با تابش آفتاب اسلامی در سرزمین عربستان و آغاز تمدن اسلامی، اندک اندک مملکتی به وجود آمد که شکوه و جلال آن هنوز هم در میان ملل مختلف مثال زدنی است. در آغاز و سدههای نخستین تاریخ اسلام کشورهای اسلامی جزو پیشروترین سرزمینهای آن روزگاران به حساب میآمدند و در هنگامهای که در قرون وسطی جهان غرب در تباهی و سیاهی غوطهور بود تمدن درخشان اسلامی جهان را از تابش خویش خیره ساخته بود اما متأسفانه رفته رفته، عوامل متعددی باعث شد تا آن شکوه و جلال از دست برود و کشورهای اسلامی تبدیل به سرزمینهای فقیر و وابسته گردد. این عوامل را میتوان از زوایای مختلفی بررسی کرد و نیز شایسته است برای رهایی از وضعیت موجود این عوامل به دقت بررسی و معضلات ناشی از آنها برطرف شود. بنابراین و در پاسخ به پرسش مطرح شده این عوامل به صورت مختصر مورد بررسی قرار میگیرد.
این عوامل را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
الف) - عامل اقتصادی و انحراف از مسیر واقعی اسلام
1 - عوامل اعتقادی فردی
تا مدتی پس از ظهور اسلام کم و بیش اسلام واقعی و دستورات آن در بین مسلمانان به شکل ناب و واقعی آن وجود داشت ولی اندک اندک انحراف از مسیر اصلی اسلام در میان مسلمانان پدید آمد. و بخشی از عقاید راستین تبدیل به انحرافها، خرافه گریها و توجیهات نادرست گردید و این تحول، تمدن اسلامی را تحت تأثیر قرار داد. در این مرحله بسیاری از برنامههای زندگیساز اسلام نادیده گرفته شد و توجیهات نادرست مردم را از مسیر پیشرفت و ترقی باز داشت.
برخی از این توجیهات نابجا ارتباط تنگاتنگی با عوامل عقب ماندگی رفته کشورهای اسلامی دارد چنان که عقیده به سرنوشت و ملازم دانستن آن با چیرهگرایی باعث شده و میشود که عدهای گمان کنند، وضعیت آنان غیر قابل تبدیل و بهبود یافتن است و آنچه نصیب آنان شده تغییرناپذیر است و بنابراین تلاش برای پیشرفت و ترقی بی فایده میباشد.
عدهای دیگر اعتقاد به آخرت را به معنای محرومیت از زندگی دنیا و زهد را به معنای پلید دانستن تمامی زندگی مادی انگاشته و با این توجیهات مسیر زندگی خود را از جامعه جدا مینمودند.
عدهای دیگر نیز صبر را به معنای تحمل مشکلات و عدم انجام هرگونه تلاشی برای رفع آنها و انتظار فرج را به معنای تحمل انواع بی عدالتیها و ستمها دانسته و اینها همگی از عوامل اعتقادی انحطاط تمدن اسلامی و کشورهای اسلامی بوده و هست{1}.
2 - عوامل اعتقادی جمعی
خوش گذرانی و توجه بیش از حد به لذایذ دنیا در میان عدهای و بی توجهی به پیشرفتهای علمی و مسؤولیت افراد در قبال اجتماع از عوامل دیگری است که تمدن اسلامی را به انحطاط کشانده است{2}.
مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی معتقد است که اساساً روح و روان انسانها و جوامع و افکار و عقاید آنان، بسته به نوع در کیفیت آن در زمان و بقای و یا انحطاط و ترقی فرد و جامعه نقش حساس و تعیین کنندهای دارد و مفاسد اخلاقی اجتماعی با بقای هر جامعه رابطه داشته و ظهور و رواج آن جامعه را به انحطاط خواهد کشانید{3}.
ب) عوامل سیاسی
عوامل سیاسی انحطاط تمدن اسلامی و به تبع آن فقر و عقب ماندگی کشورهای اسلامی را میتوان به دو دسته داخلی و خارجی تقسیم کرد.
1 - عوامل سیاسی داخلی
یکی از اساسیترین عوامل افول تمدن اسلامی زمامداران نالایق و رهبران گمراهی بودهاند که در طول تاریخ بر جامعه اسلامی حکم رانده و رهبریهای نادرست آنان و کارگزارانشان جامعه را از ترقی بازداشته است{4}.
بارزترین نمونه این حکمرانان را میتوان در حکومت امویان جستجو کرد چنان که مشخصات این دوران چیزی جز رواج عیاشی و فساد، رواج عقاید نادرست و انحطاط عقیدتی و ایجاد جو خفقان و سرکوب چیز دیگری نیست{5}.
