انسان از آغاز زندگی حتی از لحظهای که نطفه او در قرارگاه رحم واقع می شود، مراحل زیادی از مشکلات و درد و رنجها را تحمل می کند تا متولد می شود. بعد از تولد در دوران طفولیت و سپس جوانی و از همه مشکلتر در دوران پیری، با انواع مشقتها و رنجها رو در رو است.
این طبیعت زندگی در دنیا است و کم و بیش شامل همه انسانها می شود و کسی از آن مستثنا نیست.
انتظار وضعی غیر از این داشتن اشتباه است. نگاهی به زندگی انبیا و اولیای الهی نشان می دهد که زندگی این گلهای سر سبد آفرینش نیز با انواع ناملایمات و درد و رنجها قرین است. هنگامی که دنیا برای آنها چنین باشد، وضع برای دیگران روشن است.ادامه مطلب...
متأسفانه علی رغم اهتمام فراوان دین مقدس اسلام و بزرگان الهى بر رعایت عدالت اجتماعى در تمامى عرصههاى جامعه، و تأکیدات فراوان امام راحل(ره) و مقام معظم رهبرى در این خصوص، هنوز در جامعه اسلامى ما شاهد وجود برخى از بى عدالتىها مىباشیم که به هیچ وجه زیبنده حکومت و جامعه اسلامى نبوده، و نظام اسلامى موظف به مبارزه و محو تمامى اشکال بى عدالتى در جامعه مىباشد.
بر این اساس راه کارهاى اقدامات مبارزه اصولى با بى عدالتىهاى موجود در جامعه را مىتوان در موارد ذیل بصورت مختص بیان نمود:
الف ـ توجه جدّى به رعایت عدالت اجتماعى در برنامه ریزی هاى توسعه و سازندگى کشور:
پس از دوران دفاع مقدس و آغاز دوران بازسازى کشور مدل براى توسعه اقتصادى و اجتماعى در پیش گرفته شد که این مدل موجب بروز تضادهاى ارزشى و فاصله گرفتن جامعه ازشاخصهاى مطلوب گردید. به گونهاى که توسعه نتایج عکس خود را ظاهر ساخت و فاصلهها را تشدید نمود.
این عامل در برخى از تحلیلها و تحقیقات به عمل آمده، عامل اصلى افول ارزشها و ایجاد نابرابرى در جامعه دانسته شده است.
حضرت آیت الله خامنهاى ضمن انتقاد از ای نروند، مىفرمایند: «در این مرحله از انقلاب، هدف عمده عبارت است از ساختن کشور نمونه که در آن، رفاه مادى هم راه با عدالت اجتماعى و توأم با روحیه و آرمان انقلابى، با برخوردارى از ارزشهاى اخلاقى اسلام، تأمین شود.
هر یک از این چهار رکن اصلى ضعیف یا مورد غفلت باشد، بقاى انقلاب و عبور از مراحل گوناگون آن ممکن نخواهد شد»، (1).
و در جاى دیگر مىفرمایند: «در نظام جمهورى اسلامى ایران اساس همه فعالیتها باید مبتنى بر عدالت باشد زیرا قسط و عدل از همه آرمانها و اهداف نظام اسلامى والاتر و بارزتر است و بر این اساس رونق و شکوفایى اقتصادى هنگامى خوب و ارزشمند است که جهت آنمبتنى بر اقامه قسط و عدل در جامعه باشد.
رشد اقتصادى در جامعه ما هدف اصلى هم نیست، بلکه رشد اقتصادى جزئى از هدف ماست و جزء دیگر عبارت از عدالت است... هر برنامه اقتصادى آن وقتى معتبر است که یا خودش به تنهایى، یا در مجموع برنامهها ما را به هدفِ عدالت نزدیک کند، و الا اگر ما را از عدالت اجتماعى دور کند، فرض بر این که به رشد اقتصادى منتهى بشود کافى نیست»، (2).
ب ـ برخورد فیزیکى، مصادره و بازپسگیرى اموال غاصبان و صاحبان ثروتهاى نامشروع و بادآورده:
امام على(ع) دو اقدام مهم و انقلابى را سرلوحه اقدامات حکومت عدلِ خویش قرار دادند:
1ـ مصادره و باز پسگیرى اموال غاصبان
2ـ احیاء سنت برابرى و مساوات در بهرهمندى از بیت المال.
حضرت آیت الله خامنهاى در این زمینه مىفرمایند: «... با قوانین لازم و تأمین امنیت قضائى در کشور بساط تجاوز و تعدّى به حقوق مظلومان و دست اندازى به حیطه مشروعِ زندگى مردم، جمع شود...»، (3).
