ارتحال ملکوتی حضرت ایت الله العظمی فاضل لنکرانی
اسلام می خواهد زن کرامت داشته باشد و وقتى درجامعه حضور پیدا می کند به عنوان یک انسان ظاهر شود نه به عنوان جنس مخالف مرد.
زن و مرد در درجه اول هر دو انسانند و هر دو باید در محیط اجتماع و در برخورد با یکدیگر به گونه اى ظاهر شوند که مایة الودگى و ناپاکى جامعه نشوند.
زن مسلمان، تجسم حرمت و عفت در جامعه است، حفظ پوشش و داشتن حجاب به نوعى احترام گذاردن به زن و محفوظ نگه داشتن وى از نگاه هاى شهوانى و حیوانى است. در محیطى که حجاب است و شرایط دیگر اسلامى رعایت می شود دو همسر تعلق به یکدیگر دارند و احساساتشان و عشق و عواطفشان مخصوص یکدیگر است، ولى در بازار آزاد برهنگى و بى حجابى که عملاً زنان به صورت کالاى مشترک (لااقل در مرحله غیر آمیزش جنسی) در آمده اند دیگر قداست پیمان زناشویى مفهومى نمى تواند داشته باشد.
بنابراین ، دین مقدس اسلام براى حفظ حرمت زن و حراست از آلودگى اجتماع و جلوگیرى از شعله ورشدن غریزة جنسى ، رعایت حجاب را براى زنان لازم دانسته است.
مسئلة حجاب براى زن، یک حکم مسلم و قطعى اسلامى و قرآنى است و خداى عالم با در نظر گرفتن مصالح و مفاسد، حجاب را واجب فرموده است.
اسلام از مرد نیز خواسته است که در برخورد با نامحرم چشمهای خود را به زیر اندازد و از نگاه بپرهیزد. و نیز در پوشیدن لباس، عفت و شؤون اسلامی را رعایت نماید. اما به هر حال، جمال زن و وضعیت جسمی و روحی او اقتضای رعایت بیشتر حجاب و حیا را دارد. افزون بر این، در صورت توجه زنان به مسائل عفاف و امنیت فردی و اجتماعی، این مسئله خود مانع بزرگی بر سر راه هوسبازان و فساد در جامعه میشود.
براى اطلاع بیشتر به کتاب حجاب شهید مطهرى و کتاب حجاب فتحیه فتاحى زاده را مطالعه فرمایید.
واقعیت آن است که قضاوت قطعی درباره این که چرا فاطمه زهرا(س) خواست شب و مخفیانه دفن شود، مشکل است.
درعین حال بعضی احتمالات در این مسئله تقویت می شود، با توجه به برخی روایاتی که دراین زمینه وجود دارد. احتمال دارد وصیت حضرت زهرا(س) مبنی بر شب دفن نمودن حضرت ان باشد که حضرت زهرا می خواست با این وصیت نارضایتی و ناخشنودی خود از برخی مسلمانان (به ویژه ابابکر و عمر) را اعلام نماید، چنان که حضرت در بستر بیماری از مسلمانن شکایت نموده و فرمود: "به خدا دنیای شما را دوست نمی دارم و از مردان شما بیزارم! درون و بیرونشان را آزمودم و از آنچه کردند ناخشنودم! ... نفرین بر این مکّاران... وای بر آنان! چرا نگذاشتند حق(والیت امام علی) در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایه های نبوت استوار ماند؟".[1]
در برخی از روایات و متون تاریخی تصریح شده است که حضرت زهرا(س) وصیت نمود که ابابکر و عمر در تشییع جنازة او شرکت نکنند.[2] از امام صادق(ع) سؤال شد که چرا حضرت زهرا(س) شبانه دفن شد؟ حضرت فرمود: "لانّها أوصت أن لا یصلّی علیها الرّجلان العربیان؛[3] حضرت زهرا(س) وصیت نمود که آن دو مرد (ابوبکر و عمر) بر او نماز نخوانند". امام علی(ع) نیز طبق وصیت فاطمه زهرا(س) عمل نمود و او را شب دفن نمود.[4] در صحیح بخاری آمده است: "شوی او شبانه او را به خاک سپرد و رخصت نداد تا ابوبکر بر جنازة او حاضر شود".[5]
بنابراین، با این وصیت، حضرت زهرا(س) خواست نارضایتی خود از مردم، (به ویژه ابابکر و عمر) اعلام نموده و افکار عمومی را در طول تاریخ به این نکته جلب کند که دختر پیامبر از برخی مسلمانان راضی نبوده و دستگاه حکومت نسبت به خاندان پیامبر(ص) ستم روا داشته است. هم چنین از این طریق، مظلومیت حضرت علی، غصب خلافت او و غصب فدک فهمیده شود.