2 - عوامل سیاسی و خارجی
تمرد استعمار غرب و استیلای کشورهای غربی بر سرزمینهای اسلامی از دیگر عواملی است که باعث شده ثروت کشورهای اسلامی به یغما رفته و زمینههای خود باوری در میان مسلمانان از میان برود چنان که توجه به غرب و دنباله روی آن یکی از پیامدهایی است که همچنان گریبان کشورهای اسلامی را رها نساخته است و تمدن اسلامی را از حرکت بازداشته و مسیر حرکت آن را ناهموار و پویاییاش را کند کرده است.
ج) عوامل اجتماعی
با توجه به عوامل اعتقادی و سیاسی، رواج روحیه بی توجهی به پیشرفت و علم و دانش از عوامل اجتماعی عقب ماندگی و ضعف کشورهای اسلامی است.
جدایی دین از سیاست و در مقوله دانستن آن بی توجهی در دست داشتن زمام امور و نیز دو مقوله بودن علم و دین باعث بی توجهی به دانش شده و اینها همگی چرخ تمدن را از گردش بازداشته است. جهان بینیهای نادرست از اقتصاد، ماده و علم تصویری شیطانی ساخته و گروهی را از گرایش به آن بازداشته است. طرد و نفی ارتباط بین دین و دنیا، ماده و معنا، معاش و معاد، عقل و دین، عقیده و عمل و نیز دین و سیاست بر فرهنگ، اعتقادات، سنتها و آداب و رسوم ملل اسلامی سایه افکنده و در عقب ماندگی آنها نقش اساسی داشته است{6}.
نتیجه - با بررسی عوامل مختلف انحطاط تمدن اسلامی و فقیر و عقب مانده شدن کشورهای اسلامی به راحتی میتوان دریافت که دوری از اسلام راستین و تفسیرهای نادرست از آن، زمامداران نالایق، استعمار خارجی، رواج سنتها و آداب و رسوم و باورهای نا صحیح از ارتباط دنیا و مسایل اقتصادی با آخرت و دین مردم از اصلیترین عوامل است که باعث شده کشورهای اسلامی در وضعیتی نا مساعد قرار گرفته، در فقر و ضعف به سر برده و همچنان عقب مانده، باقی بمانند و این در حالی است که در روزگاری تمدن اسلامی درخشانترین تمدن زمان خویش بوده است و هیچ منعی در میان نیست که آن جلال و عظمت گذشته دوباره تکرار شود و این به دست نخواهد آمد جز با توجه ژرف و عمیق به علل و عوامل انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان و رفع آنها و نیز توجه به علل و عوامل پیشرفت دیگر کشورها و استفاده از آن عوامل در دل اصول و چهار چوبهای فرهنگ و تمدن اسلامی.
پاورقی:
[1]. علل پیشرفت و انحطاط مسلمین، زین العابدین قربانی، ص 271، نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1361.
[2]. همان.
[3]. علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشههای سیاسی و آرای اصلاحی سید جمال الدین اسد آبادی، سید احمد موثقی، ص 51، نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1373.
[4]. علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین، زین العابدین قربانی، ص 345.
[5]. همان، ص 358.
[6]. علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشههای سیاسی و آرای اصلاحی سید جمال الدین اسد آبادی، سید احمد موثقی تا ص 54.
انسان از بدو پیدایشش تاکنون بلکه همیشه علاقمند و عاشق وجود خارجى اشیاء بوده و هست زیرا یـگـانـه چیزى که نظر او را به خود جلب مى کند , واقعیت پدیده ها است وبس , جز به آن , التفات ندارد و به غیر آن رو نمى آورد و در حقیقت در جهان خارج جز واقعیت وجود ندارد و هر چه هستى دارد و جامه وجود پوشیده , داراى واقعیت مى باشد .
پـس حـکـم بـه واقعیت و باور نسبت به وجود خارجى ( یعنى اینکه در جهان خارج چیزهائى واقعا هستى دارند ) از نخستین علوم بشرى و از اصیل ترین معارف انسانى است که تمام صفات و شرایط یک مسئله ضرورى و بدیهى در آن جمع است .
مثلا : کودک نوزادى با احساس تازه اى که خداوند به او بخشیده است , اگر در حالاتش دقت کنیم و هـرگـاه حـرکـات او را از نخستین زمانى که قدم در جاده زندگى مى گذاردزیر نظر بگیریم مـى بـیـنـیـم کـه گـاهـى پستان مادر را به عنوان تغذیه و مکیدن شیرى که براى او فراهم آمده مى گیرد .
و نیز به همین غرض اشیاء دیگر را به دهان خود نزدیک مى کند اما پس از چند بارتکرار این عمل , جز پستان مادر را نمی گیرد و از چیزهاى دیگر هر چه باشد اعراض مى کند . او که نخست همه چیز را اعم از خوردنى مانند میوه و نان و غیر خوردنى نظیر سنگ ,چوب و آهن و غیره به دهان مى برد و مى خواست آنها را بخورد پس از اندک زمانى جزچیرهائى را که قابل اکل هستند نمی خورد و به طور جدى از خوردن اشیاء غیر ماکول خوددارى مى کند .
