معروف میان فلاسفه و دانشمندان این است که «شر» در تحلیل نهائی بازگشت به یک «امر عدمی» (یا یک امر وجودی که سرچشمه عدم است) میکند و شاید نخستین کسی که این نظریه را ابراز داشت «افلاطون» بود که «شر» را به عنوان «عدم» معرفی کرد.
بنابراین نقطه مقابل آن، یعنی «خیر» چیزی جز «وجود» نیست، هرقدر وجود گستردهتر و کاملتر باشد منبع خیر بیشتری است، تا برسد به وجود مطلق و بیپایان خداوند که خیر محض و سرچشمه تمام خیرات و برکات است.
معمولاً برای روشن ساختن عدمی بودن شرور به این مثال ساده دست میزنند که ما میگوئیم «سر بریدن یک انسان بیگناه شر است» ولی ببینیم در اینجا چه چیز «شر» است؟ آیا زور بازوی قاتل، یا تیزی کارد و برندگی آن، یا تأثیرپذیری گردن مقتول و لطافت آن که مایه قدرت بر هر گونه حرکت گردن میشود؟ مسلماً هیچیک از اینها ذاتاً نقص و شر نیست، آنچه در این میان شر است جدائی افتادن در میان اجزای گردن و رگها و استخوانها است، و میدانیم جدائی چیزی جز یک امر عدمی نیست.
همچنین گاه یک امر وجودی مانند یک غذای زهرآلود، باعث «مرگ» که یک امر عدمی است میشود، و به همین دلیل شر است. و یا میکرب که امر وجودی است سبب «بیماری» میشود و میدانیم مرگ چیزی جز عدم حیات و بیماری جز از دست دادن سلامتی نیست.
از اینجا پاسخ این سؤال که «شرور را که آفریده است»؟ برای همگان روشن میشود، زیرا وقتی «شرور» امور عدمی هستند، اصولاً آفرینش و آفریدگاری در مورد آنها تصور نمیشود.
زیرا اموری که احیاناً موجب عدم میشوند میتوانند وجودی باشند (مانند غذای مسموم)، ولی اگر خیر و شر آنها مساوی، یا شر آن غالب، و یا شر مطلق باشند، هرگز با توجه به حکمت خداوند لباس وجود بر اندام آنها پوشیده نخواهد شد.
این نکته نیز قابل دقت است که «شر مطلق» مساوی با «عدم مطلق» است که هرگز وجودی خارجی ندارد، زیرا عدم مطلق به اصطلاح نقیض وجود است.
ولی «شر نسبی» (چیزی که از جهتی خیر و از جهتی شر باشد) مسلماً بهرهای از وجود دارد، یا به تعبیر دیگر آمیزهای است از وجود و عدم، اما همانگونه که گفته شد تنها یک قسم از شر نسبی با حکمت خدا سازگار است و آن چیزی است که جنبه خیر آن غالب باشد.
این نکته نیز باید دانسته دشود که: که میان «صفات ذات» و «ظهورات صفات فعل» خداوند تفاوت وجود دارد آن چه بی نهایت و بدون مقابل است صفات ذات است مانند علم خدا، اما صفات فعل خدا مظاهر متعدد دارد و نسبت به قابلیت موجودات مختلف، صفات فعل خداوند تجلیات متفاوت دارد به همین جهت در تجلی صفات فعل حتی گرفتاری ها، بدی ها به خداوند قابل انتساب است «و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله؛ وقتی بدی به آنها می رسد می گویند [ای پیامبر] این بخاطر توست، بگو همه از نزد خداست» (نساء (4)، آیه 78)
بنا بر این با توجه به مطالب گذشته نتایج زیر به دست می آید:
1. شر، چیزی نیست که در عالم هستی موجود باشد، تا از علت پدید آمدن آنها به وسیله خداوند، پرسش شود، بلکه در دسته ها و گروه های گوناگون، تقسیم شدنی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
2. دسته ای از شرور، لازمه طبیعی عالم مادی است؛ یعنی یا می بایست عالم ماده آفریده نمی شد، یا در صورت آفریده شدن، به گونه ای طبیعی، پیامدهایی که ظاهرا ما آنها را شر به حساب می آوریم، روی می نمود. مثلا، حیوان برای ادامه زندگی، از گیاه یا حیوانات دیگر تغذیه می کند، یا انسان به همین منظور، پس از ذبح حیوانات، از گوشت آنان استفاده می نماید. در شرایط جوی خاصی، سیل سرازیر می شود، و به طور طبیعی، ویرانه هایی را نیز به دنبال دارد. بروز زلزله، ورود میکرب به بدن و مرگ و میرهای ناشی از آن نیز از همین دست رویدادهای طبیعی است.
