خداوند را باید چنان بزرگ داشت که خود بزرگ داشته، چرا که او چیزی از دینِ خویش را از انسان پنهان نداشته و هزینه دنیای آدمی را عهده دار گردیده است{1} و سایه نعمتهای متنوع و متعدد بر آدمی گسترده است. و به فرموده امیرمؤمنان (ع) در پیشگاه چنین خداوندی «همگان در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهای او ندانند و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند.»{2}
درباره اوصاف فراوانی که خداوند در باره خویش فرموده است میتوان به نکات ذیل اشاره کرد:
1. خداوند غنی است و از ستایش هر ستایش گری بی نیاز میباشد ؛ آنگونه که خود میفرماید: «اًِّنَّ اللَّهَ غَنِیٌّّ عَنِ الْعالَمِینَ ؛ یقینا خداوند از جهانیان بی نیاز است.»{3}
2. خداوند سرچشمه همه خوبیها است و هر کمال و فضیلتی ریشه در خداوند دارد. او هم خالق خوبیها است و هم دارنده آنها و مانند بندگان که فضیلتهای وابسته و غیر استقلالی دارند، نیست، بنابراین ستایش خداوند از خود، ستایشی ریشه دار و حقیقی است.
3. خودستایی هنگامی زشت مینماید که غیر واقعی باشد و بر نداشتهها مباهات شود. در صورتی که تمام کمالات، فضایل و خوبیهای خداوند واقعی است و پروردگار بر فضایل داشته خود مباهات مینماید، خدایی که خالق آن فضایل نیز هست/
4. اوصاف ذکر شده که به نوعی ستایشگری خدا از خود نیز هست، میتواند پیام دیگری هم داشته باشد و آن انس و آشنایی بیشتر بشر با نامها و صفات خداوند است تا با پیوند بیشتر، هم خوانی با صفات الاهی در زندگی انسان سرعت یابد /
پاورقی:
[1]. نهج البلاغه، خطبه 183/
[2]. نهج البلاغه، خطبه 1/
[3]. سوره آل عمران، آیه 97/
گرفتاری مسلمانان و مستضعفان به عوامل چندی بستگی دارد که میتوان با علاج آن، به نجات و رهایی امیدوار بود:
1. بسیاری از نارسایی ها و مشکلات مستضعفان نتیجه رفتار و عملکرد خود آنان است زیرا نظام هستی بر اساس قانون علیت و قانون اسباب استوار است که بدان سنت الاهی میگویند و مشیت کلی الاهی بر این تعلق گرفته است که امتها از طریق عقاید و رفتار خود سرنوشت خود را رقم میزنند.{1}
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمًَْ أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ ؛ این (کیفر) بدان سبب است که خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییر نمیدهد، مگر آنکه آنان آنچه را دارند تغییر دهند.»{2}
2. کردار ناشایسته، اخلاق، رفتار و گناه انسان اثر مستقیمی در سرنوشت او دارد. در روایات به آثار تکوینی برخی از گناهان اشاره شده است جنگهای داخلی، تسلط اشرار، کوتاهی عمر ، قحطی و متمرکز شدن ثروت در دست ستمگران از آن جمله است.{3}
3. خداوند به مسلمانان وعده یاری داده است. وعده نصرت خداوند زمانی شامل حال مردممی شود که آنان از پیش، زمینههای آن را فراهم بیاورند. نصرت خدا در حالی شامل بندگان خود میشود که در صف آنان سستی، نزاع با یکدیگر و نافرمانی از پیشوایان خود نباشد.{4} در این صورت نجات از یوغ ستمگران و رهایی نزدیک است /
4. این نکته مهم را از نظر نباید دور داشت که یقینا ایمان حقیقی و پیروی از خدا و فرامین الاهی او، در بهروزی و نجات بشر نقش محوری را ایفا مینماید. ایزد متعال میفرماید :
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اًِّنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ ؛ ای کسانی که ایمان اوردهاید، اگر خدا را یاری کنید یاریتان میکند و گامهایتان را استوار میدارد. و کسانی که کفر ورزیدند، نگونساری بر آنان باد ؛ و (خدا) اعمالشان را بر باد داد.»{5}
[1]. منشور عقاید امامیه، جعفر سبحانی، ص 30/
[2]. سوره انفال، آیه 53/
[3]. الکافی، کلینی، ج 1، ص 374 ؛ ج 2، ص 273 ؛ بحارالانوار، ج 73، ص 353 .
