پاسخ :از دیدگاه اسلام مالک همه چیز از جمله انسان، خداوند است و اوست که حق تصرف در جهان و انسان را دارد. آن جا که او رخصت دهد، مجاز و جایى که او اذن ندهد، غیرمجاز است. از جمله موارد، کشتن انسان است. در این موضوع هیچ تفاوتى بین انتحار و دیگر کشى نیست، چرا که این کار سلب حق حیات از خود و یا دیگرى است. خداى سبحان انسان را از این امر برحذر داشته، مىفرماید: «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض و فکانما قتل الناس جمیعا؛ و آن کس که انسانى را بدون این که قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد گویا همه مردم را کشته است». (1)
مرگ و حیات یک نفر، اگر چه مساوى با مرگ و حیات اجتماع نیست، اما شباهتى به آن دارد، ازاینرو در جایى که اذن خداوند نیست، انجام دادن آن حرام و گناه است.
در نگرش الهى، از آن جا که خداوند خالق انسان است و تمام هستى او از خدا است، هیچ کسى نه حق کشتن دیگرى را دارد و نه حق کشتن خود را. این بدان جهت است که از دیدگاه اسلام و همه مکاتب الهى، حیات موهبتى الهى و حقى خدادادى است. از این رو هرگاه این حق وسیلهاى براى قتل نفوس دیگر یا باعث فساد در جامعه و بر هم زدن نظم شایسته حاکم بر جامعه شود و افرادى در صدد محاربه با نظام الهى برآیند، این حق به نفع دیگران سلب مىشود.(2) به طور کلى مىتوان گفت:
الف) حیات، موهبتى خداوندى است و حق حیات براى همه انسانها تضمین شده است و همه دولتها، جمعیتها و افراد مکلف به حمایت و دفاع از این حقاند و کشتن هیچ کس بدون مجوز شرعى جایز نیست.
ب ) استفاده از هر وسیلهاى براى نابودى چشمهسار حیات بشرى، اعم از کلى و جزئى، حرام است.
ج ) حفظ ادامه حیات بشرى، تا آنجا که مشیت الهى تعلق گیرد، واجب است؛ خواه محافظت هر فردى بر حیات خود در مقابل تعدى دیگران و یا تعدى بر خویشتن (مانند خودکشى) باشد و یا محافظت او درباره حیات دیگران.
نتیجه آن که در نگرش الهى «حق حیات» عطاى الهى است که مسؤولانه به انسان عطا شده است. پس باید اولاً در حفظ آن مراقب بود؛ چه این که «حیات» فقط «حق» افراد نیست بلکه حفظ آن، «تکلیف» آنان نیز مىباشد.
ثانیا: چون مالک اصلى این حق خداوند متعال است و در مواردى که این عطاى الهى، باعث سوء استفاده افرادى واقع شود، از آنان سلب مىشود (مانند حکم قصاص، رجم یا اعدام که خشونتهاى قانونى مىباشند). هم او که «حیات» را داده است مىگوید: در این موارد «باید سلب نمود».
با توجه به تحلیل مذکور به یک آیه و دو حدیث شریف درباره حرمت شدید «خودکشى» اشاره مىشود. خداوند مىفرماید: «ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا و کان ذلک على الله یسیرا؛ و خود را مکشید زیرا خداوند به شما مهربان است و هر کس چنین کارى را از روى عداوت و ستم انجام بدهد، به زودى او را در آتش مىاندازیم و این کار براى خدا آسان است». (3)
گرچه برخى از مفسران احتمال دادهاند که مقصود از «انفسکم» نفوس مردم اجتماع مىباشد. بنا بر ان معناى آیه چنین مىشود که «همدیگر را از روى عداوت و ستم مکشید» لکن اولاً، آیه شامل هرگونه قتل نفس مىشود و به مقتضاى آیه 32 سوره «مائده» هر کس که بىگناهى را [بدون عنوان قصاص یا افساد در روى زمین] بکشد، مانند آن است که همه انسانها را کشته است. ثانیا، امام صادق(ع) با استناد به همین آیه مىفرماید: «هر کس عمدا خودکشى کند، براى همیشه در آتش جهنم عذاب خواهد شد» «من قتل نفسه متعمدا فهو فى نار جهنم خالدا فیها قال الله عز وجل: «ولا تقتلوا انفسکم...». (4)
افزون بر این، امام باقر(ع) نیز فرمودهاند: «مؤمن به هر بلایى مبتلا مىشود و با هر نوعى مرگ مىمیرد ولى خودکشى نمىکند» «ان المؤمن یبتلى بکل بلیة و یموت بکل میتة الا انه لایقتل نفسه». (5)
همان طور که گفته شد قرآن کریم در مورد قتل نفس فرموده است : «انه من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا؛ هر کس نفسى را بدون قصاص و یا فساد در زمین کشت مثل اینست که همه مردم را کشته است». بعضى از مفسران در توجیه این آیه گفتهاند: کسى که حاضر است شخصى را به ناحق بکشد انسان و انسانیت در نزد او بىارزش است و اگر یک نفر را کشت مثل این است که همه
انسانها را کشته است. همه مفاسد و زیانهایى که در کشتن دیگران هست در خودکشى نیز وجود دارد از جمله:
1- خودکشى نافرمانى و سرپیچى از دستور خدا است و کسى که دستور خدا را نادیده انگارد و سرپیچى کند مستحق عذاب مىگردد.
