شکی نیست که خداوند بندگان خود را دوست دارد ولی این دلیلی نمی شود که آن ها را در موقعیت های دشوار قرار ندهد تا به کمال و تکامل مطلوب خود برسند
انسان از آغاز زندگی حتی از لحظهای که نطفه او در قرارگاه رحم واقع می شود، مراحل زیادی از مشکلات و درد و رنجها را تحمل می کند تا متولد می شود. بعد از تولد در دوران طفولیت و سپس جوانی و از همه مشکلتر در دوران پیری، با انواع مشقتها و رنجها رو در رو است. این طبیعت زندگی در دنیا است و کم و بیش شامل همه انسانها می شود و کسی از آن استثنا نیست.
انتظار وضعی غیر از این داشتن اشتباه است. نگاهی به زندگی انبیا و اولیای الهی نشان می دهد که زندگی این گلهای سر سبد آفرینش نیز با انواع ناملایمات و درد و رنجها قرین است. هنگامی که دنیا برای آنها چنین باشد، وضع برای دیگران روشن است.
اگر افراد یا جوامعی را می بینیم که به ظاهر درد و رنجی ندارند، بر اثر مطالعات سطحی ما است، از این رو وقتی نزدیکتر می شویم، به عمق درد و رنجهای اینان (صاحبان زندگی مرفه) آشنا می شویم، یا این که برای مدتی محدود نیستند دارای مشکلات نیستند که قانون کل جهان را بر هم نمیزند.(1)این که انسانی پیدا شود که در زندگی دارای مشکلی نباشد، تصور نادرستی است،بیماریها، درد سرها، تلاشها برای زندگی، محدودیت لذتها، تکراری بودن زندگی و بی معنایی آن برای بسیاری و احساس پوچی، جنگها، مشکلات طبیعی، برآورده نشدن بسیاری از خواستهها، به هدف و مقصود نرسیدن، از بین رفتن نقشهها برای زندگی، وجود موانع و هزاران مورد دیگر موجب می شود از این تصور خام (نبود مشکل برای برخی) دست بکشیم. وجود سختیها و مشکلات برای زندگی ما لازم است و بدون وجود آنها زندگی بی معنا و یکنواخت خواهد بود.
سختیها و دشواریها نقش مهم و نیرومندی در تربیت، تقویت اراده، شکوفایی استعدادهای نهفته انسان و بیرون آوردن زندگی انسان از یکنواختی و تکرار دارند، ولی وقتی سخن از کارکرد سازنده دشواری و مصائب می رود، منظور این نیست که این تأثیر روی همه افراد یکسان است، بلکه روی برخی ممکن است نقش منفی داشته باشد، ولی مهم چگونگی برخورد و رویارویی با مشکلات است. هر اندازه شخص دارای جهان بینی بهتری باشد و فلسفه رنجها و مصائب را بهتر بشناسد و از نظر روحی، خطرپذیر و با اراده و مقاومتر باشد، از جنبههای مثبت مشکلات بهره افزونتری می گیرد. بر عکس هر اندازه شخص عافیت طلب، بدبین و خطر گریزتر باشد، از مشکلات آثار منفی بیشتری دریافت می دارد،سختیها و گرفتاریها مقدمه کمال و پیشرفت است. این امور برای تکامل بشر ضرورت دارد،اگر سختیها و رنجها نباشد، بشر تباه می گردد. قرآن کریم می فرماید: "همانا انسان را در رنج و سختیِ آفرینش قرار دادیم".(2) بنابراین انسان باید مشقتها را تحمل کند و سختیها بکشد تا به کمال لایق خویش دست یابد.
تضاد و کشمکش شلاق تکامل است و موجودات زنده با این شلاق خود را به سوی کمال می رسانند.(3).
برای توضیح بیشتر مراجعه کنید به مجموعه آثار، ج 1، استاد شهید مطهری، ص 176 تا 196.
پی نوشتها
1) ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 27، ص10
2)سوره بلد آیه 4 2
3)مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 1، ص 176 به بعد
ابتدا باید به بررسى حقیقت عبادت بپردازیم تا معلوم شود آیا صرف اظهار ارادت و خضوع و فروتنى و احترام و تکریم اولیاى الهى و یا بوسیدن قبور آنان، عبادت و پرستش آنان است؟
: حقیقت عبادت
عبادت در لغت عرب، معادل لفظ «پرستش» در زبان فارسى است. عبادت یا پرستش عبارت است از این که انسان در برابر کسى که او را «خدا» و یا «مبدأ مستقل در تدبیر و انجام امور عالم» مىداند، خضوع و تذلل و کرنش کند. بنابراین نباید حقیقت عبادت راتنها در صورت و شکل عمل جستجو کرد. هر چند خضوع و تذلل یکى از ارکان عبادت است، ولى صرف خضوع در برابر غیر خدا عبادت نیست. بلکه باید این خضوع و تذلل با عقیده و اعتقاد خاصى توأم باشد و آن عقیده یکى از دو امر است::
)1 اعتقاد به الوهیت و خدا بودن
) 2 اعتقاد به ربوبیت
توضیح: رب کسى است که تدبیر و کارگردانى و سرنوشت امرى، در دست اوست. خداوند رب العالمین است یعنى سرنوشت و تدبیر همه شؤون موجودات عالم، از وجود و هستى، حیات و مرگ، رزق و روزى و غیره در دست اوست. بله، از آن جا که خداوند خود جهان هستى را عالم اسباب و مسببات قرار داده است، غیر خدا به عنوان سبب و واسطه، در این امور، به طور غیر مستقل یعنى با اذن و اراده و تحت قدرت الهى، نقش دارد.