و در فرمان مبارزه با فساد که در یازدهم اردیبهشت ماه 1380 خطاب به سران سه قوه صادر فرمودند بر این امر مهم تأکید نمودند که خود بیانگر، عزم، همدلى و همکارى قواى سه گانه با برنامهریزىهاى دقیق و حساب شده براى ریشه کن کردن فساد و تحقق عدالت اجتماعی مىباشد.
ج ـ پیشگیرى از پیدایش ثروتها و ثروتمندان نامشروع جدید:
یکى دیگر از راههاى مبارزه با وجود بى عدالتى در جامعه، جلوگیرى از روى آوردن و دلباختگى والیان و کاپردازان حکومتى به اندوختن ثروت و افزودن بر حجم دارایى خویش است در این راستا اهم اقدامات پیشگیرانه عبارتند از:
1ـ اسوه و نمونه بودن مسؤولان حکومت براى دیگر کارگزاران:
امام على(ع) مىفرمایند: ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان یقدّروا انفسهم بضعفة الناس، کیلا یتبیَّغَبالفقیر فقره؛ خداوند بر امامان عدل فرض و واجب فرموده، خود را با اقشار ناتوان و محروم جامعه اندازهگیرى کنند و زندگى خود را با آنانبرابر نهند. تا تنگدستى فقیر، او را به هیجان نیاورد و موجب هلاکت و نابودى او نگردد، (4)
2ـ زیر نظر گرفتن رفتار اقتصادى نزدیکان:
حضرت على(ع) در فرازى از عهدنامه مالک اشتر، در این زمینه مىفرمایند «والى را نزدیکان و خویشاوندانى است که خوى برترىطلبى و گردن فرازى دارند و در داد و ستد، کمتر حاضر به رعایت انصافند، وظیفه تو، آن است کهریشه ستم چنین افرادى را قطع نمایى»، (5).
3ـ بازرسى، نظارت، حراست و مراقبت دولتى و نظارت بر دارایى کارگزاران:
حضرت آیت الله خامنهاى در این زمینه مىفرمایند: «باید در گزینش کارمندان دولت دقت لازم صورت گیرد و به دنبال گزینشِ خوبان، نظارت بر کار آنان نیز ضرورى است، چون مقام و قدرت، غالبااخلاق و رفتار مسؤولان را تغییر مىدهد، بنابراین اگر بعد از گزینش حتى افراد پارسا و کاردان، از بالا بر عمل کرد آنان نظارت دقیقى نشود، ممکن است به تدریج تغییر رویه داده و به سبب سستى در انجام وظیفه موجب بى اعتمادى ملت نسبت به دستگاه حکومت اسلامى شوند...»،(6).
د ـ بالا بردن میزان آگاهى مردم:
با بالا رفتن میزان آگاهى مردم، درک آنها از حقوقشان افزایش مىیابد و بى عدالتى را نمىپذیرند و به انحاء مختلف براى دستیابى به حقوقشان مىکوشند از این طریق قشر متوسط گسترش و نقش آنها در تصمیمگیریهاى سیاسى افزایش مىیابد.
ه ـ توجه جدّى به گسترش و تثبیت ارزشهاى اسلامى در جامعه:
زیرا وجود ارزشهاى اسلامى مانند ایمان، تقوا، تعهد و... موجب ایجاد و اجراى عدالت در سطح جامعه مىشود قرآن کریم مىفرماید اعدلوا هو اقرب للتقوى،(7)
امام على(ع) نیز مىفرماید: قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه؛ هر که مىخواهد به حُلیه عدل و دادآراسته شود مىبایست هوا و هوسهاى گوناگون را از خود دور کند، (8).
و ـ فراهم نمودن امکانات و شرایط و فرصتهاى مساوى براى همه افراد جامعه از لحاظ تحصیلات، اشتغال، مسکن؛ رفاه و... که در اصول متعددى از قانون اساسى ج. ا. ا. متبلور مىباشد.