رازمطلب این است که نخستین توجه کودک به واقعیت اشیا و احساسش نـسـبـت بـه واقـعیت امور , خواه ناخواه او را به تمییز حق از باطل , صحیح از خطا , و خلاصه هر شى واقعیت دار از غیر واقعى ناگزیر ساخته و او را وادار مینماید که به حقیقت بچسبدو از غیر آن رو گـردان شود ؟
ما اگر دامنه این مطالعه و کاوش را توسعه و گسترش دهیم و در احوال افراد انـسـان هر که باشد و در هر شرایطى قرار گرفته باشد تامل و دقت کنیم , خواهیم دید که آن ها در تـمام مراحل زندگى همین راه را مى پیمایند و دائما در تمام شئون زندگى مى خواهند درست را از نادرست و حق را از باطل باز شناسند .
پس انسان در زندگى خود هم و هدفى بزرگتر از این ندارد که می کوشد دچار اشتباه وخطا نشود و امر باطل و بى حقیقت را به جاى حقیقت و واقعیت نگیرد .
هـم چـنین است حال ملت هاى گذشته اگر ما به آنچه که در تاریخ از آنان ثبت و ضبط گردیده مراجعه کنیم و رفتار و آداب و آنچه را که آثار و میراثهاى آنها به آن دلالت دارد , مورد بررسى قرار دهـیـم , خواهیم دید که روش آنها در زندگى فردى واجتماعى جز آن که گفته آمد , نبوده است آنـان نـیز در این صدد بوده اند که وسیله اى به دست آورند تا حقائق را از اشیاء بى حقیقت که احیانا مـیان آنها اشتباه رخ مى دهد , باز شناسند و پس از بدست آوردن چنین میزانى جز به آنچه که آنرا حـق ودرست دریافته اند , چنگ نمیزنند و به غیر آنچه در نتیجه جستجو و تفحص به آن رسیده و بعنوان حقیقت باز یافته اند , دل نمیبندند و این همان است که ما آنرافلسفه ومتافیزیک مى خوانیم .
انسان همیشه با ولع و حرص شدیدى به این نوع بحث و کنکاش پرداخته و میپردازد وآن را در تمام شئون هستى و وجود خویش و در کلیه آنچه که زندگیش بر اساس آن جریان دارد , بکار مى برد , اگرچه از این عمل خود آگاهى کافى و مفصل ندارد . اما بالاخره این احساس روانى انسان بدون کوچکترین خستگى و درماندگى , به عمل و تلاش خود ادامه مى دهد و در تمام جزئیات زندگانى خود در این مسیر ره مى سپارد وبسا این بحث و فحص را روى قریحه تعمیم که در نهاد انسان قرار دارد گسترش و تعمیم داده و از اصل وجود و اقسام و خـواص و احـکـام آن بطور کلى و عمومى بحث به عمل مى آورد و به دنبال آن به فکر و اندیشه در پیرامون علت و معلول , امکان و وجوب قوه و فعل , قدم و حدوث میپردازد .
ایـن گونه مباحث اگر چه فقط بطور اجمال و سربسته براى انسان معلوم و مفهوم بوده است , لیکن بـالاخـره او را از عـالم طبیعت به ماوراى آن متوجه ساخته و خواه ناخواه به غور در مسئله مبدء و اصل هستى سوق داده است . چـون انـسـان دریافته که جهان مادى به تنهائى همراه فقر و نیاز است و بدون اعتمادو تکیه بیک مـبدئى که احتیاج او را برطرف سازد و به او هستى بخشد , نمى تواند به پاى خود بایستد تا بالاخره داراى یکنوع استقلال وجود گردد . و این همان فلسفه الهى است که از هستى و وجود خداوند عز اسمه بحث مى کند . و ایـن اگرچه خود یکى از صدها موضوعى است که در فلسفه عمومى مورد بحث قرارمى گیرند الا ایـنـکه تحقیق درباره آن , دیگر مسائل فلسفى را از حال تشتت وپراکندگى به سوى وحدت و یکپارچگى مى کشاند و آنها را به صورتى آراسته تر و درشکلى زیباتر ظاهر مى سازد .
چـون ایـن تـنـها فلسفه الهى است که بین تمام موجودات و پدیده ها ( که موضوع فلسفه عمومى هـستند ) به واسطه ذات باری تعالى که آفریدگار وهستى بخش همه آن ها است ارتباط برقرار کرده و هبستگى و وحدت شگفت آورى بوجودمى آورد .