اما این نقش به طور مستقل و خارج از اراده و مشیت و قدرت الهى نیست. بلکه سرچشمه گرفته ازاراده و مشیت خداوند است؛ یعنى، هرگونه تأثیرگذارى و انجام شؤون عالم هستى وابسته به اراده و قدرت الهى است لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیمحال اگر کسى معتقد باشد که تدبیر یکى از شؤون عالم هستى و مربوط به سرنوشت انسان مثل حیات و مرگ و روزى و آمرزش و... در دست غیرخداوند است به گونهاى که خارج از حیطه نفوذ و قدرت الهى به طور مستقل عهدهدار آن مىباشد و با این اعتقاد در مقابل آن (غیرخدا) خضوع و تذلل کند، غیر خدا را عبادت و پرستش کردهاست..
حاصل سخن: عبادت عبارت است از خضوع و کرنش و تذلل در برابر کسى که او را «خدا» میدانیم یا او را «رب و مبدأ مستقل در انجام و تدبیر امور عالم هستى» مىدانیم..
: بنابراین صرف خضوع و تذلل در برابر غیرخدا بدون یکى از دو اعتقاد فوق، عبادت و پرستش نیست ، حال به موارد ذیل توجه کنید
1)قرآن کریم به فرزندان دستور تذلل و خضوع در برابر پدر و مادر مىدهد: واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کما ربّیانى صغیرا؛ (1)«بالهاىذلت و فروتنى را در برابر پدر و مادر، از روى رحمت و مهربانى بگستران و بگو خدایا بر آنان رحم کن همانگونه که آنان مرا در کودکى مورد رحم ومهربانى خود قرار دادند ».
اگر خضوع و تذلل نشانه عبادت شخص باشد، مىبایست طبق این آیه: اولاً، خداوند امر به شرک و پرستش غیرخدا کرده باشد. ثانیا، فرزندان مطیع، مشرک شمرده شوند و فرزندان عاق پدر و مادر، موحد قلمداد گردند.
2)خداوند به فرشتگان دستور مىدهد بر آدم سجده کنند: و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس؛ و آنگاه که به فرشتگان گفتیم که بر آدم سجده کنید همگان سجده کردند مگر ابلیس (2)
اگر صرف شکل و صورت خضوع و تذلل که در سجده وجود دارد، عبادت باشد همه ملائکه مشرکند و خداوند خود آنان را امر به شرک کرده است!!!
3)مراجعه به استعمال کلمه عبادت در زبان عربى و معادل آن در فارسى «پرستش» و سایر زبانها همین مطلب را تأیید مىکند که صرف صورت و شکل در اطلاق عنوان عبادت کافى نیست. به عنوان مثال به شاگردى که در مقابل استاد خود خضوع و کرنش مىکند یا بهعاشقى که لباس و پیراهن و در دو دیوار خانه معشوق خود را مىبوسد و به سینه مىچسباند و یا پس از مرگ او، خاک و تربت قبر او را مىبوسد، نمىگویند او را عبادت و پرستش کرد (بله گاهى تعبیر مجازى مىشود مثل کسى که شجاع است مىگویند شیر است مقصود این نیست که واقعا و حقیقتا حیوان درنده جنگل است. از این باب کسى که شخصى را خیلى دوست دارد، مجازا مىگویند او را پرستش مىکند)
با توجه به حقیقت عبادت، پاسخ سؤال شما روشن مىشود که احترام و تعظیم و تکریم امامان و اولیاى الهى و بوسیدن قبور آنان، در حالى که اعتقاد به الوهیت و خدا بودن آنان نداریم عبادت و پرستش آنان نیست. سجده کردن در کنار بارگاه آنان، گاهى سجده شکر براىخداوند است و اگر هم سجده براى خضوع و تذلل در مقابل اولیاى خدا باشد چون بدون اعتقاد به الوهیت و خدا بودن آنان است، عبادت و پرستش آنان نخواهد بود. هر چند بهتر است از انجام چنین کارى که وجه آن براى بسیارى از کسانى که آن را مىنگرند معلوم نیست، خوددارىکرد و رکوع و سجده را تنها براى عبادت خدا اختصاص داد.
توسل به اولیاى الهى و حاجت خواستن از آنان نیز، به این معنى نیست که آنان را مستقل در انجام امور و شؤون عالم هستى مىدانیم بلکه در واقع از آنان مىخواهیم به خاطر منزلت و قربى که در درگاه خداوند به سبب عبودیت و بندگى خدا، دارند از خداوند بخواهند حاجت وخواسته ما را برآورده کند؛ یعنى، حاجتدهنده را خداوند مىدانیم و براى حاجت خواستن از خدا، بندگانى را که نزد خداوند عزیزند واسطه قرار مىدهیم که حاجت ما را از خدا بخواهند و این نحوه توسل امرى است که هم از پیامبر اکرم و هم از اصحاب ایشان دیده شده است به عنوان مثال: پیامبر اکرم به حق خود و به حق پیامبران پیشین متوسل مىشوند.