اکنون بسیاری از اهل سنت معتقدند که حضرت زهرا(س) در نهایت از آن دو نفر راضی شده بود و یا غصب خلافت و نارضاتی حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) را در این مسئله قبول ندارد.
مخفی نگه داشتن قبر حضرت این پرسش در اذهان عمومی به وجود می آورد که چرا قبر دختر و تنها باقیمانده و یادگار پیامبر اسلام(ص) با آن عظمت مخفی باشد؟ مگر چه ستمی بر او روا داشته شده است؟ دانشمند ارجمند جعفر شهیدی می نویسد: "... به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانی چند نشان می دهد و پیداست که او (فاطمه زهرا(س)) می خواسته است با این کار آن ناخشنودی را آشکار سازد".[6]
شاید مسئلة مخفی نگهداشتن قبر، اعلام مخالفت علی(ع) با خلفای وقت و غاصبین خلافت باشد. متأسفانه روشن نیست که قبر دختر پیامبر در بقیع است و یا در خانةحضرت زهرا(س).[7] برخی معتقدند که فاطمه زهرا(س) را در بقیع دفن نمودند،[8] ولی برای پنهان داشتن قبر،صورت هفت قبر درست کردند[9] و به روایتی چهل قبر ساختند تا قبر اصلی مخفی بماند. این قرینه ای است که قبر داخل خانه نبوده، زیرا خانة محقر دختر پیغمبر جای ساختن این همه صورت قبر را نداشته است. نیز روایتی در بحار دیده می شود که مسلمانان بامداد شبی که دختر پیغمبر به جوار حق رفت، در بقیع جمع شدند و در آنجا چهل قبل تازه دیدند.[10] پاورقی:
[1] اعیان الشیعه، ج 2، ص 469؛ بحارالانوار، ج 43، ص 206 - 207؛ جعفر شهیدی،زندگانی حضرت فاطمه(س)، ص 150 - 151.
[2] بحارالانوار، ج 43، ص 206- 207.
[3] همان؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 504.
[4] طبقات الکبری، ج 8، ص 18 - 19.
[5] صحیح بخاری، ج 5، ص 177.
[6] جعفر شهیدی، زندگانی حضرت فاطمه، ص 165.
[7] زندگانی حضرت فاطمه، ص 162.
[8] همان، ص 165.
[9] بحارالانوار،ج 43، ص 182.
[10] زندگانی فاطمه زهرا، ص 165.
از دیدگاه اسلام مالک همه چیز از جمله انسان، خداوند است و اوست که حق تصرف در جهان و انسان را دارد. آن جا که او رخصت دهد، مجاز و جایى که او اذن ندهد، غیرمجاز است. از جمله موارد، کشتن انسان است. در این موضوع هیچ تفاوتى بین انتحار و دیگر کشى نیست، چرا که این کار سلب حق حیات از خود و یا دیگرى است. خداى سبحان انسان را از این امر برحذر داشته، مىفرماید: «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض و فکانما قتل الناس جمیعا؛ و آن کس که انسانى را بدون این که قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد گویا همه مردم را کشته است». (1)
مرگ و حیات یک نفر، اگر چه مساوى با مرگ و حیات اجتماع نیست، اما شباهتى به آن دارد، ازاینرو در جایى که اذن خداوند نیست، انجام دادن آن حرام و گناه است.
در نگرش الهى، از آن جا که خداوند خالق انسان است و تمام هستى او از خدا است، هیچ کسى نه حق کشتن دیگرى را دارد و نه حق کشتن خود را. این بدان جهت است که از دیدگاه اسلام و همه مکاتب الهى، حیات موهبتى الهى و حقى خدادادى است. از این رو هرگاه این حق وسیلهاى براى قتل نفوس دیگر یا باعث فساد در جامعه و بر هم زدن نظم شایسته حاکم بر جامعه شود و افرادى در صدد محاربه با نظام الهى برآیند، این حق به نفع دیگران سلب مىشود.(2) به طور کلى مىتوان گفت:
الف) حیات، موهبتى خداوندى است و حق حیات براى همه انسانها تضمین شده است و همه دولتها، جمعیتها و افراد مکلف به حمایت و دفاع از این حقاند و کشتن هیچ کس بدون مجوز شرعى جایز نیست.
ب ) استفاده از هر وسیلهاى براى نابودى چشمهسار حیات بشرى، اعم از کلى و جزئى، حرام است.
ج ) حفظ ادامه حیات بشرى، تا آنجا که مشیت الهى تعلق گیرد، واجب است؛ خواه محافظت هر فردى بر حیات خود در مقابل تعدى دیگران و یا تعدى بر خویشتن (مانند خودکشى) باشد و یا محافظت او درباره حیات دیگران.