[4]. ر.ک: سوره آل عمران، آیه 152/
[5]. سوره محمد، آیه 7 و 8/
قطب راوندی میگوید خصال پسندیده امامت، فضل، علم، صفات نیکو و اخلاق حسنه امام هادی مانند پدران بزرگوارش بود. موقعی که شب فرا میرسید آن حضرت متوجه قبله میشد و مشغول عبادت و اطاعت پروردگار سبحان میگردید و ساعتی از عبادت باز نمیایستاد آن حضرت جبه پشمینهای میپوشید و بالای سجادهای از حصیر میایستاد.{1}
صدوق در کتاب امالی خود از ابو هاشم جعفری روایت میکند که گفت: یک وقت فقر و فاقه شدیدی به من روی آور شد. من به حضور حضرت هادی شرفیاب گردیدم، آن بزرگوار اجازه نشستن به من داد، همین که نشستم به من فرمود: ای ابو هاشم شکر کدام نعمتهایی را که خدا به تو عطا فرموده میتوانی ادا کنی؟ ابو هاشم میگودی: من ندانستم چگونه پاسخ دهم ناگاه دیدم آن حضرت آغاز سخن نمود و فرمود خدا به تو ایمان داده و به وسیله ایمان، آتش جهنم را بر بدن تو حرام کرده، عافیت و سلامتی را به تو مرحمت نموده و بدین وسیله تو را توفیق عبادت و اطاعت داده و صفت قناعت به تو مرحمت فرمود و بدین وسیله آبرو و حیثیت تو را حفظ کرده، ای ابو هاشم! من بدین لحاظ در سخن گفتن بر تو سبقت گرفتم که گمان میکردم تو میخواهی از آن خدای شکایت کنی که این همه نعمت به تو ارزانی داشته است. اکنون دستور دادهام که مبلغ صد دینار زر سرخ به تو بدهند، موقعی که آن مبلغ پول را به تو دادند آن را بپذیر.
یک روز یحیی بن اکثم در مجلس واثق بالله که از خلفای بنی عباس به شمار میرفت، حاضر شد در آن مجلس که دانشمندان و فقیهان حضور داشتند، گفت: هنگامی که حضرت آدم اعمال حج را انجام میداد، چه کسی سر آن حضرت را تراشید؟ همه از پاسخ دادن به این پرسش عاجز شدند. واثق گفت شخصی هست که پاسخ آن را میداند، آن گاه حضرت امام هادی را حاضر نمود امام فرمود: مرا از سخن گفتن درباره این موضوع عفو نما، واثق گفت: تو را به خدا قسم میدهم که پاسخ این پرسش را بگویید. حضرت هادی(ع) فرمود: اکنون که دست بردار نیستی پس بدان که پدرم از جد بزرگوارم از پدرش و او از جد معظم خویش و او از پیامبر برای من نقل کرد که فرمود: آن دم که حضرت آدم اعمال حج را بجا میآورد، جبرئیل یاقوتی از بهشت آورد و به سر مبارک حضرت آدم مالید پس موهای سر آن حضرت ریختند و هر جا که بر روشنی آن یاقوت رسید آنجا را جز حرم قرار دادند.{2}
در کتاب جنات الخلود آمده است که حضرت امام علی النقی(ع) در نهایت جلالت، وقار، کرم و اعتبار بوده آن حضرت به قدری محجوب بود که به صورت کسی نگاه نمیکرد، بر مطلبی اصرار و ابرام نمینمود. بلند سخن نمیگفت، مایل نبود در صدر مجلس بنشیند ولی دیگران همیشه آن بزرگوار را به جهت جلالت و نجابتی که داشت، در صدر مجلس جای میدادند.{3}
امام علی النقی(ع) در گفتار شگرف و ژرف خویش در زیارتی به نام زیارت جامعه، از دریای دانش خود ما را بهرهمند ساخته است و بزرگان اهل علم، این زیارت را بهترین زیارت دانستهاند. شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و شیخ طوسی در کتاب تهذیب الاحکام این زیارت را نقل کردهاند این زیارت در کتاب مفاتیح الجنان به زیارت جامعه موسوم است با آنکه اختناق و ستم در زمان این امام همام، از حد فزون بوده است، در عین حال برخی از مشتاقان توانستهاند به قدر ظرفیت خویش از امام کسب فیض نمایند، شیخ طوسی 185 نفر از کسانی را که از امام هادی روایت کردهاند، نام میبرد که در میان آنها چهرههای درخشانی به چشم میخورد مانند:
الف) حضرت عبدالعظیم حسنی که در شهر ری مدفون است و امام هادی(ع) درباره ثواب زیارت قبر او میفرماید: اگر کسی قبر عبدالعظیم را زیارت کند، مثل کسی است که قبر امام حسین(ع) را زیارت کرده است.
ب) حسین بن سعید اهوازی که از یاران امام رضا و امام جواد و امام هادی(ع) بود و اهل کوفه بوده است ولی به همراه برادرش به اهواز منتقل شد و از آنجا به قم رفت و در قم جهان را بدرود گفت.