در طلب مغفرت براى فاطمه بنت اسد اغفر لامّى فاطمة بنت اسد و وسّعه علیها مدخلها بحق نبیک والانبیاء الذین من قبلى؛ خدایا مادرمفاطمه بنت اسد را بیامرز و جایگاه او را وسیع گردان به حق پیامبرت و به حق پیامبران پیش از من، (3) و مانندتوسل عمر بن الخطاب به عباس عموى پیامبر اللهم انا نستقیک بعمّ نبیّک و نستشفع الیک بشیبته؛ پروردگارا، به وسیله عموى پیامبرت طلب بارانمىکنیم و محاسن سفید و سابقه او را در اسلام شفیع خود قرار مىدهیم،. (4)
در پایان اشاره ای به بوسیدن درب ضریح وتبرک به وسیله آن می کنیم
برخی خیال می کنند که تبرک و بوسیدن ضریح یا درب های آن عملی شرک آمیز است هر چند در ان به هیچ نوع الوهیت معتقد نباشد در حالی که مهر ومودت به پیشوایان دینی سبب می شود که آثار مربوط به ایشان را ببوسد یا تبرک کند، قران در باره پیراهن حضرت یوسف می گوید: « اذهبوا بقمصی هذا فالقوه علی وجه ابی یات بصیرا» (5) یوسف می گوید : پیراهن مرا ببرید وبر دیدگان پدرم بیفکنید تا او بینایی خودرا باز یابد ، یعقوب نیز پیراهن یوسف را که بافته جدا تافته ای نبود بر دیدگان خود می افکند ودر همان دم بینایی خود را باز می یابد، چنان که قرآن می فرماید :« فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیرا» (6)در صورتی که به اعتقاد ما تمام پیامبران معصوم از گناه هستد ، حال اگر شیعیان یا مسلمانان، خاک قبرو ضریح ومرقد پیشوایان دینی را بر دیده بگذارند وقبر وضریح ایشان را به عنوان احترام ببوسند ویا به آن ها تبرک بجویند وبگویند خداوند در این ضریح و درب ها چنین اثری گذارده است ،در این کار اصلا دچار شرک نشده اند..
کسانی که با تاریخ زندگانی پیامبر گرامی اسلام آشنایی داشته باشند می دانند که یاران آن حضرت پیوسته در تبرک با آب وضوی پیامبر ، از یکدیگر سبقت می جستند که در این زمینه می توانید به کتب روایی مراجعه کنید. (7)
پاورقی:
1) سوره اسراء، آیه 24
2) سوره بقره، آیه 34
3) آیین وهابیت، جعفر سبحانى، ص 153
4) همان، ص 162
5) سوره یوسف آیه 92
6) سوره یوسف آیه 96
7) صحیح بخاری ج3 ص 255
در مورد بخش اول پرسش شما باید گفت:
حکمت تلاوت قرآن این است که انسان، قرآن را به گونه ای تلاوت کند که معبود را مشاهده نماید. مرحله نازله مشاهده معبود آن است که در صفحه ضمیر و قلب عابد، چیزی جز علاقه به معبود نباشد. و انسان می تواند به خوبی تشخیص دهد که آیا در قلبش چیزی جز خدا هست یا نه؟
امام سجاد(ع) فرمود «لَو مات مَن بَین المَشرق و المَغرب لَما استَوحشت بَعد أَن یَکون القرآن مَعی» (1) «اگر همه مردمی که بین مشرق و مغرب عالم وجود دارند از بین بروند و کسی روی زمین نباشد و من تنها باشم، چنانچه قرآن با من باشد هرگز احساس وحشت نمی کنم.»
یعنی اگر همه عالم کافر شوند و قرآن با من باشد هرگز احساس ترس نمی کنم.
مرگ حقیقی همان مرگ روح است و انسان کافر حقیقتاً مرده است. از نظر قرآن کسانی زنده اند که دین خدا را قبول کنند «لِیُنذر مَن کان حَیّاً و یَحق القَول علی الکافرین» (2)
حکمت عبادت آن است که عابد معبود را در ضمیر خود مشاهده کند طی این راه نیز محال نیست بلکه شرایط، آداب و احکامی دارد تلاوت قرآن نیز عبادت است. برای این که به مرحله مشاهده معبود راه یابیم باید تا می;توانیم بر چشم و گوش خود کنترل داشته باشیم، هر کس باید مواظب باشد که جز وظیفه شرعی چیزی انجام ندهد محیط کار و محیط منزل را با غفلت از خدا آلوده نسازد.
وقتی انسان قرآن تلاوت می کند، آن گاه که صاحب کلمات آن را با چشم دل مشاهده کرد، به حکمت تلاوت قرآن رسیده است.
در مورد بخش دوم سوال متذکر می شویم:
عواملى که در حال حاضر موجب گشته که قرآن آن گونه که باید مورد توجه نباشد به شرح زیر است:
1- نشناختن جایگاه قرآن؛ بسیارى از مردم قرآن را کتابى مقدس مىدانند و آن را براى مراسم وقسمخوردن به کارمىبرند ولى از نقش اصلى قرآن که نقش هدایتى و کاربردى در زندگى و زوایاى مختلف آن است غافلند.