2- خودکشى دلیل بر عدم ایمان و یاس و نا امید شدن از خدا مىباشد و یاس و ناامیدى از خداوند از بزرگترین گناهان است که گاهى در رتبه شرک و کفر قرار می گیرد.
3- کسى که دست به خودکشى زده همانند کسى که دیگرى را کشته انسان و انسانیت در نظر او بىارزش شده است. از این جهت بین خودکشى یا کشتن دیگران فرقى نیست و همانگونه که هر کس دیگرى را کشت مستحق عقوبت و عذاب مىگردد انسانى که خودکشى کرده نیز مستحق عقوبت و عذاب الهى مىگردد و این با عدالت خدا هیچگونه منافاتى ندارد.
4- خودکشى گناهى کبیره است؛ اما این که عقوبت آن دقیقا چیست و آیا موجب عذاب ابدى است یا نه اطلاعى نداریم و چه بسا نسبت به افراد و شرایط آنها نیز مجازاتهاى متفاوتى داشته باشد، اما به هر حال خودکشى عملى نادرست است که نه دین بر آن صحه مىگذارد و نه عقل و خرد انسانى.
5- در نظامهاى حقوقى جهان نیز اساسا خودکشى نوعى بزهکارى و جرم تلقى مىشود، ازاینرو شخصى که به خودکشى کننده در جهت انتحار کمک کند، شریک جرم شناخته شده و مجازات مىشود و این فرع بر جرم بودن خودکشى است.
مطلب آخر آن که همان طوری که توضیح داده شد اقدام به خودکشی اگر چه از گناهان کبیره است و فرد مرتکب شونده اهل دوزخ می شود اما بالاخره انواع خیرات از جمله صدقات که به نیت او داده می شود در تخفیف مجازاتش بی تأثیر نخواهد بود و امید نجات از عذاب ابدی برای او وجود دارد همانطوری که ممکن است شرایط شفاعت اولیای خدای متعال نصیبش کرد. به هر حال، انسان در زندگی هیچ گاه نباید از رحمت الهی نا امید شود و تنها راه خروج از بن بست و مشکلات زندگی، امید و توکل بر خدا، دعا و توسل و توبه است که همه ناممکن ها را ممکن می کند و راه رهایی را به روی انسان می گشاید. بهترین شاهد هم زندگی آرامش بخش بندگان مؤمن است که به تجربه و واقع رسیده است که ایمان به مبدأ و معاد، سرمایه اصلی سعادت دو گیتی به شمار می رود که ارگ درست و منطقی برای آدمی پیدا شود راه پوچ گرایی و بیهوده انگاری که پایه تصور شیطانی یأس و ناامیدی به شمار رفته و احیانا افتادن در دام خودکشی را به همراه دارد، برای همیشه از بین می رود و شکوفه های شفابخش و اطمینان آفرین در زندگی پدیدار می شود.
پاورقی:
1) سوره مائده، آیه 32
2) ر.ک: آیات 32 و 33 مائده - 178 و 179 و 217 بقره.
3) سوره نساء، آیات 29 و 30
4) الحر العاملى (الشیخ) محمد بن الحسن، وسایل الشیعه، ج 19، بیروت، داراحیاء التراث العربى، باب تحریم قتل الانسان نفسه، ص 13، ح 2 و 3
5) همان
در پاسخ به این سوال توجه به چند نکته لازم است :
1- در هیچ اندیشه و مکتبی ، آزادی انسان مطلق نیست و همه اندیشمندان ، ادیان الهی و مکاتب بشری به گونه های مختلف برمحدودیت پذیری آزادی های انسان مهر تایید زده اند،اگر اختلافی نیز در این زمینه مشاهده می شود در رابطه با این است که : اولاً؛ محدوده آزادی چیست ؟
ثانیاً؛ چه کسی حق دارد آزادی انسان را محدود کند .ثالثاً؛ براساس چه معیارهایی می توان آزادی را محدود ساخت .
کلماتی مانند ( ( اختیار ) ) ، ( ( اراده ) ) ، ( ( آزادی ) ) و ( ( انتخاب ) ) و هم چنین واژه های مقابل آن مانند ( ( جبر ) ) ، ( ( الزام ) ) ، ( ( اکراه ) ) و ... در معانی و موارد مختلفی به کار می روند که همه آنها حکم واحدی ندارند. بنابر این در کاربستن این واژه ها باید دقیقاً دایره معنا و استعمال را مد نظر گرفت و از تسری و تعمیم غیر منطقی وبی دلیل حکم به دایره دیگر خود داری کرد .
برای روشن شدن این مطلب به اختصار به سه حوزه مرتبط با استعمال مفاهیم فوق اشاره می شود :
الف ) حوزه تکوین :
آزادی و اختیار در حوزه تکوین به معنای آن است که: اولاً؛رفتار و کنشهای انسان ناشی از جبر ذاتی( 1) نیست .
ثانیاً؛برخی از امور را نمی توان به صورت جبر تکوینی از بیرون تحمیل کرد و الزام بیرونی پاسخ مطلوب را به همراه ندارد .آیه شریفه ( ( لااکراه فی الدین (2 )، اگر اختصاص به این حوزه نداشته باشد، لااقل به خوبی این مفاد را درپی دارد و می فهماند که حقیقت دین تکویناً اجبار پذیر نیست ؛ یعنی ، اگر به فرض با زور سر نیزه کسی به سوی دین دعوت شود و به ظاهر نیز این دعوت را بپذیرد، لیکن این پذیرش ظاهری با ایمان واقعی و اعتقاد راسخ قلبی فاصله بسیاری دارد .بنابراین « لا اکراه فی الدین » در حوزه تکوین به معنای این است که حقیقت تکویناً اجبار پذیر نیست .