چ) فضل به شاذان که از اکابر متکلمان و افاضل مفسران و محدثان بوده است و در زمان امام عسکری از دنیا رفت و قبرش در یک فرسخی نیشابور فعلی، زیارتگاه شیعیان است.{4}
حضرت علی النقی(ع) در سال 254 هجری در روز سوم ماه رجب به دست متوکل مسموم شده و به شهادت رسید امام حسن عسکری بر جنازه پدر نماز خواند و حضرت را در سامرا در خانه خویش به خاک سپرد. در پایان این گفتار دلهایمان را به یکی از گفتار دلنشین این امام همام منور میکنیم:
حضرت فرمود: «الدنیا سوق ربح فیها قوم و خسر الاخرون»؛ دنیا بازاری است که گروهی در آن سود میبرند و گروهی زیان.{5}
اگر ما معرفت خود را نسبت به ائمه و تعالیم گوهربارشان بیشتر سازیم و سفارشهای آن بزرگواران را به کار ببندیم حتماً از گروهی هستیم که در دنیا سود جسته و در آخرت خرسند و شاد هستند خداوند توفیق عمل کردن به دستورهای بزرگان دین را به همه ما مرحمت فرماید/
پاورقی:
[1].ستارگان درخشان، ج 12، ص 19
[2].همان، ص 23
[3].همان، ص 49 [4].منتهی المقال، ص 242 [5].تحف العقول، ص 358
با تابش آفتاب اسلامی در سرزمین عربستان و آغاز تمدن اسلامی، اندک اندک مملکتی به وجود آمد که شکوه و جلال آن هنوز هم در میان ملل مختلف مثال زدنی است. در آغاز و سدههای نخستین تاریخ اسلام کشورهای اسلامی جزو پیشروترین سرزمینهای آن روزگاران به حساب میآمدند و در هنگامهای که در قرون وسطی جهان غرب در تباهی و سیاهی غوطهور بود تمدن درخشان اسلامی جهان را از تابش خویش خیره ساخته بود اما متأسفانه رفته رفته، عوامل متعددی باعث شد تا آن شکوه و جلال از دست برود و کشورهای اسلامی تبدیل به سرزمینهای فقیر و وابسته گردد. این عوامل را میتوان از زوایای مختلفی بررسی کرد و نیز شایسته است برای رهایی از وضعیت موجود این عوامل به دقت بررسی و معضلات ناشی از آنها برطرف شود. بنابراین و در پاسخ به پرسش مطرح شده این عوامل به صورت مختصر مورد بررسی قرار میگیرد.
این عوامل را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
الف) - عامل اقتصادی و انحراف از مسیر واقعی اسلام
1 - عوامل اعتقادی فردی
تا مدتی پس از ظهور اسلام کم و بیش اسلام واقعی و دستورات آن در بین مسلمانان به شکل ناب و واقعی آن وجود داشت ولی اندک اندک انحراف از مسیر اصلی اسلام در میان مسلمانان پدید آمد. و بخشی از عقاید راستین تبدیل به انحرافها، خرافه گریها و توجیهات نادرست گردید و این تحول، تمدن اسلامی را تحت تأثیر قرار داد. در این مرحله بسیاری از برنامههای زندگیساز اسلام نادیده گرفته شد و توجیهات نادرست مردم را از مسیر پیشرفت و ترقی باز داشت.
برخی از این توجیهات نابجا ارتباط تنگاتنگی با عوامل عقب ماندگی رفته کشورهای اسلامی دارد چنان که عقیده به سرنوشت و ملازم دانستن آن با چیرهگرایی باعث شده و میشود که عدهای گمان کنند، وضعیت آنان غیر قابل تبدیل و بهبود یافتن است و آنچه نصیب آنان شده تغییرناپذیر است و بنابراین تلاش برای پیشرفت و ترقی بی فایده میباشد.
عدهای دیگر اعتقاد به آخرت را به معنای محرومیت از زندگی دنیا و زهد را به معنای پلید دانستن تمامی زندگی مادی انگاشته و با این توجیهات مسیر زندگی خود را از جامعه جدا مینمودند.
عدهای دیگر نیز صبر را به معنای تحمل مشکلات و عدم انجام هرگونه تلاشی برای رفع آنها و انتظار فرج را به معنای تحمل انواع بی عدالتیها و ستمها دانسته و اینها همگی از عوامل اعتقادی انحطاط تمدن اسلامی و کشورهای اسلامی بوده و هست{1}.