2- سیاستها و تبلیغات استعمارى؛ از جمله عوامل غفلت مردم از کتاب خدا مشغول شدن ذهن آنها به القائات وبرنامههایى است که دنیاپرستان در سراسر جهان تولید کرده و به مغزها وارد مىکنند از قبیل فیلمها، نوشتهها و دیگرمشغولیتهاى ذهنى.
3- بیان نشدن بسیارى از حقایق و معارف قرآن از سوى برخى از مبلغان؛ از همینرو انگیزه کافى براى توجه مردمبه قرآن ایجاد نمىشود.
4- تفاوت زبان و مشکل فهم آیات قرآن؛ نوع مردم خواهان آن هستند که متن خوانده شده را بفهمند و اگر متنى رابخواند که از آن چیزى درنمىیابد کمتر به آن رغبت نشان مىدهد. در مورد قرآن مجید براى کسانى که آشنا به ادبیاتعرب نیستند این مشکل وجود دارد.
5- گنجانده نشدن قرائت و فهم قرآن به صورت جدى و با روشهاى جذاب در برنامههاى درسى.
حال باید چه کار کرد که قرآن وارد متن زندگی ما شودوامال و کردار ما مطابق با آموزه های قرآنی باشد؟
با توجه به شواهد و دلائل عقلى و نقلى، انسان در زندگى خود یک مسافر است و قرآن راهنماى انسان در این سفر است. هر یک از آیات قرآن دربر دارنده پیامى است که در حکم علائم راهنما وهشداردهنده در این راه است.
بدیهی است کسى که راه نیفتاده و قصد حرکت ندارد، علائم راهنمایى براى او بىمعنا و نامفهوم است، نظیر کسى که هیچ گاه درعمر خود رانندگى نکرده و از علائم راهنمایى و رانندگى هیچ برداشت صحیحى ندارد.
انسانى که با حقیقت اصلى خود انس ندارد و نیازهاى وجودى عالى خود را به خوبى نیافته است، انسانى که اهل خلوت و اندیشه و تفکر نیست هیچ گاه مسافر بودن خویش و ضرورت راهنما و راهبر را درک نخواهد نمود.
میزان بهرهگیرى انسان از قرآن متناسب با ظرفیت وجودى اوست و این ظرفیت به اختیار خود انسان قابل توسعه وگسترش است.
با توجه به نکات بالا براى بهرهمندى هر چه بیشتر از برکات و انوار قرآن موارد زیر مىتواند مؤثر باشد:
1- در گام نخست انس هر چه بیشتر با آیات قرآن لازم است و براى رسیدن به این مقصود تلاوت روزانه حداقل 50 آیه از سوى ائمه اطهار(ع)سفارش شده است.
2- مطلب مهمى که در روایات مورد تأکید واقع شده، تدبر و تفکر در معانى آیات است و قرائت بدون تدبر فاقد آثار وبرکات در مرتبه عالى و مورد انتظار است.
3- در تلاوت قرآن، به بایدها و نبایدها و دستوراتى برمىخوریم، یکى از راههاى عملى استفاده از نور قرآن آن است که انسان در هر روز با خود قرار گذارد که به این بایدها و نبایدها و دستوراتى که در حین قرائت با آن برخورد کرده عملی نموده و پایبند باشد تا تدریجا به زیور زیباى آیات الهى آراسته شود.
4- ائمه اطهار(ع) و علمای بزرگوار همواره توصیه نمودهاند که حرکت را باید با عمل به آنچه مىدانیم شروع کنیم وهمین عمل به دانستهها باعث پیدایش آگاهى و معرفت تازه و رشد و ترقى آدمى خواهد شد.
پاورقی:
1)اصول کافی2/602
2)سوره یس آیه70
ما به پیروی از آموزه های دینی و سیره امامان معصوم(ع) و جهت تأمین مصالح حیاتی خویش و جهان اسلام در شرایط حاضر که ابرقدرت های جهانی شدیدا به دنبال ایجاد تفرقه و اختلاف میان مذاهب اسلامی و در نهایت تضعیف و انحطاط جهان اسلام می باشند موظف به حفظ وحدت، خویشتن داری ، پرهیز از تنش و برخورد منطقی در مقابل رفتارهای اختلاف زا هستیم.
تحقق اتحاد ملل مسلمان در گرو رعایت امور مهمی است از جمله:
1. پرهیز از مسائل اختلاف زا و تفرقه انداز؛ برای دست یابی به وحدت جهان اسلام باید از دامن زدن و ایجاد هرگونه اختلاف اعم از مذهبی، قومی و نژادی و ملی و ...، پرهیز نمود و زمینه های اتحاد میان پیروان شیعه و سنی که دو قشر وسیع جهان اسلام را تشکیل می دهند، را فراهم آورد.