این حقیقت را از یک سو مى توان در لابلاى نظریات فلسفه و حکمى که از هند و مـصـر قـدیم , بابل , روم و یونان به میراث مانده و در مطاوى آنچه ازمحققین فلاسفه اسلامى به دست ما رسیده , دریابد . و از دیـگـر سـو از آن سـلـسـله کتاب آسمانى که به موسى و عیسى و دیگر انبیاء( علیهم السلام ) منسوب است , سپس از آن چه که در قرآن از پیامبران گذشته بااختلاف طبقاتشان نقل شده و در پایان از تعالیمى که خداوند بر پیغمبر اسلام وحى فرموده به خوبى و وضوح کامل درخواهد یافت .
چـون هـر فـرد محقق و صاحب نظر با دقت و تامل پیرامون این نظریات و آراء خواهددید که بحث دربـاره جـهـان بـالا و مـاوراى مـادى دائمـا در حال تحول بوده و اندک اندک داراى جلا و صفاى بیشترى شده به تدریج تکامل پیدا کرده است . و هـر چـه ایـن مسائل روشنتر و واضحتر شده و دامنه شان وسیعتر گشته است , گره مشکلات و مـجـهـولات بـیـشترى باز گردیده و مطالب و مسائل ساده و ناقص قوام و استوارى زیادترى پیدا نموده است
دین اسلام وادیان دیگر هیچ گونه مخالفتی با فلسفه ومتافیزیک ندارند زیرا دین جـز مـجموعه اى از معارف اصیل الهى و یک سلسله مسائل فرعى اخلاقى و حقوقى نیست.
مـگر نه این است که انبیاء مردانى بودند که به دستور خداوند اجتماعات بشرى را به سوى سعادت حقیقى و ایده آل رهبرى مینمودند ؟
و آیا سعادت انسان جز در این است که در پرتو تعالیم آسمانى و بـه کـمـک هـوش واستعداد خدادادى که با آن مجهز و به واسطه آن اسرار و رازهاى آفرینش را درک مـى کند , به شناخت حقائق نائل آید و در زندگى خویش روش معتدل را به پیش گیرد واز افـراط و تـفـریـط بـپرهیزد ؟
و آیا انسان مى تواند در آن دریافت معارف و علوم , بر خلاف طبیعت خـویـش بـه دامن استدلال چنگ نزند ؟
پس چگونه ادیان آسمانى و انبیاء و سفراى الهى مى توانند مـردم را به راهى مخالف فطرت و طبیعت آنان دعوت کنند و آنان را به پذیرش بدون دلیل وحجت امر نمایند و در نتیجه در مسیرى غیر طبیعى و ضد عقل سوق دهند ؟ .
اصـولا بـیـن روش انبیاء در دعوت مردم به حق و حقیقت و بین آنچه که انسان از طریق استدلال درسـت و مـنـطقى به آن مى رسد , فرقى وجود ندارد تنها فرقى که هست , عبارت از این است که پیغمبران از مبدا غیبى استمداد مى جستند و از پستان وحى شیرمى نوشیدند . ولـى مـع ذلـک با مقام ارجمند و والائى که داشتند و با وصف ارتباطى که بین ایشان و جهان بالا برقرار بوده در عین حال خودشان را تنزل داده و در سطح فکر توده مردم قرار مى دادند و به اندازه فهم و درک آنها به سخن می پرداختند و از بشرمى خواستند که این نیروى فطرى همگانى را به کار ببرند .
رسول خدا در حدیث معروفى فرموده : انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم (1)پس ساحت انبیاء و دامن پیغمبران منزه تر و پاکتر از این است که مردم را وادارکنند تا در امور , بدون بصیرت قدم بردارند و آنان را به تبعیت کورکورانه مجبور سازند .
وانگهى چنانچه خاطرنشان ساختیم , سخنانى که پیغمبران با مردم داشتند , درمحدوده استعداد و درک فـهـم آنـان بـوده اسـت و اگر معجزه اى مى آوردند , به استناددلیل و برهان عقلى با آنها احـتـجـاج مـى کـردنـد و با دلالت عقلى که آن معجزات داشتندصحت دعوى خویش را به اثبات مى رساندند .
و این قرآن کریم خود بهترین شاهد و گواه صحت و راستى ادعاى ما است زیرا هر چه راجع به مبدء و معاد و دیگر مسائل ماوراى طبیعت سخن به میان مى آورد و اجتماع بشرى را به قبول آنها دعوت مـى کند , جز از طریق استدلال و ارائه دلیل روشن سخن به میان نمى آورد و به غیر دلیل و برهان قانع نمى شود .
قـرآن عـلـم و بینش و استقلال در فهم را می ستاید و جهل و تقلید کورکورانه را تقبیح نموده و به سختى مورد نکوهش قرار مى دهد .
ایـن مـنـطق قرآن است که مى گوید : قل هذه سبیلى ادعو الى اللّه على بصیره انا ومن اتبعنى (2) بـگـو ایـن اسـت راه مـن که با بصیرت تمام و بینش همه جانبه به سوى خدا مى خوانم خود و پیروانم را .