2 - عوامل اعتقادی جمعی
خوش گذرانی و توجه بیش از حد به لذایذ دنیا در میان عدهای و بی توجهی به پیشرفتهای علمی و مسؤولیت افراد در قبال اجتماع از عوامل دیگری است که تمدن اسلامی را به انحطاط کشانده است{2}.
مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی معتقد است که اساساً روح و روان انسانها و جوامع و افکار و عقاید آنان، بسته به نوع در کیفیت آن در زمان و بقای و یا انحطاط و ترقی فرد و جامعه نقش حساس و تعیین کنندهای دارد و مفاسد اخلاقی اجتماعی با بقای هر جامعه رابطه داشته و ظهور و رواج آن جامعه را به انحطاط خواهد کشانید{3}.
ب) عوامل سیاسی
عوامل سیاسی انحطاط تمدن اسلامی و به تبع آن فقر و عقب ماندگی کشورهای اسلامی را میتوان به دو دسته داخلی و خارجی تقسیم کرد.
1 - عوامل سیاسی داخلی
یکی از اساسیترین عوامل افول تمدن اسلامی زمامداران نالایق و رهبران گمراهی بودهاند که در طول تاریخ بر جامعه اسلامی حکم رانده و رهبریهای نادرست آنان و کارگزارانشان جامعه را از ترقی بازداشته است{4}.
بارزترین نمونه این حکمرانان را میتوان در حکومت امویان جستجو کرد چنان که مشخصات این دوران چیزی جز رواج عیاشی و فساد، رواج عقاید نادرست و انحطاط عقیدتی و ایجاد جو خفقان و سرکوب چیز دیگری نیست{5}.
2 - عوامل سیاسی و خارجی
تمرد استعمار غرب و استیلای کشورهای غربی بر سرزمینهای اسلامی از دیگر عواملی است که باعث شده ثروت کشورهای اسلامی به یغما رفته و زمینههای خود باوری در میان مسلمانان از میان برود چنان که توجه به غرب و دنباله روی آن یکی از پیامدهایی است که همچنان گریبان کشورهای اسلامی را رها نساخته است و تمدن اسلامی را از حرکت بازداشته و مسیر حرکت آن را ناهموار و پویاییاش را کند کرده است.
ج) عوامل اجتماعی
با توجه به عوامل اعتقادی و سیاسی، رواج روحیه بی توجهی به پیشرفت و علم و دانش از عوامل اجتماعی عقب ماندگی و ضعف کشورهای اسلامی است.
جدایی دین از سیاست و در مقوله دانستن آن بی توجهی در دست داشتن زمام امور و نیز دو مقوله بودن علم و دین باعث بی توجهی به دانش شده و اینها همگی چرخ تمدن را از گردش بازداشته است. جهان بینیهای نادرست از اقتصاد، ماده و علم تصویری شیطانی ساخته و گروهی را از گرایش به آن بازداشته است. طرد و نفی ارتباط بین دین و دنیا، ماده و معنا، معاش و معاد، عقل و دین، عقیده و عمل و نیز دین و سیاست بر فرهنگ، اعتقادات، سنتها و آداب و رسوم ملل اسلامی سایه افکنده و در عقب ماندگی آنها نقش اساسی داشته است{6}.
نتیجه - با بررسی عوامل مختلف انحطاط تمدن اسلامی و فقیر و عقب مانده شدن کشورهای اسلامی به راحتی میتوان دریافت که دوری از اسلام راستین و تفسیرهای نادرست از آن، زمامداران نالایق، استعمار خارجی، رواج سنتها و آداب و رسوم و باورهای نا صحیح از ارتباط دنیا و مسایل اقتصادی با آخرت و دین مردم از اصلیترین عوامل است که باعث شده کشورهای اسلامی در وضعیتی نا مساعد قرار گرفته، در فقر و ضعف به سر برده و همچنان عقب مانده، باقی بمانند و این در حالی است که در روزگاری تمدن اسلامی درخشانترین تمدن زمان خویش بوده است و هیچ منعی در میان نیست که آن جلال و عظمت گذشته دوباره تکرار شود و این به دست نخواهد آمد جز با توجه ژرف و عمیق به علل و عوامل انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان و رفع آنها و نیز توجه به علل و عوامل پیشرفت دیگر کشورها و استفاده از آن عوامل در دل اصول و چهار چوبهای فرهنگ و تمدن اسلامی.
پاورقی:
[1]. علل پیشرفت و انحطاط مسلمین، زین العابدین قربانی، ص 271، نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1361.
[2]. همان.
[3]. علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشههای سیاسی و آرای اصلاحی سید جمال الدین اسد آبادی، سید احمد موثقی، ص 51، نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1373.
[4]. علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین، زین العابدین قربانی، ص 345.
[5]. همان، ص 358.