نتیجه آن که در نگرش الهى «حق حیات» عطاى الهى است که مسؤولانه به انسان عطا شده است. پس باید اولاً در حفظ آن مراقب بود؛ چه این که «حیات» فقط «حق» افراد نیست بلکه حفظ آن، «تکلیف» آنان نیز مىباشد.
ثانیا: چون مالک اصلى این حق خداوند متعال است و در مواردى که این عطاى الهى، باعث سوء استفاده افرادى واقع شود، از آنان سلب مىشود (مانند حکم قصاص، رجم یا اعدام که خشونتهاى قانونى مىباشند). هم او که «حیات» را داده است مىگوید: در این موارد «باید سلب نمود».
با توجه به تحلیل مذکور به یک آیه و دو حدیث شریف درباره حرمت شدید «خودکشى» اشاره مىشود. خداوند مىفرماید: «ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا و کان ذلک على الله یسیرا؛ و خود را مکشید زیرا خداوند به شما مهربان است و هر کس چنین کارى را از روى عداوت و ستم انجام بدهد، به زودى او را در آتش مىاندازیم و این کار براى خدا آسان است». (3)
گرچه برخى از مفسران احتمال دادهاند که مقصود از «انفسکم» نفوس مردم اجتماع مىباشد. بنا بر ان معناى آیه چنین مىشود که «همدیگر را از روى عداوت و ستم مکشید» لکن اولاً، آیه شامل هرگونه قتل نفس مىشود و به مقتضاى آیه 32 سوره «مائده» هر کس که بىگناهى را [بدون عنوان قصاص یا افساد در روى زمین] بکشد، مانند آن است که همه انسانها را کشته است. ثانیا، امام صادق(ع) با استناد به همین آیه مىفرماید: «هر کس عمدا خودکشى کند، براى همیشه در آتش جهنم عذاب خواهد شد» «من قتل نفسه متعمدا فهو فى نار جهنم خالدا فیها قال الله عز وجل: «ولا تقتلوا انفسکم...». (4)
افزون بر این، امام باقر(ع) نیز فرمودهاند: «مؤمن به هر بلایى مبتلا مىشود و با هر نوعى مرگ مىمیرد ولى خودکشى نمىکند» «ان المؤمن یبتلى بکل بلیة و یموت بکل میتة الا انه لایقتل نفسه». (5)
همان طور که گفته شد قرآن کریم در مورد قتل نفس فرموده است : «انه من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا؛ هر کس نفسى را بدون قصاص و یا فساد در زمین کشت مثل اینست که همه مردم را کشته است». بعضى از مفسران در توجیه این آیه گفتهاند: کسى که حاضر است شخصى را به ناحق بکشد انسان و انسانیت در نزد او بىارزش است و اگر یک نفر را کشت مثل این است که همه
انسانها را کشته است. همه مفاسد و زیانهایى که در کشتن دیگران هست در خودکشى نیز وجود دارد از جمله:
1- خودکشى نافرمانى و سرپیچى از دستور خدا است و کسى که دستور خدا را نادیده انگارد و سرپیچى کند مستحق عذاب مىگردد.
2- خودکشى دلیل بر عدم ایمان و یاس و نا امید شدن از خدا مىباشد و یاس و ناامیدى از خداوند از بزرگترین گناهان است که گاهى در رتبه شرک و کفر قرار می گیرد.
3- کسى که دست به خودکشى زده همانند کسى که دیگرى را کشته انسان و انسانیت در نظر او بىارزش شده است. از این جهت بین خودکشى یا کشتن دیگران فرقى نیست و همانگونه که هر کس دیگرى را کشت مستحق عقوبت و عذاب مىگردد انسانى که خودکشى کرده نیز مستحق عقوبت و عذاب الهى مىگردد و این با عدالت خدا هیچگونه منافاتى ندارد.
4- خودکشى گناهى کبیره است؛ اما این که عقوبت آن دقیقا چیست و آیا موجب عذاب ابدى است یا نه اطلاعى نداریم و چه بسا نسبت به افراد و شرایط آنها نیز مجازاتهاى متفاوتى داشته باشد، اما به هر حال خودکشى عملى نادرست است که نه دین بر آن صحه مىگذارد و نه عقل و خرد انسانى.
5- در نظامهاى حقوقى جهان نیز اساسا خودکشى نوعى بزهکارى و جرم تلقى مىشود، ازاینرو شخصى که به خودکشى کننده در جهت انتحار کمک کند، شریک جرم شناخته شده و مجازات مىشود و این فرع بر جرم بودن خودکشى است.