براى آگاهى بیشتر ر.ک:
فصلنامه حکومت اسلامى، شماره 17، ص 48
فصلنامه حکومت اسلامى، شماره 18، ص 26 و ص 56
محمدنقى نظرپور، ارزشها و توسعه، ص 196
على ذو علم، انقلاب و ارزشها، ص 256 و ص 264
دکتر فرامرز رفیع پور، آناتومى جامعه، ص 480
پاورقی:
1) حدیث ولایت، ج 1، ص 286 و 287
2) روزنامه رسالت، 9/3/1372
3) حدیث ولایت، ج 1، ص 287
4) نهج البلاغه، خطبه 209، ص 325
5) نهج البلاغه، نامه 53، ص 441
6) فجر انقلاب در بهار قرآن، ص 203 و 205
7) مائده / 8
8) نهج البلاغه، خطبه 87
گرفتاری مسلمانان و مستضعفان به عوامل چندی بستگی دارد که میتوان با علاج آن، به نجات و رهایی امیدوار بود:
1. بسیاری از نارسایی ها و مشکلات مستضعفان نتیجه رفتار و عملکرد خود آنان است زیرا نظام هستی بر اساس قانون علیت و قانون اسباب استوار است که بدان سنت الاهی میگویند و مشیت کلی الاهی بر این تعلق گرفته است که امتها از طریق عقاید و رفتار خود سرنوشت خود را رقم میزنند.{1}
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمًَْ أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ؛ این (کیفر) بدان سبب است که خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییر نمیدهد، مگر آنکه آنان آنچه را دارند تغییر دهند.»{2}
2. کردار ناشایسته، اخلاق، رفتار و گناه انسان اثر مستقیمی در سرنوشت او دارد. در روایات به آثار تکوینی برخی از گناهان اشاره شده است جنگهای داخلی، تسلط اشرار، کوتاهی عمر ، قحطی و متمرکز شدن ثروت در دست ستمگران از آن جمله است.{3}
3. خداوند به مسلمانان وعده یاری داده است. وعده نصرت خداوند زمانی شامل حال مردممی شود که آنان از پیش، زمینههای آن را فراهم بیاورند. نصرت خدا در حالی شامل بندگان خود میشود که در صف آنان سستی، نزاع با یکدیگر و نافرمانی از پیشوایان خود نباشد.{4} در این صورت نجات از یوغ ستمگران و رهایی نزدیک است /
4. این نکته مهم را از نظر نباید دور داشت که یقینا ایمان حقیقی و پیروی از خدا و فرامین الاهی او، در بهروزی و نجات بشر نقش محوری را ایفا مینماید. ایزد متعال میفرماید :
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اًِّنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ ؛ ای کسانی که ایمان اوردهاید، اگر خدا را یاری کنید یاریتان میکند و گامهایتان را استوار میدارد. و کسانی که کفر ورزیدند، نگونساری بر آنان باد ؛ و (خدا) اعمالشان را بر باد داد.»{5}
[1]. منشور عقاید امامیه، جعفر سبحانی، ص 30/
[2]. سوره انفال، آیه 53/
[3]. الکافی، کلینی، ج 1، ص 374 ؛ ج 2، ص 273 ؛ بحارالانوار، ج 73، ص 353 .
[4]. ر.ک: سوره آل عمران، آیه 152/
[5]. سوره محمد، آیه 7 و 8/
پرسش را می توان این طور مطرح کرد که چرا خداوند حکیم و مهربان ، با وجود این که به سرنوشت قطعی کافران ,علم و آگاهی داشت که ایشان ایمان به خدا وروز قیامت نمی آورندومستحق عذاب ابدی خواهند شد ،چنین انسان های را آفریده است؟
پاسخ :نخست باید دانست؛ فرجام بهشت یا دوزخ برای انسان از مقوله «شدنی» هاست یعنی ما باید به این دنیا بیاییم تا بهشتی یا جهنمی «بشویم» و ظرف وجود ما با حضور در این دنیا و طی مراحل علمی و عملی و گذر از فراز و نشیب ها شکل می گیرد. بنابراین تا به دنیا نیاییم پاداش و کیفر معنا پیدا نمی کند.
برای روشن شدن پاسخ , باید به چند نکته توجه داشت :
یکم:انسان موجودی مختار و دارای دو نوع گرایش معنوی و حیوانی است ; ملائکه فقط دارای گرایش معنوی و فاقد تمایلات حیوانی اند و حیوانات فاقد گرایش های معنوی (در حد گرایش های معنوی انسان ) هستند. از این رو اگر انسان با اختیار خود, راه تکامل به سوی خدا را بپیماید, از ملائکه برتر خواهد شد; زیرا آنان در کمالات خود فاقد گرایش های بازدارنده ی حیوانی اند. اما اگر انسان تنها به تمایلات حیوانی خود پاسخ داد, از حیوانات پست تر خواهد شد; چرا که آنها در برابر تمایلات حیوانی شان فاقد گرایش های معنوی بلند انسان اند.
در حدیث آمد که خلاق مجید خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی همچو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف از شقاوت مانده است و از شرف
و آن سوم هست آدمیزاد و بشر از فرشته نیمی و نیمش ز خر
نیم خر خود مایل سفلی بود نیم دیگر مایل علوی شود
تا کدامین غالب آید در نبرد زین دوگانه تا کدامین برد نرد(1)
هدف خداوند از آفرینش انسان - به عنوان موجودی متفاوت از ملائکه و حیوان - خلق موجودی با امکان کمال اختیاری است و راه رسیدن به این کمال نیز, عبودیت و بندگی است : «و ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون»(2)
دوم :لازمه ی آفرینش موجود مختار و کمال مند, این است که برای آن موجود, زمینه ی مخالفت نیز فراهم باشد; یعنی، بتواند با دستورات مخالفت کند و در عین حال , راه بندگی و اطاعت را انتخاب کند. چرا که اگر برای این موجود, فقط راه اطاعت باز باشد, اطاعت او مانند ملائکه خواهد بود. پس اگر فرض کنیم که خداوند, به حکمت خودش , باید فقط انسان هایی را بیافریند که اطاعت می کنند; این بدان معنا است که آفرینش گنه کاران , ممتنع باشد, و نتیجه ی آن , امتناع مخالفت انسان با خدا است .