و این امری است که دشمنان اسلام شدیدا از آن وحشت دارند و در گذشته از ابزار موفقیت استعمار گران برای تسلط بر جهان متمدن و قدرتمند اسلام همانا اجرای تز معروف «تفرقه بینداز و حکومت کن» بوده است و در دوران به ثمر رسیدن انقلاب و بعد از آن با طرح اختلافات شیعه و سنی در داخل و خارج از کشور تلاش کرده اند نه تنها از وحدت این دو قشر عظیم مسلمان جلوگیری نمایند، بلکه با طرح مسایل تفرقه افکن از گسترش و توسعه انقلاب جلوگیری نمایند. و یا همچنین طرح مسائل نژادی و یا اختلافات مرزی و ... . بنابراین در چنین شرایطی باید مواظب بود تا در دام دشمنان نیفتاد و از دامن زدن به این مسائل پرهیز نمود.
2. خویشتن داری و برخورد منطقی و حکیمانه:
مسلما رفتار منطقی و بزرگوارانه کشورهای اسلامی بهترین و مؤثرترین شیوه برای خنثی نمودن توطئه های دشمنان در این زمینه می باشد. که ضمن نشان دادن حقانیت اسلام ، دستاوردهای بسیاری در جهت تأمین منافع و مصالح کشورهای مسلمان و جهان اسلام به دنبال خواهد داشت.
همان گونه که خویشتن داری امام علی(ع) در طول 25 سال ، اساس دین اسلام را حفظ نمود.
3. تذکر و آگاه نمودن سران دولت های اسلامی و ملت های مسلمان نسبت به توطئه های دشمنان؛
سران کشورهای اسلامی باید در کنار سیاست خویشتن داری و برخورد منطقی و حکیمانه، همواره بر عنصر آگاهی و بیدار نمودن کشورهای اسلامی در قبال توطئه های دشمنان، تأکید داشته باشند.
به نظر می رسد در زمان حاضر که کشورهای اسلامی با هم اتحاد ندارند به خاطر محقق نشدن عوامل فوق است.
استاد شهید مطهرى در خصوص نقش دین مىنویسد: «اولین اثر ایمان این است که پشتوانه اخلاق است.(1) خواجه نصیر طوسى و بوعلى سینا نیز عقیده دارند که براى ایجاد مدینه فاضله و جامعه سعادتمند به دین و آموزههاى آن نیاز است.(2)
انسان داراى دو بُعد مادى و معنوى است که پرورش و هدایت هر دو نیاز به راهنمایى دارند. عقل و علم در پرورش بُعد مادى تا اندازهاى موفق بودهاند، ولى تقویت و پرورش بُعد معنوى، نیاز به راهنماى دیگر دارد که دین است. دین در ایجاد آرامش (که یکى از نیازهاى روحى انسان است) نقش بنیادى دارد، زیرا دین با راهنمایى خود زندگى انسان را هدفمند نموده و زمینه هایى را فراهم مىکند که انسان به مبدأ و معاد اعتقاد پیدا کند. اعتقاد به مبدأ و معاد سختىها و مشکلات زندگى را معنا دار نموده و به انسان آرامش مىدهد. یکى از نویسندگان در این خصوص مىنویسد: «دین، اطلاعاتى را در اختیار انسان مىنهد تا زندگى براى او در مجموعه هستى، میسّر و مطبوع شود. به تعبیر دیگر: بین آدمى و جهان و زندگى و خویشتن او آشتى بر قرار گردد و همه چیز را به دید مثبت بنگرد. دکتر «بیل» در پیامى به جهانیان، آنان را به داشتن قدرت مثبت نگریستن فراخوانده و گفته است: با اطمینان به نفس، شور و حرارت، نگرش مثبت و کمک پروردگار مىتوانى مشکلات شخصى خویش را حل کنى...» .(3) قرآن کریم نیز یکى از پیامهاى دین را آرامش روانى مىداند: «ألا بذکراللَّه تطمئنّ القلوب».(4)
یکى از فواید دین در معنا بخشیدن به زندگى ظهور مىکند. این پرسشها، پرسشهاى مهم همه انسانها هستند: از کجا آمدهام، براى چه آمدهام، به کجا خواهم رفت؟
واقعیت آن است که عقل به این پرسشها جواب قابل قبول ارائه نکرده، از این رو هنوز این پرسشها وجود داشته و بشر از شناخت معناى زندگى عاجز است. یکى از فواید دین این است که با طرح مبدأ و معاد و فلسفه آفرینش انسان به زندگى معنا بخشید؛ از این رو برخى از جامعه شناسان در تحلیل دین مىگویند: «جوهر دین را باید در این واقعیت جستجو کرد که دین در واقع، واکنشى در برابر تهدید به بى معنایى در زندگى بشرى، کوششى براى نگریستن به جهان، به صورت یک واقعیت معنا دار است».(5)
یکى از نویسندگان مىنویسد: «شاید این فایده دین معنا بخشیدن به زندگى، از مهمترین فواید دین باشد، زیرا زمانى زندگى براى انسان معنا دارد که بداند هدف و معناى آن چیست و براى چه آفریده شده است. در واقع اگر معناى زندگى را در جهت تأمین جاودانگى و ابدیت انسان تبیین کنیم، به یکى از عظیمترین و اصلىترین فواید دین دست یافتهایم، از این رو گفتهاند: «سرّ حاجت انسان به دین، جاودانه بودن و زندگى اُخروى است و اگر جاودانگى مطرح نباشد، زندگى لغو (و بیهوده) خواهد بود».(6).