مطلب آخر آن که همان طوری که توضیح داده شد اقدام به خودکشی اگر چه از گناهان کبیره است و فرد مرتکب شونده اهل دوزخ می شود اما بالاخره انواع خیرات از جمله صدقات که به نیت او داده می شود در تخفیف مجازاتش بی تأثیر نخواهد بود و امید نجات از عذاب ابدی برای او وجود دارد همانطوری که ممکن است شرایط شفاعت اولیای خدای متعال نصیبش کرد. به هر حال، انسان در زندگی هیچ گاه نباید از رحمت الهی نا امید شود و تنها راه خروج از بن بست و مشکلات زندگی، امید و توکل بر خدا، دعا و توسل و توبه است که همه ناممکن ها را ممکن می کند و راه رهایی را به روی انسان می گشاید. بهترین شاهد هم زندگی آرامش بخش بندگان مؤمن است که به تجربه و واقع رسیده است که ایمان به مبدأ و معاد، سرمایه اصلی سعادت دو گیتی به شمار می رود که ارگ درست و منطقی برای آدمی پیدا شود راه پوچ گرایی و بیهوده انگاری که پایه تصور شیطانی یأس و ناامیدی به شمار رفته و احیانا افتادن در دام خودکشی را به همراه دارد، برای همیشه از بین می رود و شکوفه های شفابخش و اطمینان آفرین در زندگی پدیدار می شود.
پاورقی:
1) سوره مائده، آیه 32
2) ر.ک: آیات 32 و 33 مائده - 178 و 179 و 217 بقره.
3) سوره نساء، آیات 29 و 30
4) الحر العاملى (الشیخ) محمد بن الحسن، وسایل الشیعه، ج 19، بیروت، داراحیاء التراث العربى، باب تحریم قتل الانسان نفسه، ص 13، ح 2 و 3
5) همان
اما وقتی نماز اطاعت امر مولا شد و صرفآ حرکاتی عبادی و فیزیکی نبودمسئله فرق میکند دیگر جان و اهمیت آن مورد بحث نیست اطاعت امر خدا جان را برایمان معنا میکند حیات را برایمان معنا میکند . چطور است که وقتی مسئله مرزهای خاکی یک کشور تهدید میشود جانها بی ارزش میشود جان دادن در راه وطن ارزشمند میگردد و
این مسئله دین و آیین مشخص نیاز ندارد.
از همه اینها گذشته عاشورا و کربلا مقوله دیگری است . در کربلا عقل و منطق بشر پایش لنگ است. در کربلا معادله منطقی برقرار نمیشود.کربلا مکان بارور شدن آرمانهای امام حسین است .آرمانی که نمایش اطاعت محض مولاست اگر زمان نماز شود اطاعت امر در اقامه نماز است حتی به قیمت جان واگر زمان جنگیدن با دشمن است اطاعت در جنگیدن است تا پای جان . حسین مطیع محض مولایش و سربازان حسین مطیع محض فرمانده خود.نگاه به کربلا باید نگاهی آرمان خواهانه باشد نه نگاهی مبتنی بر منطق عملگرایانه. در کربلا جان باخته ها به میدان آمده اند . در کربلا آرمان و هدف اقامه نماز حسین است و امر خدا. مثل بقیه شرایط کربلا که امر اوست از جمله همراهی کودکان و زنان و نیمه کاره رها کردن حج و ..غیره
بنابراین در ظهر عاشورا آنهایی در میدان مانده اند که برای پرواز بی صبرند و تشنگی بیداد میکند . یک لحظه زودتر به مقصد رسیدن برایشان مهم است . مقصدشان نفس کشیدن و راه رفتن نیست. مقصدشان پایان رنج زندگی دنیا و آغاز حیات دائمی وعده داده شده است . آن ها وعده های امام زمانشان را باور کرده اند و عجله دارند برای دریافت جایزه رستگاری ابدی.
پایه دین بر نماز استوار است.جهادهاى پیامبر و نبردهاى على«ع»و نهضتحسینى،همه براى«اقامه نماز»و ایجاد و تقویت رابطه بندگى میان خالق و مخلوق است.
درنهضت عاشورا، نماز جایگاه مهمى دارد.در برخورد کاروان حسینى با سپاه حر در مسیرکوفه،وقت نماز که مىرسد،اذان گفته مىشود،نماز جماعت برگزار مىگردد و سپاه حرنیز به سید الشهدا«ع»اقتدا مىکنند.پیش از شب عاشورا که سپاه عمر سعد به طرفخیمهگاه امام مىتازند،حضرت برادرش عباس را مىفرستد تا با آنان گفتگو کند و شب رامهلت بخواهد تا به نماز و عبادت بگذرانند«ارجع الیهم فان استطعت ان تؤخرهم الى غداةلعلنا نصلى لربنا هذه اللیلة و ندعوه و نستغفره،فهو یعلم انى احب الصلوة و تلاوة کتابه وکثرة الدعاء و الاستغفار».[1] در همان وقت نیز حبیب بن مظاهر به سپاه دشمن خطاب کردکه چرا مىخواهید با گروهى بجنگید که سحرخیزان و شب زندهداران و اهل عبادتند؟[2]خصلتیاران شهید او،روح معنوى و حال عبادت و نیایش و نماز بود و شب عاشورا،زمزمه نماز و نیایش آنان در خیمههایشان پیچیده بود.