پـس دیـن هـدفى جز این ندارد که مى خواهد مردم به کمک استدلال و با سلاح منطق عقلى و به نـیـروى بـرهـان که فطرتا با آن مجهزند , به شناخت حقائق جهان ماوراى طبیعت نائل آیند و این همان فلسفه الهى ومتافیزیک است .
متاسفانه برخی می خواهند بگویند دین در مقابل فلسفه قرار دارد و ایـن دو با هم در برابر علم که متکى بر حس وتجربه است , واقع اند آنان مى گویند : بشر در طول زنـدگـانـى خـویش چهار مرحله و دوره را پشت سر گذاشته است:
دوران افسانه ها، دوران دین , دوران فـلـسفه و دوران علم ودانش که فقط بر پایه حس و تجربه است.
ولی این سخنان قابل پذیرش نیست ودر جای خود مورد بحث وبرسی قرار گرفته است وکسانی چنین حرف هایی می زنند که نظرشان از حدود ماده تجاوز نموده و از حجاب طبیعت و عالم مادى حتى یک آن هم سر بیرون نکرده اند ، آنان تنها وجود ماده را اثبات و ماوراى آنرا نفى کرده و مى گویند : آنچه که به چشم و حواس درک نـشـود و آن چه تحت تجربه نیاید اصلا وجود ندارد آن ها گمان دارند که دین فقط یک سلسله شعر اسـت که به هم بافته شده , و فلسفه استدلالى است در زمینه امور وهمى و خیالى اما متاسفانه آنان نه در قضاوت و داوریشان راه اعتدال پیموده اند و نه در زعم وگمانشان طریق حقیقت سپرده اند .
آنـ هـا مـى گـویند : دین بر روى فلسفه خط بطلان مى کشد و اصولا موقعیت دین غیر ازموقعیت فلسفه است و این دو هدف هاى مجزا و جدا از هم دارند .
اینان تفسیر صحیحى از فلسفه نکردند و گمان بردند فلسفه جز یک سلسله آراء ونظریات مردانى از یونان و غیر یونان که در میانشان خداشناس و منکر خدا , ملحد ومتقى , مومن و کافر و خطاکار و صـواب کـار وجود دارد , نیست به زعم اینان منظوراز طرح مباحث فلسفى جز این نیست که به آن فلاسفه و دانشمندان تشبیه کنیم و ازمشاهیر و شخصیت هاى نامدار آنها پیروى و تقلید نمائیم اگـر فـلسفه همین باشد که این عده گمان دارند و حقیقت همان باشد که اینان ادعامى کنند , جدا سزاوار است که فلسفه را از حریم دین طرد کنیم لیکن خوشبختانه موضوع از این قرار که این عده خیال کرده اند نیست . این سخن تنها در مورد فنون و صناعاتى صادق است که در آنها فقط به اجماع و اتفاق یک طایفه از رجال و آراء و نظرات مشهورشان تکیه مى شود , در این فنون به استقراءمذاهب و مشربهائى که در یک سلسله مسائل وحدت نظر دارند و دلیلى جز اتفاق واجماع بوجود آورندگان آن نیست , اکتفا مى شود . امـا مـاجـراى فـلـسفه , هرگز چنین نیست , فلسفه که عبارت است از بحث استدلالى درزمینه حقیقت پدیده ها , هیچوقت تنها به رجال و آرائشان و یا اتفاق , اجماع وشهرت ها , اعتنا نمى کند و نباید هم اعتنا داشته باشد . چـگونه ممکن است در شناخت واقعیت اشیاء خارجى نظرات و آراء اظهار شده پیرامون آنها , کافى باشد ؟
و چگونه مى توانیم در آرامش نفس و اعتماد به واقعیات و حقائق جهان هستى فقط به چند راى و نـظـریـه دربـاره آن دل خـوش کنیم و آنها را پناهگاه علمى بدانیم ؟
پس نتیجه این که دین حقیقى , مردم را جز به فلسفه الهى نـمى خواند و این دو کاملا وحدت هدف دارندو آن اینکه انسان از روى دلیل عقلى به عالم ماوراى طبیعت یقین و علم پیدا کند .
پاورقی :
1) اصول کافی ج1 ص23
2) سوره یوسف آیه 108
در مورد بخش اول پرسش شما باید گفت:
حکمت تلاوت قرآن این است که انسان، قرآن را به گونه ای تلاوت کند که معبود را مشاهده نماید. مرحله نازله مشاهده معبود آن است که در صفحه ضمیر و قلب عابد، چیزی جز علاقه به معبود نباشد. و انسان می تواند به خوبی تشخیص دهد که آیا در قلبش چیزی جز خدا هست یا نه؟
امام سجاد(ع) فرمود «لَو مات مَن بَین المَشرق و المَغرب لَما استَوحشت بَعد أَن یَکون القرآن مَعی» (1) «اگر همه مردمی که بین مشرق و مغرب عالم وجود دارند از بین بروند و کسی روی زمین نباشد و من تنها باشم، چنانچه قرآن با من باشد هرگز احساس وحشت نمی کنم.»