ب ) حوزه تشریع اجتماعی :
تشریع اجتماعی مجموعه قوانینی است که چگونگی مناسبات اجتماعی انسان ها را مشخص و تنظیم می کند و احکام آن غالباً الزامی و دارای پشتوانه اجرایی و کیفری است . در این حوزه نیز آیه شریفه « لااکره فی الدین » به معنای این خواهد بود که کسی حق ندارد دیگران را با زور و فشار به سوی اسلام دعوت کند .
تفاوت این مرحله با مرحله پیشین تفاوت « هست » و « باید » است، به عبارت دیگر در مرحله نخست معنای آیه جنبه اخباری وتوصیفی (3 ) داشت ؛ یعنی خبر از ناکار آمد بودن می داد . ولی دراین مرحله معنای آیه انشایی و دستوری ( 4 ) است ؛ یعنی ، منع از الزام واجبار اجتماعی می کند وانسانها را از خواندن اجباری دیگران به سوی دین باز می دارد .
البته این مسئله در اصل دعوت به سوی دین است ومنافی وجود احکام الزام آور اجتماعی دیگر برای مسلمانان و باقی غیر مسلمانان در جامعه اسلامی و در ارتباط با مسلمانان نیست .
ج ) حوزه تشریع فردی:
مراد از دایره تشریع فردی در اینجا مجموعه قوانینی است که خداوند برای آحاد انسانها وضع نموده است . این قوانین غالباً الزام آور ومسئولیت زا است و خداوند افراد را نسبت به آنها باز خواست می کند، هرچند که در مورد آنها کیفر دنیوی و قوانین الزام آور اجتماعی وضع نکرده باشد. عمده ترین این مسایل تدین به دین حق است .
آیه شریفه « لااکراه فی الدین ») هیچ ارتباطی با این حوزه ندارد و به کلی از آن منصرف است . در مقابل آیه « ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه ؛ هر کسی دینی جز اسلام برگزیند از او پذیرفته نیست » (5 ).
و همه آیاتی که دربردارنده نوعی تکلیف الزامی برای افرادانسانها است شامل این حوزه می شود .
نتیجه این که : 1- آزادی انسان مطلق نیست و محدودیت هایی دارد .
2- نفی اکراه در دین به معنای عدم مسئولیت انسان در پذیرش دین و راه حق نیست.
نکته ای که در پایان باید اضافه کنیم آن است که بنا به شهادت بسیارى از آیات و روایات , پاداشها وکیفرهاى روز رستاخیز نـتـیـجـه اجتناب ناپذیر اعمال و کردارهاى دنیوى ماست و این نتایج - خواه و ناخواه - دامنگیر ما مى گردد . هـمـان طـور کـه اعـمـال بـشـر در ایـن جـهان یک سلسله لوازم اجتناب ناپذیر دارد و از آن جدا نـمـى گـردد , مـثـلا یـک فرد مبتلا به مواد مخدر , باید یک عمر با رنج و درد وبیمارى دست به گریبان باشد و یک فرد میگسار که مدتها با شراب و الکل سر و کارداشته , باید باقیمانده عمر را با بـدن رنـجـور و کـبـد و قـلب بیمار به سر برد ,همچنین کارهاى نیک و بد ما داراى آثار و لوازمى هـسـتند که در روز واپسین آشکارمى گردند و خود را نشان مى دهند ; بنابر این قسمت مهمى از پـاداشـها و کیفرها زاییده اعمال ما و اثر مستقیم کردارهاى ماست و هیچ نوع حق گله و اعتراض نـداریم و اگر ما زندگى خود را با برنامه صحیح و عالى شرع تنظیم مى نمودیم , هرگز دچاراین عـواقب بد و ناگوار نمى شدیم ; و همان طور که نتایج اعمال ما در این جهان آزادی و انتخاب ما منافاتى ندارد , نتایج اعمال ما در رستاخیز نیز چنین است .
در دنیا ما کاملا آزادیم که قانون و مقرارارت را رعایت کنیم ویا تخلف از آن کنیم ولی در صورت تخلف باید جریمه آن را پپردازیم ، در این جا هیچ کس نمی گوید این چه آزادی است که متخلفان را جریمه می کنند ، در عالم آخرت نیز با متخلفان برخورد می شود و این با آزادی عقیده هیچ گونه منافاتی ندارد.
به بیان ساده : خداوند می گوید دو راه در جلوی شما انسان ها قرار دارد ؛ راه باطل که بسوی دوزخ و سقوط در گودال جهنم ختم می شود و راه حق که به خیر و سعادت ولذت و سرور و نعمت و آسایش ختم می شود . شما آزادید که هر یک از دو راه را انتخاب کنید و هیچ جبری در پذیرش هر یک از دو راه وجود ندارد ( در عین حال که دعوت به سوی خیر و راه نجات و بهشت می کند) حال اگر کسی راه اول و دوزخ را انتخاب کند ، نتیجه طبیعی و حتمی آن است که به دوزخ در افتد.
این جهان کوه است و فعل ما ندا باز آید سوی ما از کُِه صدا .