به گفته مورخان«لهم دوى کدوىالنحل و هم ما بین راکع و ساجد و قارىء للقرآن»[3] همه شب را به نماز مشغول بودند.به نقلتاریخ ابن اثیر:شب که شد،تمام شب را به نماز و استغفار و تضرع و دعا پرداختند.صبحعاشورا نیز،حسین بن على«ع»پس از نماز صبح با یاران،نفرات خود را سازماندهى کرد.[4]ظهر عاشورا،ابو ثمامه صائدى،وقت نماز را به یاد حضرت آورد.حضرت نیز او را دعاکرد که:خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. آنگاه به اتفاق جماعتى به نماز ایستادندو نماز خوف خواندند.[5]سعید بن عبد الله نیز از یاران او بود که هنگام نماز،جلوى امامایستاد و بدن خویش را سپر تیرهاى بلا ساخت و با پایان یافتن نماز امام،او بر زمین افتاد وشهید نماز گشت.[ 6]
نمی توان این دوعمل را در مقابل هم قرار داد وگفت نماز مهم تر است یا از بین رفتن جان یک مومن زیرا سعید بن عبدالله با عشق و علاقه خود این اقدام را کرد وامام به او این ماموریت را نداده بود.
گذشته از این که در ان اوضاع و احوال نمازخواندن یک نوع مبارزه سیاسی است تا به تمام جهانیان فهمانیده شود که ما اهل نماز هستیم واین ها با نماز مخالفند زیرا امویان شایعه کرده بودندکه اامام حسن و اصحابش خارجی هعستند و از دین اسلام خارج شده اند وامام با این حرکت نمادین نقشه انان را خنثی کرد ودر یک کلام می توان گفت امام حسین و یارانش همه کشته راه نماز شدند.از این رو در زیارت نامه خطاب به او مىگوییم:«اشهد انک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و آمرت بالمعروفو نهیت عن المنکر»(7).
آن چه به جهاد،ارزش مىدهد،آمیختگى آن با نماز است.عاشورا تلاقى عرفان وحماسه بود و نهضت کربلا براى احیاى سنتهاى دینى و فرایض الهى از جمله نمازبود.شیعه او نیز باید اهل نماز و خشوع باشد و از دیندارى تنها عزادارى را نشناسد.
پاورقی:
1)- الکامل،ابن اثیر،ج 2،ص 558.
2)- الفتوح،ابن اعثم،ج 5،ص 177.
3)- حیاة الامام الحسین،ج 3،ص 175.
4)- الکامل،ج 2،ص 560.
5)- سفینة البحار،ج 1،ص 136،الکامل،ج 2،ص 567.
6)- بحار الانوار،ج 45،ص 21.
7) زیارت وارث
قبل از شروع در پاسخ قدری در باره مفهوم رنج واقسام آن بحث می کنیم:
درخصوص رنج شاید بتوان گفت که هیچ تعریف مشخص و دقیقی و تعریف مفهومی کاملاً معینی وجود ندارد.
روانشناسان هم تعریفهای مشخصی در این خصوص ارائه کردهاند. اما میشود گفت که انسان هر وقت احساس کند از وضع مطلوبش دور افتاده، آرامش از او سلب میشود و به هر حال چه در ساحت جسم و بدن و چه در ساحت روان و نفس، وقتی انسان در یک وضعیت نامطلوب قرار گیرد و یا از آنها دور افتد، احساسی به انسان دست میدهد که از آن تعبیر به رنج میشود.
رنجها را می توان به دو قسمت تفکیک کرد
1)رنجهایی که نوع بشر از آن حیث که بشر است دارد و فرقی نمیکند که غنی باشد یا فقیر، فرهیخته باشد و یا نافرهیخته، سفید پوست باشد یا سیاه پوست. این رنجها اختصاص به هیچ شخص خاصی ندارند. مثل رنجی که از تنهایی و یا از احساس زودگذری میکشیم، یا رنجی که از فقدان عدالت میبریم.
2)رنج هایی که ممکن است من مبتلا به آنها باشم، ولی شما آنها را احساس نکنید و برعکس وقتی من از درد دندان رنج میکشم مسلماً شما درد نمیبرید. چنین دردهایی عمومیت ندارد. با این تعریف میتوانیم رنجها را به عمومی و اختصاصی (یا شخصی) تقسیم کنیم. از حیث دیگری نیز میتوان رنجها را تقسیم کرد: رنجهای زوالپذیر و رنجهای زوالناپذیر. رنجهایی هست که تا انسان، انسان است و تا جهان بوده و هست، وجود دارند و قابل زوال نیستند. اگر رنجهای زوالناپذیر وجود داشته باشد، باید اعتراف کرد که زندگی دارای وجه تراژیک است. وجه تراژیک یک زندگی یعنی وجود رنجهایی در حیات که قابل التیام نیستند. به نظرم میآید که اگر بخواهیم واقعبینانه داوری کنیم، باید بگوییم که اگر چه میتوان در جهت کاهش درد در زندگی تلاش کرد، ولی نمیتوان بدون رنج زیست.