روشن است که چنین امتناعی با اصل هدف آفرینش انسان , منافات دارد. پس نه تنها حکمت اقتضا نمی کند که خداوند, فقط باید انسان های مطیع را بیافریند; بلکه اقتضا می کند که برای موجوداتی که آفریده , راه مخالفت را بازبگذارد. لازمه ی آفرینش کمال اختیاری , این است که خداوند امکان کفر و مخالفت را برای انسان بازبگذارد. پس اگر نظام آفرینش به گونه ای بود که فقط انسان مطیع امکان وجود داشت , چنین نظامی با حکمت آفرینش انسان , منافات پیدا می کرد.
سوم : معمولا" انسان های گنه کار نیز, کارهای نیکی انجام می دهند و کمتر انسانی است که کفر, عناد و مخالفت با خدا, همه ی وجود او را فرا گرفته باشد. همان کارهای نیک و خوب گنه کاران , کمال اختیاری آنان است و ارزش آفرینش را داشت . آنان با همان کمال اختیاری , می توانند مشمول رحمت الهی شوند. هر چند که حتی اگر کفر تمام وجود انسانی را فراگیرد, باز حکمت اقتضا می کرد که آفریده شود, زیرا همو نیز موجودی است که می تواند با اختیار خود به کمال برسد.
چهارم : خداوند, انسان را مختار آفرید و فاعل گناه , خود انسان مختار و آزاد است . پس این صحیح نیست که بگوییم : ((خداوند انسان گنه کار را آفرید)); چرا که این سخن موهم آن است که گنه کاری انسان نیز در اصل آفرینش او است ; در حالی که فقط امکان گناه در اصل آفرینش , مربوط به خداوند است , و انتخاب کفر و گناه , کار خود انسان می باشد, همان گونه که انتخاب ایمان و اطاعت نیز با خود انسان است . پس باید گفت : «خداوند, انسان را مختار آفرید تا ایمان و بندگی را برگزیند; نه کفر و مخالفت را» و این از دو آیه زیر به دست می آید:
«انا هدیناه السبیل اما شاکرا" و اما کفورا»( 3)
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»(4).
پنجم : این سخن که : «اگر خداوند او را خلق نمی کرد, دچار عذاب هم نمی شد»، معنای این گزاره این است که ; چون اصلا" موجود نیست , عذاب هم نمی شد. اما این مطلب , به اشکال شما پاسخ نمی دهد, و آن نکته ی خلاف حکمت یا خلاف عدالت را که در ذهن شما هست , برطرف نمی کند; چرا که در این صورت , دنیا فقط جای انسان های مطیع بود و قهرا" اطاعت آنان نیز, از روی اجبار و غیراختیاری می شد. خواسته شما این است که در همین دنیایی که انسان , اختیار و امکان اطاعت و مخالفت دارد; خداوند فقط انسان های مطیع را بیافریند. این خواست , در درون خود تناقض دارد; زیرا از یک سو می خواهد, انسان بتواند گناه کند; و از سوی دیگر می خواهد خداوند, راه گناه را بر انسان ببندد. در پایان , دو نتیجه عمده از پاسخ این سؤال برداشت می شود:
1. خداوند برای آفرینش کمال اختیاری , انسان را با دو نوع گرایش و مختار و آزاد آفرید تا با اختیار خود, راه کمال را بپیماید. در این مسیر امکان دارد برخی از انسان ها راه مخالفت را انتخاب کنند, اما به هر حال امکان پیدایش انسان گنه کار, لازمه ی آفرینش انسان است .
2. اعمال نیک و بد انسان , مستقیما" به خود انسان منتسب می شود و آنچه مستقیما" و بدون واسطه به خدا منتسب است , اعطای اختیار کار نیک و بد است ; نه خود عمل . پس خداوند کافر و گنه کار را کافر و گنه کار خلق نکرده است .
پاورقی:
1) مولوی ; این شعر بر گرفته از حدیث امیرالمؤمنین است (وسائل الشیعه , ج 11, ص 164)و درباره اطاعت فرشتگان و عدم امکان مخالفت آنان . ر.ک : صافات , آیه 165; انبیا, آیه 27; تحریم , آیه 6 و نهج البلاغه , خطبه اول.