3. برخی از شرور، بازتاب اعمال انسان ها و کیفر آن است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون؛ و اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان آورده و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم، ولی (آنها حق را) تکذیب کردند، ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» (اعراف، آیه 96).
در برآیند کلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است:
1ـ شناخت حصولى: که مقصود از آن شناخت از را عقل، تفکر، اندیشه، استدلال و برهان و نظم در عالم طبیعت است که راحت ترین راه در این مسیر، تفکر و سیر در آیات الهی در جهان هستی و به خصوص عالم ماده که بهتر قابل لمس است و تدبر در موجودات و عجایب خلقت این جهان است . در قرآن نیز بر این روش خداشناسی تاکید شده و آیات بسیاری در مورد خلقت این جهان و نشانه های خداوند در آن بیان شده است.
2ـ شناخت حضورى، که خود دوگونه است:
1ـ2ـ درک فطرى یا خداشناسى فطرى: که یک علم حضورى غیراکتسابى در نهاد انسان و بیرون از محدوده اختیاراوست. این شناخت فطرى در بیشتر انسانها تنها استعداد و مایهاى است که آدمی با تلاش خود مىتواند آن را از حالت استعداد و قوه به فعلیت در آورده و از حالت ابهام به مرحله درک حضورى آگاهانه برساند.
2ـ2ـ علم حضورى اکتسابى:
یک علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگى را مىیابد که خداوند آن را به او افاضه نماید. این نوع معرفت داراى مراتب گوناگون شدید وضعیف است که آخرین مرحله آن همان هدف نهایى آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانى مىباشد. هر چند دریافت این معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقیما در اختیار آدمى نیست، اما مقدمات دستیابى به آن از افعال اختیارى است. انسان با سیر و سلوک و ریاضت نفس و آن مواردی که در شرع اسلام نیز تجویز شده است ، می تواند به مراتبی از کشف و شهود حقایق هستی و از جمله شناخت بهتر و عمیق تر خداوند نائل شود و حقایقی از عالم ربوبی بر این انسان افاضه شود.
در حقیقت افاضه این کمال ـ معرفت به خداوند ـ پاداش بخشى از افعال اختیارى انسان است که به صورت تام وکامل در آخرت به او داده مىشود هر چند مراتب دیگرى از این معرفت حضورى براى برخى از اولیاى خدا در این دنیا فراهم مىآید.
بر اساس مطالب پیش گفته با شناخت نفس یا روح یا حقیقت خود و توجه به این امر که اصل ما یعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مىتواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذیب نفس و طریق سلوک و راه حصول کمال مىتوانید خداوند را با علم حضورى اکتسابى بیشتر، بهتر و عمیقتر بشناسید.
در واقع معرفت نفسى که پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوک عملى و شرعى است که باید با استفاده ازاستادى مجرب و تأیید شده و عمل به دستورات او محقق مىشود.
در حقیقت امرى که انسان را به شهود وجه حق مىرساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خود است و این جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود.
در این رابطه توصیه مىکنیم کتاب «مقالات» استاد محمد شجاعى را که در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسیده است با دقت، تکرار و وسواس مطالعه فرمایید.
در این وبلاگ تلاش خواهم کرد به پرسش ها و شبهات دینی پاسخ دهم