انسان برای این که در دنیا به آرامش برسد و به تبع آن در آخرت هم آرامش یابد، نباید وضعش را با دنیا مشخص کرده باشد، بلکه باید وضعش را با خودش مشخص کند. خیلی چیزها هستند که پاکان روزگار آنها را نمیدانستهاند و این مانع آرامش آنها در این دنیا نبوده است. بودا ریاضیات بلد نبود، فیزیک و شیمی هم یاد نداشت. بنابراین، جواب بسیاری از سؤالات را نمیدانست، ولی آرامش از او سلب نشده بود. اما چرا؟ چون برای این که ما به آرامش برسیم نباید جواب تمام سؤالهای عالم را بدانیم. ما لازم نیست تکلیفمان را با همه چیز مشخص کنیم. دانستن یا نداستن آرامش نمیآورد.
آرامش انسان در گرو جواب به این سؤال است که آیا او تعهداتی که با خودش داشته است را لگدمال کرده یا رعایت کرده است؟ اگر من تعهدات نسبت به خودم را زیر پا نگذاشته باشم، آرامش دارم و شاید هیچ اطلاعی در خصوص طبیعت یا ماوراءالطبیعت و دنیا یا قبل از دنیا و بعد از دنیا هم نداشته باشم. آرامش انسان در گرو رعایت الزامهایی است که خودمان برای خودمان تعریف میکنیم. اگر من با خودم شرط کرده باشم که در هیچ وضع و حالی دست از حقیقتطلبی یا خیرخواهی و عشقورزی بر ندارم، ولی یکبار احساس کنم که خلاف حقیقت و خیر و عشق و عدالت رفتار کردهام، این میتواند آرامش را از بین ببرد. بنابراین، به نظر من آرامش در بیرون به دست نمیآید. آرامش در این است که شما در درون خودتان نسبت به تعهداتتان ملتزم بمانید. این فرد با چنین حالی اگر نسبت به همه مسائل هم شکاک باشد، آرامش خواهد داشت.
به نظر می رسد که دذر این بحث باید حالات روانی درجه اول را از حالات روانی درجه دوم تفکیک کنیم.
مادری را در نظر بگیرید که بچهاش مریض شده و چند روز است که سر و کارش با کلینیک و بیمارستان میباشد. در تمام این مدت مادر به یک معنا آرامش ندارد. بالاخره دل نگران سلامت و زندگی بچهاش است و بنابراین، آرامش ندارد.
همین آرامش نداشتن او را به هزار تکاپو و فعالیت میاندازد. این فرد در رتبه اول آرامش ندارد، ولی در مجموع فعالیتها و تکاپوهای این مادر این چند روز به او آرامش و رضایت باطن میدهد.
مادر در این وضعیت از یک سو دلهره دارد و مضطرب است ولی به یک معنای دیگر او آرامش دارد. به تعبیری دیگر ناآرامی وی، او را به تکاپو وا میدارد و از این تکاپو رضایت ناشی میشود. مادر برای سلامتی فرزندش به یک سری ناملایمات رضایت درجه دوم میدهد. از ناملایمات، رضایت درجه اول کسب نمیشود. گرسنگی رضایت درجه اول را به همراه نمیآورد، ولی شما روزه گرفتن را در نظر بگیرید. در روزه گرفتن، شخص از گرسنگی کشیدن رضایت درجه دوم کسب میکند. این گرسنگی ولو رنجآور است ولی فرد را به یک هدفی میرساند و چون او را به هدفی میرساند، آرامش بخش است. آدم در زندگیاش از بسیاری از امور در رتبه اول درد و رنج میکشد، ولی در رتبه دوم از آنها لذت میبرد.
یک فوتبالیست در طی بازی آرامش ندارد، خسته میشود و درد میکشد، ولی او نسبت به این درد و رنج کشیدن رضایت درجه دوم دارد. با این تعریف میتوان گفت که پیامبران درد و رنجهای درجه اول در زندگیشان خیلی داشتهاند، اما به این درد و رنجها رضایت دوم داشتهاند و از این لحاظ آرامشی در ورای این ناآرامیشان وجود داشته است. یک شادیی در ورای حزن و اندوهشان وجود داشته است. از این لحاظ انسانهای عادی هم همین گونهاند. اگر درد و رنج درجه اول دارای معنا شد، در رتبه دوم رضایت کسب خواهد شد.