2)سوره زاریات , آیه 56
3) انسان , آیه3
4) ذاریات , آیه 56
معروف میان فلاسفه و دانشمندان این است که «شر» در تحلیل نهائی بازگشت به یک «امر عدمی» (یا یک امر وجودی که سرچشمه عدم است) میکند و شاید نخستین کسی که این نظریه را ابراز داشت «افلاطون» بود که «شر» را به عنوان «عدم» معرفی کرد.
بنابراین نقطه مقابل آن، یعنی «خیر» چیزی جز «وجود» نیست، هرقدر وجود گستردهتر و کاملتر باشد منبع خیر بیشتری است، تا برسد به وجود مطلق و بیپایان خداوند که خیر محض و سرچشمه تمام خیرات و برکات است.
معمولاً برای روشن ساختن عدمی بودن شرور به این مثال ساده دست میزنند که ما میگوئیم «سر بریدن یک انسان بیگناه شر است» ولی ببینیم در اینجا چه چیز «شر» است؟ آیا زور بازوی قاتل، یا تیزی کارد و برندگی آن، یا تأثیرپذیری گردن مقتول و لطافت آن که مایه قدرت بر هر گونه حرکت گردن میشود؟ مسلماً هیچیک از اینها ذاتاً نقص و شر نیست، آنچه در این میان شر است جدائی افتادن در میان اجزای گردن و رگها و استخوانها است، و میدانیم جدائی چیزی جز یک امر عدمی نیست.
همچنین گاه یک امر وجودی مانند یک غذای زهرآلود، باعث «مرگ» که یک امر عدمی است میشود، و به همین دلیل شر است. و یا میکرب که امر وجودی است سبب «بیماری» میشود و میدانیم مرگ چیزی جز عدم حیات و بیماری جز از دست دادن سلامتی نیست.
از اینجا پاسخ این سؤال که «شرور را که آفریده است»؟ برای همگان روشن میشود، زیرا وقتی «شرور» امور عدمی هستند، اصولاً آفرینش و آفریدگاری در مورد آنها تصور نمیشود.
زیرا اموری که احیاناً موجب عدم میشوند میتوانند وجودی باشند (مانند غذای مسموم)، ولی اگر خیر و شر آنها مساوی، یا شر آن غالب، و یا شر مطلق باشند، هرگز با توجه به حکمت خداوند لباس وجود بر اندام آنها پوشیده نخواهد شد.
این نکته نیز قابل دقت است که «شر مطلق» مساوی با «عدم مطلق» است که هرگز وجودی خارجی ندارد، زیرا عدم مطلق به اصطلاح نقیض وجود است.
ولی «شر نسبی» (چیزی که از جهتی خیر و از جهتی شر باشد) مسلماً بهرهای از وجود دارد، یا به تعبیر دیگر آمیزهای است از وجود و عدم، اما همانگونه که گفته شد تنها یک قسم از شر نسبی با حکمت خدا سازگار است و آن چیزی است که جنبه خیر آن غالب باشد.
این نکته نیز باید دانسته دشود که: که میان «صفات ذات» و «ظهورات صفات فعل» خداوند تفاوت وجود دارد آن چه بی نهایت و بدون مقابل است صفات ذات است مانند علم خدا، اما صفات فعل خدا مظاهر متعدد دارد و نسبت به قابلیت موجودات مختلف، صفات فعل خداوند تجلیات متفاوت دارد به همین جهت در تجلی صفات فعل حتی گرفتاری ها، بدی ها به خداوند قابل انتساب است «و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله؛ وقتی بدی به آنها می رسد می گویند [ای پیامبر] این بخاطر توست، بگو همه از نزد خداست» (نساء (4)، آیه 78)
بنا بر این با توجه به مطالب گذشته نتایج زیر به دست می آید:
1. شر، چیزی نیست که در عالم هستی موجود باشد، تا از علت پدید آمدن آنها به وسیله خداوند، پرسش شود، بلکه در دسته ها و گروه های گوناگون، تقسیم شدنی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
2. دسته ای از شرور، لازمه طبیعی عالم مادی است؛ یعنی یا می بایست عالم ماده آفریده نمی شد، یا در صورت آفریده شدن، به گونه ای طبیعی، پیامدهایی که ظاهرا ما آنها را شر به حساب می آوریم، روی می نمود. مثلا، حیوان برای ادامه زندگی، از گیاه یا حیوانات دیگر تغذیه می کند، یا انسان به همین منظور، پس از ذبح حیوانات، از گوشت آنان استفاده می نماید. در شرایط جوی خاصی، سیل سرازیر می شود، و به طور طبیعی، ویرانه هایی را نیز به دنبال دارد. بروز زلزله، ورود میکرب به بدن و مرگ و میرهای ناشی از آن نیز از همین دست رویدادهای طبیعی است.