[6]. علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین در اندیشههای سیاسی و آرای اصلاحی سید جمال الدین اسد آبادی، سید احمد موثقی تا ص 54.
آن چه در سنجش اعمال انسانها مهم است، کیفیت اعمال است نه کمیت آنها؛ یعنی در پیشگاه الهی آن چه عمل را ارزشمند میکند، مقدار آن نیست؛ بلکه اموری همچون اخلاص و تقوا، ارزش و اهمیت به عمل میدهد.
امامخمینی؛ درباره ضربه امیر مؤمنان بر عمرو بن عبدود که به تصریح روایات، از عبادت جن و انس بالاتر بود،میفرماید: «علت فضیلت این ضربه، نفس آن ضربت نبود که اگر فرض کنیم کسی دیگر غیر از علی(ع) آن ضربت را مینواخت، باز هم از چنان ارزشی برخوردار بود؛ بلکه اخلاص و مرتبه عبودیت آن حضرت بوده که چنان ارزشی به این عمل بخشیده است».{1} در اعمال و عبادات اولیای الهی، واضح است که صورت ظاهری آن با صورت ظاهری اعمال دیگران تفاوتی ندارد؛ اما کیفیت عمل آنان، به گونهای است که ارزش معنوی آن با اعمال دیگران قابل قیاس نیست. بنابراین، همان گونه که ارزش اشیا در طبیعت به کوچکی و بزرگی و حجم آنها نیست، مثلاً یک قطعه الماس کوچک به اندازه چند تُن سنگ ارزش دارد، یا کار یک مهندس خبره، معادل یا بالاتر از ارزش کار 50 نفر کارگر معمولی و ساده است، در تعیین ارزش معنوی اعمال شرعی نیز، کمیت آن نباید ملاک ارزیابی قرار گیرد. آن چه از نظر شرعی موجب دوری از عذاب الهی و ورود در بهشت صالحان است، در درجه نخست، ایمان به اصول دین و داشتن اعتقادات صحیح، و در مرحله بعد، دوری از گناهان کبیره و عمل به واجبات الهی است. بنابراین، از دیدگاه اسلامی میتوان گفت: به طور کلی، هر کس در دنیا دارای اعتقادات صحیح باشد و در انجام دادن واجبات الهی و ترک محرمات کوتاهی نکرده باشد، طبق وعده الهی، به طور حتم وارد بهشت خواهد گردید.{2} کسانی نیز که دارای اعتقادات صحیح ولی مرتکب اعمال ناشایست میشوند، در صورتی که پیش از مرگ، از اعمال خود پشیمان شده، راه توبه را برگزینند، رحمت الهی آنان را در برگرفته، وارد بهشت خواهند شد.{3} گنهکارانی که توبه نکرده از دنیا بروند، گرفتار برخی عذابهای برزخی میشوند تا از آلودگیهایی که به علت ارتکاب گناهان دامن گیر آنان شده است، پاک شوند. اگر گناهان آنان به اندازهای باشد که در برزخ نیز امکان پاک شدن آنان نباشد، در قیامت، متناسب با نوع گناهی که مرتکب شدهاند، مدتی وارد دوزخ خواهند شد و پس از پاک شدن، به فضل و رحمت الهی، بهشت را دیدار خواهند کرد. گناهکاران، در عرصه قیامت نیز در صورت وجود شرایط، مشمول شفاعت پیامبر(ص) و امامان: خواهند شد؛ اما{4} همه اینها، مشروط به آن است که شخص، با ایمان و اعتقاد صحیح از دنیا رفته باشد.{5}
پاورقی:
[1].مفردات راغب، ص 270، ذیل ماده شفع/
[2]. اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنْ هی الماوی (سوره نازعات، آیه 40 - 41)/
[3].اصوف کافی، کلینی، ج 4، ص 174 - 163؛ با ترجمه و شرح سیدهاشم رسولی (دفتر نشر فرهنگ اهل بیت:، باب التوبه، تهران)/
[4].روایات شفاعت را در بحارالانوار، مجلسی، ج 8، ص 29، باب 21، الشفاعْ، (چاپ مؤسسْ الوفأ، بیروت 1983) ملاحظه فرمایید/
[5].اصول کافی، کلینی، ج 4، ص 207 - 206/
آیا زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این است که انسان سینه زنى و گریه کند، شهر را سیاه پوش کند، مردم تا نیمههاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها کار و زندگى خود را تعطیل کنند؛ مخصوصاً با توجه به اینکه این امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. آیا ممکن نیست این خاطرهها به گونه اى تجدید شود که ضررهاى اقتصادى و اجتماعى کم ترى داشته باشد، مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایى ترتیب داده شود، و با تماشاى بحث و گفت و گو خاطره این حادثه براى مردم تجدید شود؟!