پس عذاب الهی و دوزخ چیزی جز نتیجه عمل خود انسان ها نیست و این محدودیتی برای اختیار انسان ایجاد نمی کند ، اگر چه انسان را به سوی راه خیرو حق و پرهیز از شر و بدی و باطل ترغیب و تشویق می کند ، اما مجبور نمی کند و آزادی را سلب یا محدود نمی کند.
پاورقی:
1) Determinism
2)سوره ، بقره ،آیه256
3) Diseriptive
4) Dostitionaaac
5) سوره آل عمران آیه 85
چرا عدهای باهوش و عدهای کم خردند، چرا برخی زشت و برخی زیبا هستند؟ آیا این تفاوتها نوعی تبعیض و بی عدالتی در حق پارهای از مخلوقات نیست؟
پاسخ: آنچه در پاسخ به این پرسش و سؤالات مشابه آن است در ابتدا باید توجه داشت، که تمام مواردی که در آفرینش انسان ها و موجودات دیگر به عنوان نابرابری لحاظ می شود ، تفاوتهایى است که در جهان وجود دارد، نه تبعیضها.
فرق تفاوت و تبعیض آن است که در فرض تبعیض، چند موجود قرار دارند که همه شایستگى و حق یکسان دارندو به یکى داده مىشود و به دیگرى داده نمىشود یا کم تر داده مىشود، اما در صورت تفاوت در آفرینش اصلاً حقى مطرح نیست تا بحث تبعیض به میان آید . در مورد آفرینش انسان، از ابتدا انسانى نبوده تا حقى مطرح باشد.
بنابر این این تصور که از طرف خداوند حق انسان ها ادا نمی شود تصور صحیحی نیست.
از طرف دیگر دلیلی وجود ندارد که خداوند بین آفریده ها تبعیض قائل شود یا ظلمی بر کسی روا دارد.چون تبعیض و ظلم یا ناشی از جهل است یا کمبود و نیاز ویا...در حالی که همه آفریده گان نسبت مساوی با خداوند داشته و همه آفریده او هستند و او از هر عیب و نقصی مبرا است.
اگر هم نابرابری ها در جامعه انسانی و مربوط به خود انسان ها باشد این بحث مستقل و جدا گانه ای است.
اما این که راز تفاوت های انسان ها برای چیست باید گفت : اشیا از نظر خوبى و بدى اگر تنها و منفرد و مستقل از اشیاى دیگر در نظر گرفته شوند، یک حکم دارند و اگر جزء یک نظام و به عنوان عضوى از اندام در نظر گرفته شوند، حکم دیگرى پیدا مىکنند، مثلاً اگر از ما بپرسند که خط راست بهتر است یا خط کج، ممکن است بگوییم خط راست بهتر از خط کج است، ولى اگر خط مورد سؤال جزئى از یک مجموعه شد، در یک مجموعه به طور مطلق، نه خط مستقیم پسندیده است و نه خط منحنى. وقتى که جهان را جمعاً مورد نظر قرار مىدهیم، ناچاریم بپذیریم که در نظام کل و در توازن عمومى، وجود پستىها و بلندىها، فراز و نشیبها، تاریکى و روشنایىها، همه لازم است .
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزش به جاى خویش نیکو است
اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، دیگر مجموعه و نظام مفهومى ندارد. شکوه و زیبایى جهان در تنوع و اختلافهاى رنگارنگ آن است. قرآن کریم وجود اختلافها را از آیات و نشانههاى قدرت الهى مىشمرد. زشتىها، نه تنها از این نظر ضرورى مىباشند که جزئى از مجموعه جهانند و نظام کل به وجود آنها بستگى دارد، بلکه از نظر نمایان ساختن و جلوه دادن به زیبایىها نیز وجود آنها لازم است.
اگر در جهان زشتى نبود، زیبایى هم نبود. اگر همه مردم زیبا بودند، هیچ کس زیبا نبود، همان طورى که اگر همه مردم زشت بودند، هیچ کس زشت نبود.(1)
ممکن است این سؤال پیش آید: چرا زشت زیبا نشد و بالعکس؟ در پاسخ استاد مطهرى مىگوید: «خداوند متعال به هر موجودى همان وجود و همان اندازه از کمال و زیبایى را مىدهد که مىتواند بپذیرد. نقصانات از ناحیه ذات خود آنها است، نه از ناحیه فیض بارى تعالى، نظیر خواص اَشکال هندسى که ذاتى موجودات است، مثلاً خاصیت مثلث این است که مجموعه زاویه هایش برابر با دو قائمه است و خاصیت مربع این است که مجموع زوایایش برابر با چهار قائمه است. معنایش این نیست که به آن، خاصیت دو قائمه و به این خاصیت چهار قائمه داشتن را اعطا کردهاند تا گفته شود چرا به مثلث ستم کردهاند. تفاوت موجودات جهان همین طور است. بوعلى سینا گفته است: خدا زردآلو را زردآلو نکرده بلکه زردآلو را ایجاد کرده است.