یعنی اگر همه عالم کافر شوند و قرآن با من باشد هرگز احساس ترس نمی کنم.
مرگ حقیقی همان مرگ روح است و انسان کافر حقیقتاً مرده است. از نظر قرآن کسانی زنده اند که دین خدا را قبول کنند «لِیُنذر مَن کان حَیّاً و یَحق القَول علی الکافرین» (2)
حکمت عبادت آن است که عابد معبود را در ضمیر خود مشاهده کند طی این راه نیز محال نیست بلکه شرایط، آداب و احکامی دارد تلاوت قرآن نیز عبادت است. برای این که به مرحله مشاهده معبود راه یابیم باید تا می;توانیم بر چشم و گوش خود کنترل داشته باشیم، هر کس باید مواظب باشد که جز وظیفه شرعی چیزی انجام ندهد محیط کار و محیط منزل را با غفلت از خدا آلوده نسازد.
وقتی انسان قرآن تلاوت می کند، آن گاه که صاحب کلمات آن را با چشم دل مشاهده کرد، به حکمت تلاوت قرآن رسیده است.
در مورد بخش دوم سوال متذکر می شویم:
عواملى که در حال حاضر موجب گشته که قرآن آن گونه که باید مورد توجه نباشد به شرح زیر است:
1- نشناختن جایگاه قرآن؛ بسیارى از مردم قرآن را کتابى مقدس مىدانند و آن را براى مراسم وقسمخوردن به کارمىبرند ولى از نقش اصلى قرآن که نقش هدایتى و کاربردى در زندگى و زوایاى مختلف آن است غافلند.
2- سیاستها و تبلیغات استعمارى؛ از جمله عوامل غفلت مردم از کتاب خدا مشغول شدن ذهن آنها به القائات وبرنامههایى است که دنیاپرستان در سراسر جهان تولید کرده و به مغزها وارد مىکنند از قبیل فیلمها، نوشتهها و دیگرمشغولیتهاى ذهنى.
3- بیان نشدن بسیارى از حقایق و معارف قرآن از سوى برخى از مبلغان؛ از همینرو انگیزه کافى براى توجه مردمبه قرآن ایجاد نمىشود.
4- تفاوت زبان و مشکل فهم آیات قرآن؛ نوع مردم خواهان آن هستند که متن خوانده شده را بفهمند و اگر متنى رابخواند که از آن چیزى درنمىیابد کمتر به آن رغبت نشان مىدهد. در مورد قرآن مجید براى کسانى که آشنا به ادبیاتعرب نیستند این مشکل وجود دارد.
5- گنجانده نشدن قرائت و فهم قرآن به صورت جدى و با روشهاى جذاب در برنامههاى درسى.
حال باید چه کار کرد که قرآن وارد متن زندگی ما شودوامال و کردار ما مطابق با آموزه های قرآنی باشد؟
با توجه به شواهد و دلائل عقلى و نقلى، انسان در زندگى خود یک مسافر است و قرآن راهنماى انسان در این سفر است. هر یک از آیات قرآن دربر دارنده پیامى است که در حکم علائم راهنما وهشداردهنده در این راه است.
بدیهی است کسى که راه نیفتاده و قصد حرکت ندارد، علائم راهنمایى براى او بىمعنا و نامفهوم است، نظیر کسى که هیچ گاه درعمر خود رانندگى نکرده و از علائم راهنمایى و رانندگى هیچ برداشت صحیحى ندارد.
انسانى که با حقیقت اصلى خود انس ندارد و نیازهاى وجودى عالى خود را به خوبى نیافته است، انسانى که اهل خلوت و اندیشه و تفکر نیست هیچ گاه مسافر بودن خویش و ضرورت راهنما و راهبر را درک نخواهد نمود.
میزان بهرهگیرى انسان از قرآن متناسب با ظرفیت وجودى اوست و این ظرفیت به اختیار خود انسان قابل توسعه وگسترش است.
با توجه به نکات بالا براى بهرهمندى هر چه بیشتر از برکات و انوار قرآن موارد زیر مىتواند مؤثر باشد:
1- در گام نخست انس هر چه بیشتر با آیات قرآن لازم است و براى رسیدن به این مقصود تلاوت روزانه حداقل 50 آیه از سوى ائمه اطهار(ع)سفارش شده است.
2- مطلب مهمى که در روایات مورد تأکید واقع شده، تدبر و تفکر در معانى آیات است و قرائت بدون تدبر فاقد آثار وبرکات در مرتبه عالى و مورد انتظار است.
3- در تلاوت قرآن، به بایدها و نبایدها و دستوراتى برمىخوریم، یکى از راههاى عملى استفاده از نور قرآن آن است که انسان در هر روز با خود قرار گذارد که به این بایدها و نبایدها و دستوراتى که در حین قرائت با آن برخورد کرده عملی نموده و پایبند باشد تا تدریجا به زیور زیباى آیات الهى آراسته شود.