پاسخ :بحث درباره شخصیت سیدالشهداء(ع) در قالب تشکیل میزگردها، کنفرانسها، سخنرانى ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهاى فرهنگى، علمى و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است و البته در جامعه ما نیز انجام مىشود و به برکت نام سیدالشهداء(ع) و عزادارى آن حضرت، بحث، گفت و گو و تحقیقات زیادى درباره این امور صورت مىگیرد و مردم نیز معارف را فرامىگیرند.
این فعالیتها به جاى خود لازم است، اما آیا براى اینکه ما از حادثه عاشورا بهره بردارى کامل کنیم، این اقدامات کافى است؟ یا اینکه امور دیگرى نیز مثل همین عزادارىها به جاى خود لازم است؟
جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است که ما نظرى روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملى که در رفتار آگاهانه ما مؤثر است، فقط عامل شناختى و معرفت است یا عوامل دیگرى هم در شکل دادن رفتارهاى اجتماعى ما مؤثر است.
هنگامى که در رفتارهاى خود دقت کنیم، درمىیابیم که در رفتارهاى ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسى ایفا مىکنند. یک دسته عوامل شناختى که موجب مىشود انسان مطلبى را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقولهاى که باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و یا راههاى دیگر استفاده مىشود.
قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادى دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگرى هم هستند که شاید تأثیر آنها در رفتار ما بیشتر از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلى احساسات و عواطف، تمایلات، گرایشها مىنامند. اینها سلسله اى از عوامل درونى و روانى است که در رفتار ما مؤثر است.
هرگاه شما رفتار خود را تحلیل کنید، - خواه رفتار مربوط به زندگى فردى و خانوادگى، خواه رفتار اجتماعى و یا سیاسى شما باشد - خواهید دید، عامل اصلى که شما را به انجام آن رفتار واداشته، چه بسا عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده باشد.
مرحوم شهید استاد مطهرى در این باره مىفرمایند: «عاملى باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید براى هر کارى میلى داشته باشیم تا آن کار را انجام دهیم. باید شور و شوقى نسبت به انجام آن کار پیدا کنیم، علاقه اى نسبت به آن کار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام کنیم. فقط شناختْ کافى نیست تا ما را به حرکت درآورد. عامل روانى دیگرى نیاز داریم تا ما را به سوى کار برانگیزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزههاى روانى، احساسات و عواطف و مانند آنها مىنامند. این عوامل در مجموع، میل به حرکت را در انسان به وجود مىآورد، عشق به انجام کار را ایجاد مىکند و شور و هیجان به وجود مىآورد. تا این عوامل نباشد کار انجام نمىگیرد. حتى اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایى براى بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهاى او تحریک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمىرود. اگر فرضاً اشتهاى کسى کور شود و یا به بیمارى مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هر چه به او بگویند که این ماده غذایى براى بدن او خیلى مفید است، تمایلى به خوردن آن پیدا نمىکند؛ پس غیر از آن دانستن، باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سیاسى هم همین حکم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حرکت اجتماعى خوب و مفید است، تا انگیزه اى براى انجام آن حرکت نداشته باشد، حرکتى انجام نمىدهد».
حال، بعد از اینکه پذیرفتیم براى حرکتهاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى، دو دسته عوامل شناختى و انگیزشى یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اینکه دانستیم حرکت سیدالشهداء(ع) چه نقش مهمى در سعادت انسانها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود براى ما حرکت آفرین نمىشود. هنگامى دانستن و به یاد آوردن آن خاطرهها ما را به کارى مشابه کار امام(ع) و به پیمودن راه او وامىدارد که در ما نیز انگیزه اى به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم.
خودِ شناخت، این میل را ایجاد نمىکند؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساسات ما برانگیخته شود تا اینکه ما هم بخواهیم کارى مشابه کار او انجام دهیم.
جلسات بحث و گفت و گو و سخنرانىها مىتواند آن بخش اول را تأمین کند؛ یعنى، شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگرى هم براى تقویت احساسات و عواطف لازم داریم، البته خود شناخت، یادآورى و مطالعه یک رویداد مىتواند نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را چیزهایى ایفا مىکند که تأثیر مستقیمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى که صحنهاى بازسازى مىشود و انسان از نزدیک به آن صحنه مىنگرد، این مشاهده با هنگامى که انسان بشنود چنین جریانى واقع شده، یا اینکه فقط بداند چنین حادثه اى اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد.
نمونه این مسأله را شما خود بارها تجربه کرده اید. مکرراً حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جاى گرفته است. مىدانید امام حسین(ع) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانستههاى شما اشک شما را جارى مىکند؟ وقتى در مجالس شرکت مىکنید و مرثیه خوان مرثیه مىخواند، مخصوصاً اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان کربلا را براى شما بیان کند، آن گاه مىبینید که بىاختیار اشک شما جارى مىشود.