تاریخ انسانها چالش و اختلافات و ظلمهایى را شاهد بوده، و این در حالى است که بشر از عقل و دانش برخوردار مىباشد. و عقل در چالش زدایى و ایجاد زندگى مسالمت امیز موفق نبوده؛ همچنین عقل در تعریف صلح و تبیین شرایط و عوامل برقرارى عدالت نیز دچار مشکل شده است و عامل بازدارنده در برابر ظالمان به حساب نمىآید.
دین نخست ظلم، عدل و صلح را تعریف نموده، مردم را به ظلم ستیزى و حمایت از مظلومان سفارش کرده؛ از این رو پیامبران الهى در طول تاریخ با عدالت ستیزان مبارزه نموده و تاریخ شاهد درگیرى حق و باطل بوده است. از سوى دیگر دین همگان را به صلح سفارش نموده و شرایط صلح را بیان کرده است، افزون بر این که اسلام جهاد در راه عدل را لازم دانسته و همه پیروان ادیان الهى را به همگرایى و گفتگو فراخوانده است.( 7)
یکى از فلسفه بعثت انبیا آزادى انسانها از اسارت و ظلم پذیرىو برپایى قسط و عدل بیان شده است: «لقد أرسلنا رُسُلَنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط؛ همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات (به خلق) فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کریم تا مردم به راستى و عدالت گرایند».(8) و این همان نقش دین در زندگى است..
یکی از برنامه های دین اسلام برقراری عدالت واحقاق حق مظلومان وبرخورد شدید با تبعیض ها ،انحصارات ، رانت خواری ها وپایمال کنندگان اموال عمومی بوده است .
بهبود زندگی مردم وافزایش درآمدها وبهره مندی آنان از بیت المال یکی دیگر از فواید عملی دین است، دین اسلام نه تنها برای تامین نیازهای اساسی از کارافتادگان وبازنشستگان وفقرا تلاش می کند بلکه می کوشد تا جامعه اسلامی از رفاه در شان خود برخوردار باشد، امام علی (ع) افزایش درآمدهای مردم را حق مردم بر دولت می شمارد (9)
پى نوشتها:
1. بیست گفتار، ص 189.
2. جوادى آملى، انتظار بشر از دین، ص 37.
3. همان، ص 42. 2. رعد (13) آیه 28.
4. جامعهشناسى دین، ص 179.
5. جوادى آملى، همان، ص 45 - 46.
6. آل عمران(3) آیه 64.
7. روم (3) آیه 25.
8 حدید (57) آیه 25.
9- نهج البلاغه خطبه 34
شفای بیماران از طرف خدا یا امامان یا پیامبر معجزه یا کرامت محسوب می شود ودربین اندیشمندان دینی این بحث مطرح شده است که آیا معجزه، فعل مستقیم خدا است یا معجزه فعل پیامبر یا امام به اذن خدا است، دو نظریه مطرح است که به توضیح آن میپردازیم:
أ ) برخی بر این باورند که معجزه فعل مستقیم خدا است.
ب ) نقطه مقابلش این است که این امر با قدرت و اراده پیامبر یا امام صورت میگیرد، یعنی او دارای یک قدرت خارق العاده و یک اراده فوق العاده میشود که با قدرت و اراده، هر چه را که بخواهد، انجام میدهد، ولی با اذن خدا این کارها را انجام می دهد.
قدرت را خدا به او داده است و در نتیجه او اراده میکند که فلان کار انجام بگیرد وانجام هم میگیرد.
عدهای نظریه اوّل را پذیرفته اند و اسم این کارها را کار خدایی گذاشته اند و کارها را میان خداوند و غیر خدا تقسیم کرده. و گفتهاند کارهای کوچک مانند دمیدن، فوت کردن و عصا را دریا به زدن کار بنده است، ولی شکافته شدن دریا و زنده شدن مردگان کار خدا است و در قدرت بنده نیست.
دسته دوم معتقدند که معجزات را کار پیامبران وائمه است. این گروه به آیاتی استناد میکنند که قرآن این معجزات را به شخص پیامبر نسبت میدهد، ولی همواره تکیهاش این است که این کار «باذن الله» صورت میگیرد. فعل پیامبر یا امام است، ولی با اذن الهی، زیرا در قرآن آمده است که: «ما هرگز نمیتوانیم معجزهای جز به فرمان خدا بیاوریم»(1)
بنابر این معجزه کار خدا است و تنها به فرمان او انجام میگیرد. کسانی که معجزه یاکارهای خارقالعاده انجام میدهند، تنها با اجازه خداوند میتوانند چنین کارهایی را انجام دهند. خداوند به هر کس که شایستگی این کار را داشته باشد، این اجازه را میدهد که برخی از کارهای خارقالعاده را انجام دهد تا مردم پی به حقانیت او ببرند.
در پایان پرسیده اید که اگر قرار است بیماری شفا پیدا کند چرا دچار بیماری می شود؟
پاسخ آن است که خداوند مقدر کرده است اگر کسی اصول بهداشتی را رعایت نکند بیمار می شود وبرای معالجه بیماری نیز اسبابی قرار داده است ، یکی از این اسباب مراجعه به پزشک و استفاده از داروهای معمولی و یکی از این اسباب مراجعه به ائمه و پیشوایان دینی و شفا پیدا کردن به دست ایشان است.