حال ببینیم از منظر دینی چرا رنج و درد خلق شده است؟
خداوند زندگی انسان را توأم با رنج و مشقت قرار داد تا وی را تربیت کند و استعدادهایش را شکوفا نماید.
شداید و ناملایمات برای انسان جنبه سازندگی دارند. بسیاری از کمالات و رشدها است که جز در رو برو شدن با سختی ها و گرفتاری ها ، جز در نتیجه برخوردها، جز در میدان مبارزه و پنجه نرم کردن با حوادث به دست نمی آید.
سختی ها در زندگی بشر تنها گوهر واقعی انسان را آشکار نمی کند، بلکه به گوهر وی تکامل می بخشد، بلاها و سختی ها اثر کیمیایی دارند ، و سازنده اند. از موجودی ، موجود دیگر ، از ضعیف ، قوی ، از پست، عالی، از خام، پخته به وجود می آورند.
همچنین خداوند به وسیله حوادث، انسان ها را امتحان می کند. قرآن می فرماید: "قطعاً همة شما را با چیزی از ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی، و کمبود میوه ها آزمایش می کنیم و بشارت ده استقامت کنندگان را".(1)
خداوند برای شکوفا کردن استعدادها و پرورش دادن بندگانش، آنان را با گرفتاری ها می آزماید، یعنی همان گونه که فولاد را برای استحکام بیشتر در کوره می گذارند تا به اصطلاح آبدیده شود و فلز خالص به دست آید، آدمی را نیز در کوره حوادث سخت پرورش می دهد تا مقاوم گردد.
امتحان خدا با گرفتاری ها ، به کار باغبان پر تجربه شبیه است که دانه های مستعد را در سرزمین های آماده می پاشد.
دانه ها با استفاده از داده های طبیعی شروع به رشد و نمو می کنند، تدریجاً با مشکلات می جنگند و با حوادث پیکار می نمایند، در برابر طوفان ها ی سخت و سرمای کشنده و گرمای سوزان، ایستادگی به خرج می دهند تا شاخة گلی زیبا یا درختی تنومند و پرثمر بار آید که بتواند به زندگی خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.
سربازان برای این که از نظر جنگی نیرومند و قوی شوند، به مانور و جنگ های فرضی می برند و در برابر انواع مشکلات ، تشنگی ، گرسنگی ، گرما، سرما، حوادث دشوار و موانع سخت قرار می دهند تا ورزیده و آبدیده شوند.(2)
علی (ع) فرمود: "در حوادث روزگار جوهر مردان شناخته می شود".(3) و فرمود: "سازندگی بلا و گرفتاری ها برای مؤمن سریع تر است از اثر باران در زمین ".(4) حضرت صادق (ع) فرمود: "بلا زینت مؤمن است".(5) رسول گرامی اسلام فرمود: "خداوند بندة مؤمنش را با بلا تغذیه می کند، همان گونه که مادر فرزندش را با شیر تغذیه می کند".(6)
حضرت صادق (ع) فرمود :"مؤمن به منزله کفه ترازو است. هر اندازه ایمانش زیاد شود، گرفتاریش زیاد می شود ".(7)
از قرآن و حدیث استفاده می شود نظام زندگی انسان در جهان هستی، نظام تکامل و پرورش است و همه مردم (از پیامبران گرفته تا دیگران) در حوادث روزگار دست و پنجه نرم می کنند تا تربیت و ساخته شوند و شایستگی دریافت پاداش های عظیم الهی را کسب نمایند. از طرف دیگر وجود سختی ها در زندگی ، لازمه زندگی مادی است.
زندگی مادی همراه با محدودیت و تزاحم و کشمکش ها است. مواد و عناصر در همدیگر تأثیر می گذارند، یا اثر هم دیگر را خنثی می کنند و به هر ترتیب ، تزاحم حاکم بر عالم ماده است و انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. فیلسوفان می گویند: "لولا التضاد ما صحّ دوام الفیض؛ اگر تضاد و کشمکش در عالم مادی نبود، فیض و رحمت الهی دوام و استمرار نمی یافت". بنابراین وجود سختی ها و مشکلات نه تنها برای انسان ، بلکه تمام موجودات عالم است، با این تفاوت که لازمه تکامل انسان وجود سختی ها است.
پی نوشت ها :
1 - بقره (2) ایه 155.
2 - تفسیر نمونه، ج1، ص 527؛ مرتضی مطهری ، ج بیست گفتار، ص 176.
3 تا 7 - محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمة ، واژة بلا، شمارة 1891 ، 1899 ، 1931، 1950.