این شیوه مىتواند در تحریک احساسات شما تأثیرى داشته باشد که خواندن و دانستن، چنان اثرى را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده مىشود، به مراتب مؤثرتر از شنیدنىها است. منظور از این توضیحات آن بود که ما علاوه بر اینکه باید بدانیم چرا ابى عبد الله(ع) قیام کرد، بدانیم که چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونهاى براى ما بازسازى شود تا عواطف و احساسات ما برانگیختهتر شود. هر اندازه اینها در برانگیختهتر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود.
بنابراین صِرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا، نمىتواند نقش عزادارى را ایفا کند. باید صحنههایى در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که صبح از خانه بیرون مىآیند، مىبینند شهر سیاه پوش شده است، پرچمهاى سیاه نصب شده است ... خود این تغییر حالت، دلها را تکان مىدهد.
گرچه مردم مىدانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه، اثرى را در دل آنان مىگذارد که دانستن اینکه فردا اول محرم است، آن اثر را نمىگذارد. راه انداختن دستههاى سینه زنى با آن شور و هیجان خاص خود مىتواند، آثارى را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگر آن آثار را ندارد.
اینجا است که متوجه مىشویم چرا حضرت امامقدس سره بارها مىفرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم. چرا این همه اصرار داشت که عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟ چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود که این امور نقش عظیمى در برانگیختن احساسات و عواطف دینى مردم ایفا مىکند و معجزه مىآفریند.
تجربه نشان داده که بیشتر پیروزىهایى که در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبههها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود که مردم در ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء(ع) حاصل مىکردند. این تأثیر کمى نیست. با چه قیمتى مىشود چنین عاملى را در اجتماع آفرید که این همه شور و حرکت در مردم ایجاد کند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایى که افراد را براى شهادت آماده کند؟ اگر بگوییم در هیچ مکتبى و یا در هیچ جامعه اى چنین عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفتهایم.
پرسش را می توان این طور مطرح کرد که چرا خداوند حکیم و مهربان ، با وجود این که به سرنوشت قطعی کافران ,علم و آگاهی داشت که ایشان ایمان به خدا وروز قیامت نمی آورندومستحق عذاب ابدی خواهند شد ،چنین انسان های را آفریده است؟
پاسخ :نخست باید دانست؛ فرجام بهشت یا دوزخ برای انسان از مقوله «شدنی» هاست یعنی ما باید به این دنیا بیاییم تا بهشتی یا جهنمی «بشویم» و ظرف وجود ما با حضور در این دنیا و طی مراحل علمی و عملی و گذر از فراز و نشیب ها شکل می گیرد. بنابراین تا به دنیا نیاییم پاداش و کیفر معنا پیدا نمی کند.
برای روشن شدن پاسخ , باید به چند نکته توجه داشت :
یکم:انسان موجودی مختار و دارای دو نوع گرایش معنوی و حیوانی است ; ملائکه فقط دارای گرایش معنوی و فاقد تمایلات حیوانی اند و حیوانات فاقد گرایش های معنوی (در حد گرایش های معنوی انسان ) هستند. از این رو اگر انسان با اختیار خود, راه تکامل به سوی خدا را بپیماید, از ملائکه برتر خواهد شد; زیرا آنان در کمالات خود فاقد گرایش های بازدارنده ی حیوانی اند. اما اگر انسان تنها به تمایلات حیوانی خود پاسخ داد, از حیوانات پست تر خواهد شد; چرا که آنها در برابر تمایلات حیوانی شان فاقد گرایش های معنوی بلند انسان اند.
در حدیث آمد که خلاق مجید خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی همچو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف از شقاوت مانده است و از شرف
و آن سوم هست آدمیزاد و بشر از فرشته نیمی و نیمش ز خر
نیم خر خود مایل سفلی بود نیم دیگر مایل علوی شود
تا کدامین غالب آید در نبرد زین دوگانه تا کدامین برد نرد(1)
هدف خداوند از آفرینش انسان - به عنوان موجودی متفاوت از ملائکه و حیوان - خلق موجودی با امکان کمال اختیاری است و راه رسیدن به این کمال نیز, عبودیت و بندگی است : «و ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون»(2)
دوم :لازمه ی آفرینش موجود مختار و کمال مند, این است که برای آن موجود, زمینه ی مخالفت نیز فراهم باشد; یعنی، بتواند با دستورات مخالفت کند و در عین حال , راه بندگی و اطاعت را انتخاب کند. چرا که اگر برای این موجود, فقط راه اطاعت باز باشد, اطاعت او مانند ملائکه خواهد بود. پس اگر فرض کنیم که خداوند, به حکمت خودش , باید فقط انسان هایی را بیافریند که اطاعت می کنند; این بدان معنا است که آفرینش گنه کاران , ممتنع باشد, و نتیجه ی آن , امتناع مخالفت انسان با خدا است .