دیدگاه الهی بر اساس توحید افعالی هر علتی که در عالم اثری را در پی دارد از خداست یعنی خدا هم وجود آن علت و هم اثربخشی آن را ایجاد کرده پس همه چیز در عالم به اذن الهی تأثیر می کند.
خداوند، جهان هستى را بر اساس نظام اسباب و مسببات قرار داده است و فیض خود را تنها از طریق مجارى و اسباب اعطا مىکند«أبى الله ان یجرى الاشیاء الاّ بالاسباب»؛ (2)
انسان براى رسیدن به مقصود خویش، باید به اسباب و وسایط متوسّل شود؛ مثلاً اگر بخواهد زمین خشک و بایرى را تبدیل به مزرعهاى سر سبز و یا باغى آباد کند، باید زمین را شخم بزند، نهال یا دانه و بذر درون زمین بکارد، به موقع کود و آب بدهد، به اندازه لازم سم پاشى کند و... اگر مىخواهد به طبقه دوم یا سوم یک ساختمان برسد، باید از پلههاى آن بالا رود، یا سوار آسانسو یا پله برقى شود و همین طور در سایر کارهاى روزمره زندگى، انسان به اسباب و وسایل براى رسیدن به مقصود خود تمسّک و توسّل مىجوید. بر این اساس، توسّل لازمه زندگى انسان در جهان هستى است؛ جهانى که بر آن قانون اسباب و مسببات حکمفرما است.
بنابراین، خداوند - که هستى عالم از او است و ادامه هستى و هر حرکت، نیرو و تغییرى وابسته به او و ناشى از فیض او است - خود براى اعطاى فیض خویش، مجارى و اسبابى را قرار داده است.
بنا بر این شفای بیماران هم می توان به خدا نسبت داد و هم به امامان زیرا امامان و پیشوایان دینی نیز اسباب ووسایطی از طرف خدا هستند تا بیماران شفا پیدا کنندواز سوی دیگر بیماری و شفا هردو به تقدیر الهی است یعنی خداوند مقدر کرده که اگر افراد اصول بهداشتی را رعایت نکنند بیمار می شوند واگر از اسباب معالجه و شفا استمداد کنند بیماری درمان خواهد شد و شفا دادن نیز یکی از این اسباب و وسائل است.
پاورقی:
1 – سوره ابراهیم (14)، آیه 11؛ برای توضیح بیشتر ر. ک. به: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 484 – 464.
2) بحارالانوار، ج 2، ص 90
نخست باید دانست, خداوند جهان را بر اساس دو عنصر مهم «نظامندی» و «عدالت» آفریده است.
نشانه نظامندی جهان آن است که عوامل محیطی, ژنتیکی و اختیار هر کدام نقش موثر خود را داشته باشند از این رو پدر و مادری که با پاکی و ایمان فرزنددار شده اند با پدر و مادری که در حال اعتیاد و .... فرزنددار شده اند به طور طبیعی و بر اساس نظام مندی جهان فرزند این دو خانواده با هم تفاوت خواهند داشت .
اما بر اساس عدالت خداوند چون فرزند مقصر نیست از هر فرزندی بر اساس توانمندی و شرایط محیطی او خداوند انتظار دارد و او را مورد بازخواست قرار می دهد.
برای توضیح بیشتر در این باره توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
گاهی سؤال این است که «چرا میان موجودات عالم، تفاوت وجود دارد؟» و گاهی سؤال این است که «چرا موجودات انسانی دارای ظرفیت ها و استعدادهای متفاوت هستند؟» این دو سؤال کاملا از هم جدا بوده و پاسخ های مختلف را می طلبند.
هر چند در اینجا موضوع بحث ما سؤال اول نیست، اما اجمالا و سربسته می گوییم که وجود اختلاف و تفاوت در میان موجودات، لازمه وجود قوانین و نظامات ضروری حاکم بر عالم، به ویژه نظام ضروری علی و معلولی است.
خداوند همه جهان را با یک اراده آفریده است و اراده او از مجرای همین قوانین و نظام خاص علی و معلولی تحقق می یابد. از طرف دیگر، معنای حاکمیت قوانین و نظامات ضروری و تخلف ناپذیر، آن است که نظام عالم یک نظام طولی و سلسله مراتبی است که در آن هر موجودی (نوع و طبقه موجودات) در هر مرتبه و جایگاهی از آن سلسله مراتب که قرار دارد، همان مرتبه و جایگاه هویت او را تشکیل می دهد. درست مانند سلسله مراتب اعداد که هر عددی در میان سلسله اعداد از جایگاهی برخوردار است که هویت و «او» بودن او به آن جایگاه بستگی دارد.
اما در مورد سؤال دوم، که شاید پرسش کننده محترم نیز همین معنا را اراده کرده است، باید گفت که:
آن چه در مورد نظام تغییرناپذیر و سلسله مراتبی عالم گفتیم، حاصل بحثی است که در باب «کیفیت صدور موجودات از ذات باری تعالی» در فلسفه مطرح است.
در آنجا گفته می شود که جایگاه و مکان و «چیستی» و «چگونگی» هر موجودی، در یک سلسله مراتب ضروری تعیین و تعریف می شود و آن موجود از آن مرتبه وجایگاه تفکیک ناپذیر است.