3. برخی از شرور، بازتاب اعمال انسان ها و کیفر آن است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون؛ و اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان آورده و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم، ولی (آنها حق را) تکذیب کردند، ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» (اعراف، آیه 96).
خداوند در آفرینش انسان، برنامهاى کامل و جامع طراحى کرده است. این طراحى، لوازمى را در پى دارد که از جمله آنها، پدیده شیطان و همچنین نفس اماره در آدمى است.
این لوازم، از توابع قهرى یک نظام و برنامه است. وقتى که در طرح نظام انسانى، موضوع اختیار و قدرت انتخاب مطرح است، در کنار آن بایستى انگیزههاى مختلفى نیز مطرح باشد وگرنه اختیار معنا ندارد.
خداوند متعال نظام انسانى را، نظامى آمیخته با اختیار طراحى کرده و به همین جهت عوامل هدایت و گمراهى رانیز مشخص نموده است، چنان که خود مىفرماید: «ما انسان را از نطفهاى آمیخته آفریدیم و او را شنوا و بینا ساختیم.ما راه را به او نمایاندیم حال یا شکرگزار خواهد بود و یا کفران خواهد کرد»، (1) در این مجموعه، یک سو شیاطین و نفس اماره آدمى قرار دارند و در سوى دیگر تمامى پیامبران، کتابهاى آسمانىو عقل آدمى به صف ایستادهاند و هر دو جبهه، انسان را به سوى خود فرا مىخوانند.
حال چنان چه هر کدام از این دو جبهه وجود نداشت، طراحى خلقت ناقص بود و آنچه که مىبایست براى تکاملاختیارى بشر فراهم گردد، وجود نداشت.
وآن چه از نصوص دینى به ویژه از قرآن کریم استفاده مىشود، قلمرو نفوذ شیطان در انسان فقط در حد وسوسه و جلوه دادن خیال یک امر باطل است، که با عناوین «وسوسه»، «تزیین» و «تسویل» بیان شده است و او هیچگونه اکراه و اجبارى بر انسان ندارد.
این حقیقت را قرآن کریم از زبان شیطان چنین نقل مىکند: و ما کان لى علیکم من سلطان الاّ ان دعوتکم فاستجبتم لى فلا تلومونى ولوموا انفسکم(2)؛شیطان در قیامت خطاب به گمراهان مىگوید: من در دنیا هیچ گونه قدرت و تسلطى بر شما نداشتم به جز اینکه شما را به سوى باطل فرا خواندم و شما نیز اجابت کردید. پس مرا بر گمراهى خویش ملامت نکنید، بلکه خود سزاوار سرزنش هستید.
در تفسیر «المیزان» در ذیل آیه شریفه آمده است: خداوند در این آیه هر گونه سلطه ظاهرى و معنوى را از شیطان نفى کرده؛ یعنى، نه چنین قدرتى دارد که در اراده انسان نفوذ کند و چیزى را بر او تحمیل کرده و بر کارى اجبار نماید و نه دلیل و برهانى دارد تا عقل و اندیشه انسان را تحت تصرف خود قرار دهد تا در نتیجه انسان را ناچار به پذیرش القائات خود بکند. تنها نقشى که او در زندگى انسان دارد، دعوت به سوى باطل است و فلسفه این اندازهتسلط شیطان بر بشر «اختیار انسان» است؛ چون مرتبه وجودى انسان در آفرینش ایجاب مىکند که او آزاد و مختار باشد و موجود مختار، همواره باید بر سر دو راه و میان دو دعوت حق و باطل قرار گیرد تا کمال خویش را ـ که تنها از راه اختیار و انتخاب به دست مىآید ـ تحصیل کند. بلى در قرآن بعد از آنکه هر گونه تسلط و نفوذ ابتدایى از شیطان سلب شده، یک نوع سلطنت و نفوذ ثانوى براى او نسبت به برخى از افراد پذیرفته شده است که این حقیقت رادر سوره نحل چنین بیان مىفرماید: انه لیس له سلطان على الذین امنوا و على ربهم یتوکلون و انّما سلطانه على الذین یتولونه و هم به مشرکون؛ همانا شیطان بر مردمى که به خدا ایمان آورده و بر پروردگار خویش اتکا و اعتماد کردهاند، هیچ گونه تسلط و نفوذى ندارد و تنها تسلط او منحصر به اشخاصى است که خودشان ولایت و سرپرستى او را پذیرفته و دست ارادت و دوستى به او دادهاند.