روشن است که چنین امتناعی با اصل هدف آفرینش انسان , منافات دارد. پس نه تنها حکمت اقتضا نمی کند که خداوند, فقط باید انسان های مطیع را بیافریند; بلکه اقتضا می کند که برای موجوداتی که آفریده , راه مخالفت را بازبگذارد. لازمه ی آفرینش کمال اختیاری , این است که خداوند امکان کفر و مخالفت را برای انسان بازبگذارد. پس اگر نظام آفرینش به گونه ای بود که فقط انسان مطیع امکان وجود داشت , چنین نظامی با حکمت آفرینش انسان , منافات پیدا می کرد.
سوم : معمولا" انسان های گنه کار نیز, کارهای نیکی انجام می دهند و کمتر انسانی است که کفر, عناد و مخالفت با خدا, همه ی وجود او را فرا گرفته باشد. همان کارهای نیک و خوب گنه کاران , کمال اختیاری آنان است و ارزش آفرینش را داشت . آنان با همان کمال اختیاری , می توانند مشمول رحمت الهی شوند. هر چند که حتی اگر کفر تمام وجود انسانی را فراگیرد, باز حکمت اقتضا می کرد که آفریده شود, زیرا همو نیز موجودی است که می تواند با اختیار خود به کمال برسد.
چهارم : خداوند, انسان را مختار آفرید و فاعل گناه , خود انسان مختار و آزاد است . پس این صحیح نیست که بگوییم : ((خداوند انسان گنه کار را آفرید)); چرا که این سخن موهم آن است که گنه کاری انسان نیز در اصل آفرینش او است ; در حالی که فقط امکان گناه در اصل آفرینش , مربوط به خداوند است , و انتخاب کفر و گناه , کار خود انسان می باشد, همان گونه که انتخاب ایمان و اطاعت نیز با خود انسان است . پس باید گفت : «خداوند, انسان را مختار آفرید تا ایمان و بندگی را برگزیند; نه کفر و مخالفت را» و این از دو آیه زیر به دست می آید:
«انا هدیناه السبیل اما شاکرا" و اما کفورا»( 3)
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»(4).
پنجم : این سخن که : «اگر خداوند او را خلق نمی کرد, دچار عذاب هم نمی شد»، معنای این گزاره این است که ; چون اصلا" موجود نیست , عذاب هم نمی شد. اما این مطلب , به اشکال شما پاسخ نمی دهد, و آن نکته ی خلاف حکمت یا خلاف عدالت را که در ذهن شما هست , برطرف نمی کند; چرا که در این صورت , دنیا فقط جای انسان های مطیع بود و قهرا" اطاعت آنان نیز, از روی اجبار و غیراختیاری می شد. خواسته شما این است که در همین دنیایی که انسان , اختیار و امکان اطاعت و مخالفت دارد; خداوند فقط انسان های مطیع را بیافریند. این خواست , در درون خود تناقض دارد; زیرا از یک سو می خواهد, انسان بتواند گناه کند; و از سوی دیگر می خواهد خداوند, راه گناه را بر انسان ببندد. در پایان , دو نتیجه عمده از پاسخ این سؤال برداشت می شود:
1. خداوند برای آفرینش کمال اختیاری , انسان را با دو نوع گرایش و مختار و آزاد آفرید تا با اختیار خود, راه کمال را بپیماید. در این مسیر امکان دارد برخی از انسان ها راه مخالفت را انتخاب کنند, اما به هر حال امکان پیدایش انسان گنه کار, لازمه ی آفرینش انسان است .
2. اعمال نیک و بد انسان , مستقیما" به خود انسان منتسب می شود و آنچه مستقیما" و بدون واسطه به خدا منتسب است , اعطای اختیار کار نیک و بد است ; نه خود عمل . پس خداوند کافر و گنه کار را کافر و گنه کار خلق نکرده است .
پاورقی:
1) مولوی ; این شعر بر گرفته از حدیث امیرالمؤمنین است (وسائل الشیعه , ج 11, ص 164)و درباره اطاعت فرشتگان و عدم امکان مخالفت آنان . ر.ک : صافات , آیه 165; انبیا, آیه 27; تحریم , آیه 6 و نهج البلاغه , خطبه اول.
2)سوره زاریات , آیه 56
3) انسان , آیه3
4) ذاریات , آیه 56