زردآلو از باب مثال است، منظور همه موجودات است، خدا اشیا را آفریده از آنها ذاتاً اختلاف دارند. قرآن مجید این مطلب را با یک تمثیل بیان کرده و فرموده است:
«خدا از آسمان آبى فرود آورد و هر رودخانهاى به قدر ظرفیت خودش سیلان یافت».(2) یعنى رحمت فیض پروردگار هیچ موجود مستعدى را محروم نمىسازد و براى همه یکسان است، ولى استعداد و ظرفیت موجودات یکسان نیست. استعدادها مختلف است. هر ظرفى به قدرى که گنجایش دارد، از رحمت خدا لبریز مىگردد. پس هر موجودى، حق خود را که امکان داشته دریافت دارد، دریافت کرده است.» (3)
نباید تصور کرد که خداوند یکى را که ممکن بود زیبا باشد، زشت قرار داد و دیگرى را که ممکن بود زشت باشد، زیبا قرار داد و با قید قرعه و یا یک اراده تبعیضآمیز هر یک از آنها را انتخاب کرد، بلکه هر جزء از اجزاى جهان تنها به همین جور که هست، امکان وجود داشته و خدا همان آفرینش را به آن داده است. اگر بخواهیم از دیدگاه علمى سخن گوییم، این گونه نمىتوان گفت که هر ماده با توجه به ویژگى و شرایط خود از وجود و کمالات وجود برخوردار مىشود. تفاوت هایى که در جهان مادى و طبیعى وجود دارد، براساس تفاوت در عناصر مادى است، مثلاً کسى که از نظر زیبایى یا زشتى، شکل و وضعى خاص دارد، بر اثر تفاوت ژنتیکى و عوامل محیطى و مادى وراثت و... است که هزاران مورد شناخته شده و یا ناشناخته در طبیعت در آنها دخالت دارد و یا حتى امور غیر مادى مانند نحوه آمیزش یا مواد و غذاهایى که پدر و مادر قبل از آمیزش، یا مادر بعد از آن در دوران جنینى تغذیه مىکنند یا مانند تأثیر الکل و مواد اعتیادزا در شکل و حالت و وضع و سلامت و بهره هوشى و استعداد کودک که امروزه بدون تردید شناخته شده است.
طبق این سخن فیض الهى از ناحیه خدا تمام است و او در حق هیچ موجودى تبعیض روا نمىدارد، بلکه موجودات هستند که به فراخور شأن و جایگاه و مرتبه خود و و قابلیت و استعداد و عوامل دیگر فیض الهی را می پذیرند و به اندازه استحقاق، در مرتبهاى از عالم هستى قرار می گیرند. در جهان خلقت آنچه که وجود دارد تبعیض نیست، بلکه تفاوت است، همان طور که ظرف یک لیترى نسبت به ظرف پنج لیترى مقدار کمترى آب در خود جاى مىدهد. آرى هر موجودى در نظام هستى به میزان ظرفیت خود دریافت فیض مىکند.
در عین حال آنچه در پایان مىتواند مکمل این پاسخ باشد و هرگونه اشکالى را برطرف کند، آن است که: نباید نگاهمان را فقط معطوف به دنیا و زندگى دنیا نماییم و همچنان این اشکال براى ما وجود داشته باشد که تفاوتها ربط به انسان ندارد. درست است که تفاوتهاى ایجاد شده به سبب وراثت و محیط و... انسان نقشى در آنها ندارد، اما زندگى انسان که منحصر به این عالم نیست، بلکه این عالم تنها بخش کوچکى از حیات است و در مقابل حیات جاودانه و حقیقى بسیار ناچیز است.
در این نگاه هر چه بیشتر از نعمتهاى دنیا و کمالات هستى داده شده باشد، به همان اندازه داراى مسئولیت بیشتر باید باشد و در مقابل هر یک از نعمتهاى الهى از او سؤال شود که آیا حق آن را به جا آورده است؟ اما آن که کمتر به او داده شده، سبکبارتر است. از طرف دیگر با توجه به روایات به دست مىآید که خداوند بعضى از کاستىهاى دنیا را در عالم دیگر جبران مىنماید و به هیچ بندهاى ظلم روا نمىشود.
پىنوشتها:
1 - استاد مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 167 - 166، با تلخیص.
2 - رعد (13) آیه 17.
3 - استاد مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 172 - 171، با تلخیص.
در. پاسخ به این پرسش باید ابتدا درک فلسفى درستى از وجود و هستى داشته باشیم و سپس به تبیین رابطه آن با فیاضیت مطلقه الهى بپردازیم:
(1) در چشمانداز و تحلیل فلسفى وجود کمال و خیر عین یکدیگر و نقص شر و عدم یکى بیش نیستند. بنابراین وجود بنفسه خیر و کمال و بهتر از نیستى است.
(2) خداوند واجبالوجود بالذات و واجب بالذات واجب من جمیعالجهات است. یعنى همه کمالات وجودى را به طور مطلقدار است. بلکه عین همه آنهاست و از هرگونه نقص کاستى و عیبى پیراسته است.
(3) ازجمله کمالات مطلقه فیاضیت علىالاطلاق است. درک این ویژگى و پیامدهاى آن درفهم درست مساله موردبحث نقش جدى و اساسى دارد. در اینجا باید مفهوم فیاضیت را به درستى فهم کرد. براى فیاضیت لااقل دو معنا مىتوان به دست آورد: الف) اعطاى وجود به هرچیزى که امکان وجود دارد. زیرا باتوجه به اینکه وجود خیراست اگر چیزى امکان هست شدن داشته باشد و به او اضافه وجود نشود خارج از دوصورت نیست: 1- یا فاعلى توانا وجود ندارد که به آن هستى دهد.
2- یا فاعل توانمندى هست که از افاضه وجود خوددارى کرده است و هر دو در مورد خداوند محال است. زیرا: اولا خداوند قدرت و توان افاضه وجود به هرممکنالوجودى را دارد چون داراى قدرت مطلقه است.