بدیهى است این سلطنت و نفوذ ثانوى که شیطان بر گروهى ازانسانها پیدا کرده است نه تنهابا اراده و اختیار و استقلال انسان هیچ منافاتى ندارد؛ بلکه خود آنان با اراده و اختیار، زمام امورشان را به دست شیطان داده و ولایت و زمامدارى او را پذیرفتهاند..
* نفس اماره با شیطان متفاوت است و شیطانى که سبب نافرمانى حضرت آدم شد ابلیس نام دارد که رئیس شیاطین است
. هواى نفس عامل درونى و زمینه براى وسوسههاى شیطانى است که از برون القا مىگردد و هر دو به مدد یکدیگر آدمى را به انحراف فرا مىخوانند.
از سوی دیگر،دنیا خانه عمل و امتحان است.
) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: دنیا مزرعه و کشتزار آخرت است. (3)
) دنیا خانه امتحان است و امروز روز عمل، و پاداش آن در فردای قیامت روشن می شود (4
همه نعمت های دنیوی و حتی شیطان برای امتحان است که ما را به رشد و تکامل برسانداما برخی در این امتحان موفق می شوند و به رشد می رسند و برخی از بوته امتحانات پیروز بیرون نمی آیند و نه تنها به رشد نمی رسند بلکه به دره هولناک جهنم سقوط می کنند.
پاورقی:
) سوره انسان، آیه 31)
) سوره «ابراهیم آیه 222)
) میزان الحکمه، با ترجمه فارسی، محمد محمدی ری شهری، ج4 ص16913)
) تفسیر المیزان، ج3 ص64)
نخست باید دانست, خداوند جهان را بر اساس دو عنصر مهم «نظامندی» و «عدالت» آفریده است.
نشانه نظامندی جهان آن است که عوامل محیطی, ژنتیکی و اختیار هر کدام نقش موثر خود را داشته باشند از این رو پدر و مادری که با پاکی و ایمان فرزنددار شده اند با پدر و مادری که در حال اعتیاد و .... فرزنددار شده اند به طور طبیعی و بر اساس نظام مندی جهان فرزند این دو خانواده با هم تفاوت خواهند داشت .
اما بر اساس عدالت خداوند چون فرزند مقصر نیست از هر فرزندی بر اساس توانمندی و شرایط محیطی او خداوند انتظار دارد و او را مورد بازخواست قرار می دهد.
برای توضیح بیشتر در این باره توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
گاهی سؤال این است که «چرا میان موجودات عالم، تفاوت وجود دارد؟» و گاهی سؤال این است که «چرا موجودات انسانی دارای ظرفیت ها و استعدادهای متفاوت هستند؟» این دو سؤال کاملا از هم جدا بوده و پاسخ های مختلف را می طلبند.
هر چند در اینجا موضوع بحث ما سؤال اول نیست، اما اجمالا و سربسته می گوییم که وجود اختلاف و تفاوت در میان موجودات، لازمه وجود قوانین و نظامات ضروری حاکم بر عالم، به ویژه نظام ضروری علی و معلولی است.
خداوند همه جهان را با یک اراده آفریده است و اراده او از مجرای همین قوانین و نظام خاص علی و معلولی تحقق می یابد. از طرف دیگر، معنای حاکمیت قوانین و نظامات ضروری و تخلف ناپذیر، آن است که نظام عالم یک نظام طولی و سلسله مراتبی است که در آن هر موجودی (نوع و طبقه موجودات) در هر مرتبه و جایگاهی از آن سلسله مراتب که قرار دارد، همان مرتبه و جایگاه هویت او را تشکیل می دهد. درست مانند سلسله مراتب اعداد که هر عددی در میان سلسله اعداد از جایگاهی برخوردار است که هویت و «او» بودن او به آن جایگاه بستگی دارد.
اما در مورد سؤال دوم، که شاید پرسش کننده محترم نیز همین معنا را اراده کرده است، باید گفت که:
آن چه در مورد نظام تغییرناپذیر و سلسله مراتبی عالم گفتیم، حاصل بحثی است که در باب «کیفیت صدور موجودات از ذات باری تعالی» در فلسفه مطرح است.
در آنجا گفته می شود که جایگاه و مکان و «چیستی» و «چگونگی» هر موجودی، در یک سلسله مراتب ضروری تعیین و تعریف می شود و آن موجود از آن مرتبه وجایگاه تفکیک ناپذیر است.
حال مطلب مهم این است که آیا می توان همین سخن را درباره آدمیان و «چیستی» و «چگونگی» و وضعیت تکاملی آنها صادق دانست؟ یعنی آیا هر انسانی با هر ظرفیت و استعداد و جایگاهی که دارد همان وضعیت و ظرفیت و استعداد، هویت بخش او بوده و دیگر نمی تواند از چنان وضعیتی فراتر رود؟
حقیقت این است که در این گونه موارد باید سخت مراقب خلط مبحث و حتی مغالطات نهفته و ناپیدا بود.