حال مطلب مهم این است که آیا می توان همین سخن را درباره آدمیان و «چیستی» و «چگونگی» و وضعیت تکاملی آنها صادق دانست؟ یعنی آیا هر انسانی با هر ظرفیت و استعداد و جایگاهی که دارد همان وضعیت و ظرفیت و استعداد، هویت بخش او بوده و دیگر نمی تواند از چنان وضعیتی فراتر رود؟
حقیقت این است که در این گونه موارد باید سخت مراقب خلط مبحث و حتی مغالطات نهفته و ناپیدا بود.
گستره حیات انسان و قلمرو افعال و اعمال او به سبب وجود عنصر تعیین کننده و سرنوشت ساز «اراده» و «اختیار»، وضعیتی کاملا دیگرگون و متفاوت با نظام ضروری و تغییرناپذیر سلسله مراتبی دارد.
در این جا آن چه نقش اساسی را در فرآیند تکاملی حیات انسان ایفا می کند همان عنصر اختیار است و اختیار چیزی نیست جز اعطاء مسؤولیت و در نتیجه تکلیف سازندگی به انسان.
پس حال که خود را با دو امر مواجه می بینیم یعنی از یک طرف با تفاوت ظرفیت ها و استعدادها و از طرف دیگر حضور تعیین کننده اراده و اختیار ، می گوییم که اولا انسان چون موجودی مختار است در مقابل اعمال و افکار خود مسؤولیت و تکلیف پیدا می کند.
ثانیا، ظرف وجودی او، شاید به دلیل وجود همین عنصر مهم، ظرفی از پیش تعیین وتعریف ناشده و انعطاف پذیر است؛ یعنی، ظرفیت و چگونگی و نحوه استعداد او کاملا به کنش و واکنش ها و فعالیت های مختارانه معرفتی و معیشتی او بستگی دارد.
ثالثا، تفاوت ظرفیت ها و استعدادها، نسبتی مستقیم و آشکار با همت و عمل مختارانه آدمی دارد.
با توجه به همین نکته است که نظام های آموزشی و تربیتی و اخلاقی معنا و مفهوم پیدا می کنند.
از این رو می گوییم که: خداوند خالق قوانین و نوامیس حاکم بر هستی است و براساس نظام علت و معلول و تفاوت های محیطی و ژنتیکی و... علاوه بر اشتراک اصل غریزه و فطرت در انسانها ظرفیت ها و استعدادهای متفاوت در افراد انسانی پیدا می شود و از سوی دیگر خداوند به آدمی قدرت و اختیار سازندگی اعطا نموده است و این انسان است که به سبب همین عنصر اختیار، مسؤولیت پیدا می کند که در چارچوب قوانین و نظامات حاکم بر عالم هستی، توان و ظرفیت و استعداد نهفته و بالقوه خود را شکوفا سازد. و این انسان است که خود مسؤولیت چگونه بودن و چگونه زیستن خود را بر عهده داشته و البته تفاوت ها نیز ناشی از چگونگی فعل و عمل مختارانه اوست.
مطلب مهم این که این گونه نیست که خداوند به انسان فقط اختیار و مسؤولیت را عطا فرموده و او را به حال خود رها کرده باشد، بلکه ضمن اعطا اختیار، برنامه زندگی سعادتمندانه را نیز از طریق رسولان و سفیران خود در اختیار آدمی نهاده است. از این روست که انسان ضمن این که تکلیف پیدا می کند، باید پاسخگوی اعمال و افعال خود بوده و به تناسب عمل، پاداش یا کیفر ببیند.
در پایان باز بر این نکته تأکید می کنیم که زندگی انسان یک زندگی متحول و متکامل است و آدمی این توان و استعداد را دارد تا نحوه و چگونگی حیات خود را با عمل مختارانه، خود ترسیم نماید.
از این رو، یک وضعیت یا طبقه یا جایگاه اجتماعی و شغلی و یا معرفتی خاص، هویت بخش انسان نیست به طوری که نتواند از آن مقام و وضعیت جدا شده و وضعیت آیدی را رقم زند. بلکه همان طور که گفتیم، ما خود مسؤول چگونه زیستن و تحقق استعدادهای نهفته خود هستیم.
آن چه گفته شد تبیین واقعیت موجود و وجود تفاوت ها است. اما چرا خداوند نظام جهان را به گونه ای قرار نداده که همه یکسان باشند؟
باید گفت اقتضای نظام دنیا این گونه است که دارای هندسه ویژه ای باشد و ابتدا و فرجام خاص داشته باشد و زیبایی آن به همین است. در غیر این صورت نظام دیگری خواهد بود و فرجامی مانند بهشت و جهنم نخواهد داشت.
منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- عدل الهی، مرتضی مطهری، قم، انتظارات اسلامی، 1361، صص 119 - 35
2- الهیات و معارف اسلامی (تبیین عقاید اسلامی)، جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1376، صص 167 - 154
3- درس هایی از علم کلام، حبیب الله طاهری، دفتر انتشارات اسلامی قم، 1381، ج 2، صص 172 - 163
4- آموزش عقاید، محمد تقی مصباح یزدی، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1375، ج 2 - 1، صص 199 - 190