ثانیا خوددارى از افاضه وجود با توجه به خیربودن وجود بخل است و بخل خلاف فیاضیت مطلقه الهى است
شرایط کمالات ممکنه برتر را براى امور موجود فراهم ساختن. این نیز چیزى است که خداوند درنظام هستى قرارداده وجریان هستى را به سمت کمال نهایى به جریان انداخته و تمام شرایط کمال را براى موجودات فراهم کرده است.
البته کمال درغیرانسان به نحو غیراختیارى است و لوازم تکوینى دارد و درمورد انسان اختیارى است ولوازم تکوینى و تشریعى خاص خود را دارد و خداوند همه لوازم آن را فراهم نموده است.
بنا بر این آفرینش انسان برای آگاهی از خوب و بد اعمال او نبوده تا این اشکال طرح شود که خدا آگاه است پس نیازبه آفرینش نبود.در عین حال هدف از آفرینش آن است که انسان در پرتو اعمال خوب و شایسته به کمال واقعی و حقیقی دست یابد و این هدف در مورد انسان در سایه انتخاب و اختیار صورت می گیرد و چون مسئله اختیار در مورد انسان مطرح می شود. عمل نیک و بد هر دو در مورد او امکان دارد.
لازمه فیاض بودن خداوند آن نیست که همه را یکسان بیافریند بلکه چون فیض خداوند مطلق است و بر همه به صورت یکسان می رسد.اما موجودات جهان هستی با تفاوت هائی که دارند به صورت مختلف از فیض الهی بهره مند می شوند.
از نظر قرآن کریم , شخصیت واقعى انسان , روح او است . روح انسان با هر عمل اختیارى , از قوه به سوى فعلیت گام بر مى دارد و اثر و خاصیتى متناسب با اراده و هدف و مقصد خود کسب مى کند. این آثار و ملکات جزء شخصیت انسان مى شود و انسان را به عالمى متناسب از عوالم وجود مى برد.
حُسن و قبح فعلى یا خوبى و بدى اعمال از نظر بُعد اوّل بستگى به اثر خارجى عمل دارد, و حسن و قبح فاعلى یاخوبى و بدی از نظر بُعد دوم , بستگى به کیفیت صدور آن از فاعل دارد. در حساب اوّل قضاوت ما دربارهء یک عمل ازلحاظ نتیجهء خارجى و اجتماعى آن است و در حساب دوم قضاوت ما از نظر تأثیر داخلى و روانى عمل در شخص فاعل است . در حُسن فعلى کار مفید و نافع براى خَلق خدا است . در این مورد تفاوتى نمى کند هدف انسان عالى والهى باشد یا این که هدفش ریاکارى و تظاهر باشد. قضاوت تاریخ در مورد اعمال مردم همیشه از بُعد حُسن فعلى است و هرگز با نیت اشخاص کارى ندارد.()
(.استاد شهید مرتضى مطهرى , عدل الهى , ص 322و 323 با تلخیص ).
اما در <حُسن فاعلى > نظر به اثر اجتماعى و خارجى فعل نیست . در این حساب , نظر به نوع ارتباط عمل با فاعل است و مفید بودن عمل کافى نیست براى این که عمل , خیر محسوب گردد. در این جا حساب این است که فاعل باچه نیت و چه منظور و هدفى و براى وصول به چه مقصدى اقدام کرده است . اگر فاعل , داراى نیست و هدف خیرباشد و کار خیر را با انگیزهء خیر انجام داده باشد, کارش خیر است ; یعنى حُسن فاعلى دارد و علمش دو بُعدى است ,ولى اگر عمل را با انگیزهء ریا یا جلب منفعت مادى انجام داده باشد, کارش یک بُعدى است . به تعبیر دیگر فاعل به اجتماع خدمت کرده و آن را بالا برده است , ولى به خودش خدمت نکرده است , بلکه احیاناً خیانت کرده است .روحش به جاى این که با این عمل , تعالى یابد و بالا رود, تنزل یافته و سقوط کرده است . البته مقصود این نیست که حساب حُسن فاعلى از حسن فعلى به کلى جدا است و انسان از نظر نظام روحى و تکامل معنوى نباید کارى به کارهاى مفید اجتماعى داشته بشاد, بلکه مقصود این است که کار مفید اجتماعى آن گاه از نظر روحى و تکامل معنوى مفید است که روح با انجام آن عمل , سیر و سفر معنوى کرده باشد و از منزل خودخواهى و هواپرستى , خارج وقدم به منزل اخلاص و صفا گذاشته باشد.()
(.همان , ص 324)
حُسن فعلى براى پاداش اُخروى عمل کافى نیست . حسن فاعلى هم لازم است . حسن فعلى به منزلهء تن و حسن فاعلى به منزلهء روح و حیات است و ایمان به خدا و روز رستاخیز, شرط اساسى و لازم حسن فاعلى است .