4- ائمه اطهار(ع) و علمای بزرگوار همواره توصیه نمودهاند که حرکت را باید با عمل به آنچه مىدانیم شروع کنیم وهمین عمل به دانستهها باعث پیدایش آگاهى و معرفت تازه و رشد و ترقى آدمى خواهد شد.
پاورقی:
1)اصول کافی2/602
2)سوره یس آیه70
ما به پیروی از آموزه های دینی و سیره امامان معصوم(ع) و جهت تأمین مصالح حیاتی خویش و جهان اسلام در شرایط حاضر که ابرقدرت های جهانی شدیدا به دنبال ایجاد تفرقه و اختلاف میان مذاهب اسلامی و در نهایت تضعیف و انحطاط جهان اسلام می باشند موظف به حفظ وحدت، خویشتن داری ، پرهیز از تنش و برخورد منطقی در مقابل رفتارهای اختلاف زا هستیم.
تحقق اتحاد ملل مسلمان در گرو رعایت امور مهمی است از جمله:
1. پرهیز از مسائل اختلاف زا و تفرقه انداز؛ برای دست یابی به وحدت جهان اسلام باید از دامن زدن و ایجاد هرگونه اختلاف اعم از مذهبی، قومی و نژادی و ملی و ...، پرهیز نمود و زمینه های اتحاد میان پیروان شیعه و سنی که دو قشر وسیع جهان اسلام را تشکیل می دهند، را فراهم آورد.
و این امری است که دشمنان اسلام شدیدا از آن وحشت دارند و در گذشته از ابزار موفقیت استعمار گران برای تسلط بر جهان متمدن و قدرتمند اسلام همانا اجرای تز معروف «تفرقه بینداز و حکومت کن» بوده است و در دوران به ثمر رسیدن انقلاب و بعد از آن با طرح اختلافات شیعه و سنی در داخل و خارج از کشور تلاش کرده اند نه تنها از وحدت این دو قشر عظیم مسلمان جلوگیری نمایند، بلکه با طرح مسایل تفرقه افکن از گسترش و توسعه انقلاب جلوگیری نمایند. و یا همچنین طرح مسائل نژادی و یا اختلافات مرزی و ... . بنابراین در چنین شرایطی باید مواظب بود تا در دام دشمنان نیفتاد و از دامن زدن به این مسائل پرهیز نمود.
2. خویشتن داری و برخورد منطقی و حکیمانه:
مسلما رفتار منطقی و بزرگوارانه کشورهای اسلامی بهترین و مؤثرترین شیوه برای خنثی نمودن توطئه های دشمنان در این زمینه می باشد. که ضمن نشان دادن حقانیت اسلام ، دستاوردهای بسیاری در جهت تأمین منافع و مصالح کشورهای مسلمان و جهان اسلام به دنبال خواهد داشت.
همان گونه که خویشتن داری امام علی(ع) در طول 25 سال ، اساس دین اسلام را حفظ نمود.
3. تذکر و آگاه نمودن سران دولت های اسلامی و ملت های مسلمان نسبت به توطئه های دشمنان؛
سران کشورهای اسلامی باید در کنار سیاست خویشتن داری و برخورد منطقی و حکیمانه، همواره بر عنصر آگاهی و بیدار نمودن کشورهای اسلامی در قبال توطئه های دشمنان، تأکید داشته باشند.
به نظر می رسد در زمان حاضر که کشورهای اسلامی با هم اتحاد ندارند به خاطر محقق نشدن عوامل فوق است.