اثبات اصل این موضوع یعنی وجود دین گریزی و یا دین ستیزی در جامعه کنونی ما نیازمند ارائه تحقیقات دقیق میدانی و پژوهش های آماری با ذکر مصادیق و نمادهای دین گریزی و میزان آن در جامعه است؛ زیرا افراد بسیاری وجود دارند که در ظاهرشان حرکت ها و اعمالی مغایر با ارزش ها و آموزه های دینی مشاهده می شود، ولی اگر به صورت عمیق تر به بررسی سایر رفتارهای آنها بپردازیم مشخص می شود که همان افراد، در بسیاری از اعمال و رفتار خویش پای بند، مقید و معتقد به دین می باشند. از این رو به نظر می رسد دین گریزی مطلق - که افراد به طور کامل هیچ گونه پای بندی به دین نداشته باشند - در جامعه ما بسیار محدود است، لذا به سادگی نمی توان گفت، نسل امروز جامعه ما دین گریز و احیانا دین ستیز هستند. اینان نسبت به واقعیات موجود جامعه، دیدگاههاى متفاوتى دارند و چه بسا بخشى از آن دیدگاهها و نارضایتىها، وارد باشد؛ ولى ممکن است، بعضى از افراد جامعه و جوانان با توجه به شرایط محیطى و خانوادگى، از نارضایتى بیشترى برخوردار باشند و بعضی از نارساییها را ناشى از قوانین دینى بدانند و در نتیجه اشکالات خویش را متوجه دین بکنند. البته کارآمدى دین بحثى است و کارآمدى برخی از مدیران بحث دیگر. اتفاقا در گفتوگو با این قبیل افراد، غالبا تصریح میکنند که اشکالات آنان نه به اصل دین؛ بلکه به مدیران و کارگزاران بر مىگردد.
بنابراین، بىتردید مىتوان گفت: جوانان کشور از بهترین جوانان از حیث سلامت فکرى، روحى و دینى مىباشند البته سرمایهگذارى کلان دشمنان دین و کشور، براى تسخیر این دژ مستحکم و انحراف جوانان، خطری بزرگ است؛ که باید نسبت به آن هوشیار بود.
به هر حال، دینگریزى _هر چند در حد خیلی ضعیف_ عوامل متعددى دارد؛ از جمله:
1. تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد و القاى شبهه درباره دین،
2. روشهاى نادرست در آموزش دینى در دوران کودکى و نوجوانى،
3. ضعف و سستى بنیانهاى دینى در خانواده،
4. گرایش به سوى تمایلات و هواهاى نفسانى،
5. ضعف بینش و نداشتن آگاهى درست از ماهیت دین و نقش و کارکرد آن در تأمین سعادت دنیوى و اخروى انسان.
6. ناکارآمدى برخى از مدیران جامعه در اجراى برنامههاى اعلام شده حکومت دینى، در نتیجه، بىپاسخ ماندن نیازهاى اولیه اجتماعى جوانان (ازدواج، اشتغال، مسکن و...)،
7. عدم توزیع عادلانه امکانات و فرصتها در برخى از ادارات و دستگاههاى کشور،
8. درگیرى برخى گروهها و جناحهاى سیاسى برای کسب قدرت سیاسى و در نتیجه، ایجاد یأس و ناامیدى جوانان براى نیل به خواستههاى مشروع خویش.
براى مبارزه با دینگریزى باید پس از بررسى همه جانبه علل و عوامل آن، راهکارهاى مناسب را برگزید. آنچه در جامعه امروز ما بسیار مهم است، ایجاد موجى سهمگین و توفنده در برابر تهاجم فرهنگى دشمنان و ارایه چهره زیباى دین و زدودن غبار خرافات و کژاندیشىهاست، در این صورت دین با جذابیت فوقالعادهاى که دارد، با توانمندى جوانان را به سوى خود فرا مىکشاند. از طرف دیگر شدیدا باید مواظب خطر دگرگونى در هویت فرهنگى و گرایشهاى نسل جوان بود. یکى از خطرات جدى فرهنگ مهاجم غرب این است که جوانان را چنان به سوى تمایلات شهوانى و آزادىهاى جنسى سوق دهد که اساسا گرایش به دین و دیانت در آنان رنگ بازد و دیگر براى آنان حق و باطل چندان اهمیتى نداشته باشد.
به هر حال، جوانى، از بزرگترین نعمتهاى الهی به بشر است و مثل هر نعمت خداداد دیگر، باید از آن استفادهاى بهینه کرد. جوانان، گرانبهاترین سرمایههاى کشورها به هنگام جنگ و صلح بوده و به عنوان سربازان و مدیران بالقوه در عرصههاى سیاسى، اجتماعى، علمى، فرهنگى و... به شمار مىآیند. بنابراین، باید با برنامهریزى دقیق، موانع پیشروى نسل حاضر (عوامل دینگریزى پیش گفته) را زدود و براى مشکلات آنان، راهکارهاى عملى ارائه کرد.