همهء غیر مسلمانان از نظر مأجور بودن در قبال اعمال خیر یکسان نیستند. میان غیر مسلمانى که به خدا و قیامت معتقد نیست و غیر مسلمانى که به خدا و قیامت معتقد است , ولى ازموهبت ایمان به نبوت محروم است , تفاوت عظیمى است . براى دستهء اول امکان انجام یک عمل مقبول نزد اللّه نیست , ولى براى دستهء دوم هست . این دسته ممکن است با شرایطى به بهشت بروند, ولى براى دستهء اول ممکن نیست . به نظر مى رسد فلسفهء این که اسلام میان مشرکان و اهل کتاب در همزیستى تفاوت قایل است و مشرک راتحمل نمى کند, ولى اهل کتاب را تحمل مى کند; نیز مشرک را مجبور به ترک عقیده مى کند, ولى اهل کتاب را مجبوربه ترک عقیده نمى کند, همین است که مشرک یا منکر خدا, به واسطهء شرک و انکار, باب نجات را براى ابد بر روى خود بسته است .( استاد شهید مرتضى مطهرى , همان , ص 342)
به طور قطعى شیعه به جهت پیوندى که با امامت دارد, هر عمل خیرى که انجام دهد, در ظرف صعود الى اللّه قرار مى گیرد و غیر شیعه از این مزیت برخوردار نیست . غیر شیعه اگر از روى عناد و لجاجت مخالف امامت باشد, اعمال خیرش مورد قبول قرار نمى گیرد. اما در هر حال عمل خیرى که افراد غیر مسلمانِ معتقد به دیگرادیان الهى یا غیر معتقد به دیگر ادیان الهى انجام مى دهند, موجب تخفیف عذاب و احیاناً رفع عذاب خواهد بود.عمل خیرى که مسلمان شیعه انجام مى دهد, به جهت پیوند محکمى که با ولایت و امامت دارد, در ظرف صعود قرارمى گیرد و این عمل هم حسن فعلى دارد و هم حسن فاعلى .
معروف میان فلاسفه و دانشمندان این است که «شر» در تحلیل نهائی بازگشت به یک «امر عدمی» (یا یک امر وجودی که سرچشمه عدم است) میکند و شاید نخستین کسی که این نظریه را ابراز داشت «افلاطون» بود که «شر» را به عنوان «عدم» معرفی کرد.
بنابراین نقطه مقابل آن، یعنی «خیر» چیزی جز «وجود» نیست، هرقدر وجود گستردهتر و کاملتر باشد منبع خیر بیشتری است، تا برسد به وجود مطلق و بیپایان خداوند که خیر محض و سرچشمه تمام خیرات و برکات است.
معمولاً برای روشن ساختن عدمی بودن شرور به این مثال ساده دست میزنند که ما میگوئیم «سر بریدن یک انسان بیگناه شر است» ولی ببینیم در اینجا چه چیز «شر» است؟ آیا زور بازوی قاتل، یا تیزی کارد و برندگی آن، یا تأثیرپذیری گردن مقتول و لطافت آن که مایه قدرت بر هر گونه حرکت گردن میشود؟ مسلماً هیچیک از اینها ذاتاً نقص و شر نیست، آنچه در این میان شر است جدائی افتادن در میان اجزای گردن و رگها و استخوانها است، و میدانیم جدائی چیزی جز یک امر عدمی نیست.
همچنین گاه یک امر وجودی مانند یک غذای زهرآلود، باعث «مرگ» که یک امر عدمی است میشود، و به همین دلیل شر است. و یا میکرب که امر وجودی است سبب «بیماری» میشود و میدانیم مرگ چیزی جز عدم حیات و بیماری جز از دست دادن سلامتی نیست.
از اینجا پاسخ این سؤال که «شرور را که آفریده است»؟ برای همگان روشن میشود، زیرا وقتی «شرور» امور عدمی هستند، اصولاً آفرینش و آفریدگاری در مورد آنها تصور نمیشود.
زیرا اموری که احیاناً موجب عدم میشوند میتوانند وجودی باشند (مانند غذای مسموم)، ولی اگر خیر و شر آنها مساوی، یا شر آن غالب، و یا شر مطلق باشند، هرگز با توجه به حکمت خداوند لباس وجود بر اندام آنها پوشیده نخواهد شد.
این نکته نیز قابل دقت است که «شر مطلق» مساوی با «عدم مطلق» است که هرگز وجودی خارجی ندارد، زیرا عدم مطلق به اصطلاح نقیض وجود است.
ولی «شر نسبی» (چیزی که از جهتی خیر و از جهتی شر باشد) مسلماً بهرهای از وجود دارد، یا به تعبیر دیگر آمیزهای است از وجود و عدم، اما همانگونه که گفته شد تنها یک قسم از شر نسبی با حکمت خدا سازگار است و آن چیزی است که جنبه خیر آن غالب باشد.
این نکته نیز باید دانسته دشود که: که میان «صفات ذات» و «ظهورات صفات فعل» خداوند تفاوت وجود دارد آن چه بی نهایت و بدون مقابل است صفات ذات است مانند علم خدا، اما صفات فعل خدا مظاهر متعدد دارد و نسبت به قابلیت موجودات مختلف، صفات فعل خداوند تجلیات متفاوت دارد به همین جهت در تجلی صفات فعل حتی گرفتاری ها، بدی ها به خداوند قابل انتساب است «و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله؛ وقتی بدی به آنها می رسد می گویند [ای پیامبر] این بخاطر توست، بگو همه از نزد خداست» (نساء (4)، آیه 78)
بنا بر این با توجه به مطالب گذشته نتایج زیر به دست می آید:
1. شر، چیزی نیست که در عالم هستی موجود باشد، تا از علت پدید آمدن آنها به وسیله خداوند، پرسش شود، بلکه در دسته ها و گروه های گوناگون، تقسیم شدنی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
2. دسته ای از شرور، لازمه طبیعی عالم مادی است؛ یعنی یا می بایست عالم ماده آفریده نمی شد، یا در صورت آفریده شدن، به گونه ای طبیعی، پیامدهایی که ظاهرا ما آنها را شر به حساب می آوریم، روی می نمود. مثلا، حیوان برای ادامه زندگی، از گیاه یا حیوانات دیگر تغذیه می کند، یا انسان به همین منظور، پس از ذبح حیوانات، از گوشت آنان استفاده می نماید. در شرایط جوی خاصی، سیل سرازیر می شود، و به طور طبیعی، ویرانه هایی را نیز به دنبال دارد. بروز زلزله، ورود میکرب به بدن و مرگ و میرهای ناشی از آن نیز از همین دست رویدادهای طبیعی است.