استاد شهید مطهرى در خصوص نقش دین مىنویسد: «اولین اثر ایمان این است که پشتوانه اخلاق است.(1) خواجه نصیر طوسى و بوعلى سینا نیز عقیده دارند که براى ایجاد مدینه فاضله و جامعه سعادتمند به دین و آموزههاى آن نیاز است.(2)
انسان داراى دو بُعد مادى و معنوى است که پرورش و هدایت هر دو نیاز به راهنمایى دارند. عقل و علم در پرورش بُعد مادى تا اندازهاى موفق بودهاند، ولى تقویت و پرورش بُعد معنوى، نیاز به راهنماى دیگر دارد که دین است. دین در ایجاد آرامش (که یکى از نیازهاى روحى انسان است) نقش بنیادى دارد، زیرا دین با راهنمایى خود زندگى انسان را هدفمند نموده و زمینه هایى را فراهم مىکند که انسان به مبدأ و معاد اعتقاد پیدا کند. اعتقاد به مبدأ و معاد سختىها و مشکلات زندگى را معنا دار نموده و به انسان آرامش مىدهد. یکى از نویسندگان در این خصوص مىنویسد: «دین، اطلاعاتى را در اختیار انسان مىنهد تا زندگى براى او در مجموعه هستى، میسّر و مطبوع شود. به تعبیر دیگر: بین آدمى و جهان و زندگى و خویشتن او آشتى بر قرار گردد و همه چیز را به دید مثبت بنگرد. دکتر «بیل» در پیامى به جهانیان، آنان را به داشتن قدرت مثبت نگریستن فراخوانده و گفته است: با اطمینان به نفس، شور و حرارت، نگرش مثبت و کمک پروردگار مىتوانى مشکلات شخصى خویش را حل کنى...» .(3) قرآن کریم نیز یکى از پیامهاى دین را آرامش روانى مىداند: «ألا بذکراللَّه تطمئنّ القلوب».(4)
یکى از فواید دین در معنا بخشیدن به زندگى ظهور مىکند. این پرسشها، پرسشهاى مهم همه انسانها هستند: از کجا آمدهام، براى چه آمدهام، به کجا خواهم رفت؟
واقعیت آن است که عقل به این پرسشها جواب قابل قبول ارائه نکرده، از این رو هنوز این پرسشها وجود داشته و بشر از شناخت معناى زندگى عاجز است. یکى از فواید دین این است که با طرح مبدأ و معاد و فلسفه آفرینش انسان به زندگى معنا بخشید؛ از این رو برخى از جامعه شناسان در تحلیل دین مىگویند: «جوهر دین را باید در این واقعیت جستجو کرد که دین در واقع، واکنشى در برابر تهدید به بى معنایى در زندگى بشرى، کوششى براى نگریستن به جهان، به صورت یک واقعیت معنا دار است».(5)
یکى از نویسندگان مىنویسد: «شاید این فایده دین معنا بخشیدن به زندگى، از مهمترین فواید دین باشد، زیرا زمانى زندگى براى انسان معنا دارد که بداند هدف و معناى آن چیست و براى چه آفریده شده است. در واقع اگر معناى زندگى را در جهت تأمین جاودانگى و ابدیت انسان تبیین کنیم، به یکى از عظیمترین و اصلىترین فواید دین دست یافتهایم، از این رو گفتهاند: «سرّ حاجت انسان به دین، جاودانه بودن و زندگى اُخروى است و اگر جاودانگى مطرح نباشد، زندگى لغو (و بیهوده) خواهد بود».(6).
تاریخ انسانها چالش و اختلافات و ظلمهایى را شاهد بوده، و این در حالى است که بشر از عقل و دانش برخوردار مىباشد. و عقل در چالش زدایى و ایجاد زندگى مسالمت امیز موفق نبوده؛ همچنین عقل در تعریف صلح و تبیین شرایط و عوامل برقرارى عدالت نیز دچار مشکل شده است و عامل بازدارنده در برابر ظالمان به حساب نمىآید.
دین نخست ظلم، عدل و صلح را تعریف نموده، مردم را به ظلم ستیزى و حمایت از مظلومان سفارش کرده؛ از این رو پیامبران الهى در طول تاریخ با عدالت ستیزان مبارزه نموده و تاریخ شاهد درگیرى حق و باطل بوده است. از سوى دیگر دین همگان را به صلح سفارش نموده و شرایط صلح را بیان کرده است، افزون بر این که اسلام جهاد در راه عدل را لازم دانسته و همه پیروان ادیان الهى را به همگرایى و گفتگو فراخوانده است.( 7)
یکى از فلسفه بعثت انبیا آزادى انسانها از اسارت و ظلم پذیرىو برپایى قسط و عدل بیان شده است: «لقد أرسلنا رُسُلَنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط؛ همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات (به خلق) فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کریم تا مردم به راستى و عدالت گرایند».(8) و این همان نقش دین در زندگى است..
یکی از برنامه های دین اسلام برقراری عدالت واحقاق حق مظلومان وبرخورد شدید با تبعیض ها ،انحصارات ، رانت خواری ها وپایمال کنندگان اموال عمومی بوده است .
بهبود زندگی مردم وافزایش درآمدها وبهره مندی آنان از بیت المال یکی دیگر از فواید عملی دین است، دین اسلام نه تنها برای تامین نیازهای اساسی از کارافتادگان وبازنشستگان وفقرا تلاش می کند بلکه می کوشد تا جامعه اسلامی از رفاه در شان خود برخوردار باشد، امام علی (ع) افزایش درآمدهای مردم را حق مردم بر دولت می شمارد (9)
پى نوشتها:
1. بیست گفتار، ص 189.
2. جوادى آملى، انتظار بشر از دین، ص 37.
3. همان، ص 42. 2. رعد (13) آیه 28.
4. جامعهشناسى دین، ص 179.
5. جوادى آملى، همان، ص 45 - 46.
6. آل عمران(3) آیه 64.
7. روم (3) آیه 25.
8 حدید (57) آیه 25.
9- نهج البلاغه خطبه 34