گستره حیات انسان و قلمرو افعال و اعمال او به سبب وجود عنصر تعیین کننده و سرنوشت ساز «اراده» و «اختیار»، وضعیتی کاملا دیگرگون و متفاوت با نظام ضروری و تغییرناپذیر سلسله مراتبی دارد.
در این جا آن چه نقش اساسی را در فرآیند تکاملی حیات انسان ایفا می کند همان عنصر اختیار است و اختیار چیزی نیست جز اعطاء مسؤولیت و در نتیجه تکلیف سازندگی به انسان.
پس حال که خود را با دو امر مواجه می بینیم یعنی از یک طرف با تفاوت ظرفیت ها و استعدادها و از طرف دیگر حضور تعیین کننده اراده و اختیار ، می گوییم که اولا انسان چون موجودی مختار است در مقابل اعمال و افکار خود مسؤولیت و تکلیف پیدا می کند.
ثانیا، ظرف وجودی او، شاید به دلیل وجود همین عنصر مهم، ظرفی از پیش تعیین وتعریف ناشده و انعطاف پذیر است؛ یعنی، ظرفیت و چگونگی و نحوه استعداد او کاملا به کنش و واکنش ها و فعالیت های مختارانه معرفتی و معیشتی او بستگی دارد.
ثالثا، تفاوت ظرفیت ها و استعدادها، نسبتی مستقیم و آشکار با همت و عمل مختارانه آدمی دارد.
با توجه به همین نکته است که نظام های آموزشی و تربیتی و اخلاقی معنا و مفهوم پیدا می کنند.
از این رو می گوییم که: خداوند خالق قوانین و نوامیس حاکم بر هستی است و براساس نظام علت و معلول و تفاوت های محیطی و ژنتیکی و... علاوه بر اشتراک اصل غریزه و فطرت در انسانها ظرفیت ها و استعدادهای متفاوت در افراد انسانی پیدا می شود و از سوی دیگر خداوند به آدمی قدرت و اختیار سازندگی اعطا نموده است و این انسان است که به سبب همین عنصر اختیار، مسؤولیت پیدا می کند که در چارچوب قوانین و نظامات حاکم بر عالم هستی، توان و ظرفیت و استعداد نهفته و بالقوه خود را شکوفا سازد. و این انسان است که خود مسؤولیت چگونه بودن و چگونه زیستن خود را بر عهده داشته و البته تفاوت ها نیز ناشی از چگونگی فعل و عمل مختارانه اوست.
مطلب مهم این که این گونه نیست که خداوند به انسان فقط اختیار و مسؤولیت را عطا فرموده و او را به حال خود رها کرده باشد، بلکه ضمن اعطا اختیار، برنامه زندگی سعادتمندانه را نیز از طریق رسولان و سفیران خود در اختیار آدمی نهاده است. از این روست که انسان ضمن این که تکلیف پیدا می کند، باید پاسخگوی اعمال و افعال خود بوده و به تناسب عمل، پاداش یا کیفر ببیند.
در پایان باز بر این نکته تأکید می کنیم که زندگی انسان یک زندگی متحول و متکامل است و آدمی این توان و استعداد را دارد تا نحوه و چگونگی حیات خود را با عمل مختارانه، خود ترسیم نماید.
از این رو، یک وضعیت یا طبقه یا جایگاه اجتماعی و شغلی و یا معرفتی خاص، هویت بخش انسان نیست به طوری که نتواند از آن مقام و وضعیت جدا شده و وضعیت آیدی را رقم زند. بلکه همان طور که گفتیم، ما خود مسؤول چگونه زیستن و تحقق استعدادهای نهفته خود هستیم.
آن چه گفته شد تبیین واقعیت موجود و وجود تفاوت ها است. اما چرا خداوند نظام جهان را به گونه ای قرار نداده که همه یکسان باشند؟
باید گفت اقتضای نظام دنیا این گونه است که دارای هندسه ویژه ای باشد و ابتدا و فرجام خاص داشته باشد و زیبایی آن به همین است. در غیر این صورت نظام دیگری خواهد بود و فرجامی مانند بهشت و جهنم نخواهد داشت.
منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- عدل الهی، مرتضی مطهری، قم، انتظارات اسلامی، 1361، صص 119 - 35
2- الهیات و معارف اسلامی (تبیین عقاید اسلامی)، جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1376، صص 167 - 154
3- درس هایی از علم کلام، حبیب الله طاهری، دفتر انتشارات اسلامی قم، 1381، ج 2، صص 172 - 163
4- آموزش عقاید، محمد تقی مصباح یزدی، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1375، ج 2 - 1، صص 199 - 190