3. برخی از شرور، بازتاب اعمال انسان ها و کیفر آن است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون؛ و اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان آورده و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم، ولی (آنها حق را) تکذیب کردند، ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» (اعراف، آیه 96).
ظاهرا پیش فرض ذهنی شما این است که چون خدا علم به تمام افعال انسان داردپس مادر انجام کاره مجبورم و مثلا خودکشی نباید حرام باشد در صورتی که علم خدا به افعال اختیارى انسان موجب جبر نیست، زیرا:
علم خدا بر این تعلق گرفته است که هر علتى با ویژگى خاص خود کار کند و یا هر حادثه و رویدادى از سبب ویژه خود سر بزند، مثلاً علت فاقد شعور به طور جبر کار صورت دهد، و فاعل مختار، با کمال اختیار و آزادى انجام وظیفه کند. در این صورت باید قبلاً از واقعیت این علت آگاه شویم، آن گاه درباره مجبور و مختار بودن آنها داورى کنیم.
از این جهت مىگویم علل بر دو نوعند:
1 - علل طبیعى ناآگاه مانند خورشید و ماه و آتش.
2 - علل طبیعى آگاه و آزاد مانند انسان.
علم خدا در قسم نخست بر این تعلق گرفته است که این گونه از علل بدون آگاهى و آزادى، مبدأ آثار ویژه خود گردند. آفتاب بدون آگاهى بیفروزد و ماه بدرخشد، در حالى که علم خدا در بخش دوم بر این تعلق گرفته است که با کمال آگاهى و در عین اختیار و آزادى مبدأ یک رشته کارها باشد.
این گونه علل به حکم تخلفناپذیرى علم خدا، حتماً یک رشته کارهاى خوب و بد را انجام مىدهند. اما با قید آگاهى و با ویژگى آزادى. چنین علم پیشین، نه تنها مایه جبر نیست، بلکه تأکیید کننده اختیار است و به حکم تخلف ناپذیرى علم خدا باید فعالیت این نوع علل با این دو ویژگى انجام گیرد و به قید علم و اختیار کارى را صورت دهند. اگر به غیر این نحو تحقیق پذیرد، علم خدا تخلف مىپذیرد.
بنابراین خداوند در ازل عالم است که انسان با اختیار وآزادى خود کارى را انجام مىدهد یا آن را ترک مىکند. (1)
پس در این جا هم علم الهى حفظ شده و هم اختیار و آزادى انسان و این دو با هم منافات ندارد.
به عبارت دیگر: خداوند در ازل آگاهى دارد که یک کار با علل و شرایط خاص خود در یک زمان و مکان خاصى صورت مىگیرد که از جمله آن علل و شرایط، اختیار و آزادى انسان است، پس خداوند آگاهى دارد که آن کار با اختیار انسان و با شرایط دیگر انجام مىشود و این مسئله هیچ ضررى به اختیار و آزادى انسان نمىزند.
افزون بر این وجدان آدمى مىگوید که انسان مختار است. همه ما وجداناً درمىیابیم که در کارها مانند ماشین خودکار نیستم، که بدون اختیار و تصمیم و اراده یک سلسله کارها از ما صادر گرد، بلکه کاملاً محسوس است که کارها با اختیار و آزادى خودمان انجام مىگیرد، نیز مکلف بودن دلیل آزادى انسان است. تکلیف که اساس هر مکتب دینى و اخلاقى بر آن استوار است، با جبر نمىسازد. اگر مردم در کارها مجبور باشند، دیگر امر و نهى، پاداش و کیفر، بهشت و دوزخ مفهومى نخواهد داشت. صحیح نیست به کسى که نمىتواند از کارى خوددارى کنند، بگویند خوددارى کن. این گونه تکلیف از انسان عاقل صادر نمىشود، چه رسد به خداوند حکیم. پس مسئله تکلیف بهترین شاهد است که اسلام و سایر مذاهب آسمانى هیچ کدام آیین جبرى نیستند.
خودکشی که قرآن از آن به قتل نفس، تعبیر می کند از گناهان کبیره است و فرقی بین کشتن خود یا دیگری نیست . کسی که انتحار (خودکشی )می کند, تمام عقوبت هایی که بر قتل نفس مترتب می شود, برای او هم هست . چنان که در آیه (2)خودکشی ممنوع شده است و نیز آیه دیگر قرآن (3)وهم چنین روایاتی در مذمت خودکشی وارد شده است(4)
خودکشی به هر وسیله حرام است , حتی اگر بیماری به قصد زودتر مردن , خود را مداوا نکند و در نتیجه بمیرد, که نوعی خود کشی است .(5)
1) جعفر سبحانى، منشورجاوید، ج 4، ص 338
2).نساء (4) آیهء 29
3)بقره (2 )آیهء 195
4) وسائل الشیعه , کتاب قصاص , باب 5
5).عبدالحسین دستغیب , گناهان کبیره , ج 1 ص 112