظام فکرى و اعتقادى خود را تجدید بنا کنند و به آن استحکام فزونتر بخشند .از آن جا که گاه گمان مىکنند باورهاى دینىشان بر تقلید مبتنى است، تصمیم به اصلاح آن مىگیرند و مىکوشند با تحقیق و موشکافى درباره آنها به ثبات فکرى دست یابند؛ چنین تردیدهایى که فرد را به تحقیق وا مىدارد به مرحله یقین و علم مىرساند، خوب و پسندیده است؛ ولى به شرط آن که همزمان با پدید آمدن آن، شخص به دنبال پاسخ باشد و در تردید باقى نماند.
شک توقفگاه خوبى نیست؛ اما اگر آغاز حرکت باشد، نیکو و شایسته است. اگر تردیدهاى شما از این قبیل است، نگران نباشید. بکوشید با مطالعه و پرسیدن از استادان و کارشناسان، جنبه اعتقادى و فکرى خودرا تقویت کنید و با عمل به دستورهاى دینى(مثل نماز و عبادات دیگر) و پایبندى بیشتر به آنها، ایمان خود را مستحکم سازید.
اگر تردیدهاى شما وسواس گونه است؛ یعنى بدون اختیار و به طور مکرر مطالبى به ذهنتان خطور مىکند - و قادر به قطع آن نیستید - و شما را از فکر کردن درباره چیزهاى دیگر باز مىدارد، اختلالى است که باید درمان شود. این اختلال اصطلاحاً «وسواس فکرى» نام دارد. در ذهن مبتلا یان به این اختلال افکارى بیهوده، شرم آور یا وحشتناک به وجود مىآید و در چرخهاى بىپایان پیوسته تکرار مىشود.
اگر تردیدهاى شما درباره باورهاى دینى از نوع وسواس فکرى است، نیازمند پىگیرى و تلاش بیشترى است و توصیه مىشود با مشاورهاى حضورى با یکى از کارشناسان در این زمینه(روانشناسان بالینى) به حل آن بپردازید. در عین حال در این نوشتار کوتاه نکاتى چند را به عرضتان مىرسانیم، امید است مفید و مؤثر واقع شود. در ابتدا لازم است به آثار و پیامدهاى سوء این نوع افکار و تفکرات وسواسگونه توجه فرمایید و سپس با انجام راهکارهاى ارائه شده در جهت رهایى از آن گام بردارید. بخشى از پیامدهاى سوء وسواس فکرى عبارت است از:
1. اتلاف عمر
2. حواس پرتى و ناتوانى در تمرکز حواس
3. بازماندن از کارهاى اصلى مانند تحصیل علم و مطالعه
4. سست شدن باورهاى دینى
با توجه به زیانهاى یاد شده با رعایت دستورالعملهاى زیر قاطعانه به حل مشکل بپردازید:
1. تلقین: به خود تلقین کنید من به اصول فکرىام کاملاً ایمان دارم و مىتوانم تردیدهایم را رها کنم.
2. تغییر حالت: هرگاه تردید به سراغ شما آمد، مشت خود را محکم به زمین بکوبید و با گفتن ذکرى مثل «لاحول و لا قوة الا بالله» تغییر حالت داده، از آن افکار رهایى یابید و بىدرنگ به کارى مشغول شوید یا به موضوعى دیگر بیندیشید.
3. به مچ دستتان کش نازکى ببندید؛ هرگاه افکار تردیدآمیز به ذهنتان آمد و شما را رنج داد، کش را بکشید و رها کنید. با احساس دردى شدید که به شما دست مىدهد، از آن افکار خارج خواهید شد.
4. زمان خاصى، مثلاً ساعت30/4 تا 45/4 بعداز ظهر، را به چنین افکارى، اختصاص دهید و هر گاه در طول روز تردید به سراغ شما آمد، به خودتان بگویید زمان چنین افکارى فلان ساعت است. در آن زمان مشخص به تردیدها فکر کنید و در طول زمان به تدریج(مثلاً روزى یک دقیقه) از زمان اختصاص داده شده بکاهید تا به صفر برسد.
یکی از شبهات ساده در زمینه خداشناسی این است که چگونه میتوان به موجودی معتقد شد که به ادراکِ حس در نمیآید.
این شبهه، در ذهن افراد سادهاندیش از رهگذر استبعاد (بعید شمردن) پدید میآید. اندیشمندانی نیز در طول تاریخ بودهاند که اساس تفکر خود را بر پایه «اصالت حس» قرار داده و موجود نامحسوس را انکار کرده و دست کم، آن را قابل شناخت یقینی ندانستهاند.
ادراکات حسی، بر اثر ارتباط اندامهای بدن با امور جسمانی و مادی حاصل میشود و هر یک از حواس ما، نوعی از پدیدههای مادی و متناسب با خود را در شرایطی معین درک میکند. همان گونه که نمیتوان توقع داشت که چشم، صداها را درک کند یا گوش، رنگها را ببیند، نباید انتظار داشت که مجموع حواس ما هم، همه موجودات هستی را درک کند؛ زیرا اولاً، در میان موجودات مادی هم چیزهایی وجود دارد که از نظر حسی قابل درک نیست؛ چنان که حواس ما از درک انوار ماورای بنفش و مادون قرمز و امواج الکترونیک و... عاجز است.
ثانیاً، ما بسیاری از حقایق را از غیر راه حواس ظاهری درک میکنیم و با این که قابل درک حسی نیستند، اعتقاد یقینی به وجود آنها داریم؛ مثلاً از حالت ترس و محبت، یا اراده و تصمیم خودآگاه هستیم و نسبت به وجود آن اعتقاد یقینی داریم؛ در صورتی که این پدیدههای روانی، همانند خود روح، قابل درک حسی نیستند. بنابراین، عدم ادراک چیزی به وسیله اندامهای حسی، نه تنها دلیلی بر عدم وجود آن نیست، بلکه حتی نباید موجب استبعاد هم شود.{1}
افزون بر آن، برهانهای قطعی و یقینیِ بسیاری بر وجود خداوند متعال وجود دارد و وجود او را از راههای گوناگون همچون فطرت، مطالعه در طبیعت و مشاهده نظم شگفتانگیز آن و ادله عقلی و فلسفی دیگر، اثبات میکند.
پاورقی:
[1].برگرفته از: آموزش عقاید، استاد محمدتقی مصباحیزدی، جلد 1، درس سیزدهم (حل چند شبهه)، اعتقاد به موجود نامحسوس، ص 128، (انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، چاپ اول، 1365)، با اندکی تصرف/