جهاد با دشمنان بر دو گونه است:
1. جهاد ابتدایی، که باید به امر پیشوای معصوم یا نایب خاصش صورت گیرد، و جواز آن در زمان غیبت کبری و با اجازه نایب عام، محل اختلاف است.
2. جهاد دفاعی، که بر هر مسلمانی واجب است، و نیاز به اجازه معصوم یا نایبش نیست. در قرآن مجید آیات زیادی درباره جنگ و جهاد با دشمنان نازل شده، و در برخی آیات، گذشتن از مال و جان، معامله با خداوند و فضیلت برتر شمرده شده است، مانند:
1. "فَضَّلَ اللّهُ المُجـَهِدینَ بِاَموَلِهِم و اَنفُسِهِم عَلَی القـَعِدینَ دَرَجَهً ... و فَضَّلَ اللّهُ المُجـَهِدینَ عَلَی القـَعِدینَ اَجرًا عَظیمـا;(1) خداوند، مجاهدانی را که با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان (ترککنندگان جهاد) برتری مهمّی بخشیده... و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظیمی برتری بخشیده است"
2. "اِنَّ اللّهَ اشتَریَ مِنَ المُؤمِنینَ اَنفُسَهُم واَموَلَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّهَ یُقـَتِلونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقتُلونَ و یُقتَلونَ وَعدًا عَلَیهِ حَقـًّا; (2) خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد; (به اینگونه که:) در راه خدا پیکار میکنند، میکشند و کشته میشوند; این وعده حقی بر او است.".
3. "و مِنَ النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغأَ مَرضاتِ اللّهِ; (3) بعضی از مردم جان خود را بهخاطر خشنودی خدا میفروشند". و آیات دیگر.
عملیات شهادتطلبانه علیه دشمنان در جهاد ابتدایی; اگر با اجازه یا دستورِ معصوم یا نایب خاصش صورت گیرد، مصداق این آیات خواهد بود که با جان خود با خداوند معامله میکنند، و گرنه مصداق خودکشی و حرام خواهد بود. ولی عملیات شهادتطلبانه فلسطینیان، در واقع دفاع از دین، ناموس، مال و سرزمینشان است که نیازی به اجازه حاکم اسلامی نیست; چرا که دفاع بر هر مسلمانی واجب است. در این صورت آنان شهید و جزء کسانی هستند که جان خود را به خداوند میفروشند و با خدا معامله میکنند.
قرآن کریم نیز میفرماید: "اُذِنَ لِلَّذینَ یُقـَتَلونَ بِاَنَّهُم ظُـلِموا و اِنَّ اللّهَ عَلیَ نَصرِهِم لَقَدیر # اَلَّذینَ اُخرِجوا مِن دِیـَرِهِم بِغَیرِ حَقٍّ; (4) به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردید اجازه جهاد داده شده است، چرا که مورد ستم قرار گرفتهاند، و خدا بر یاری آنها تواناست. همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند".( 5)
پاورقی:
1) نسأ، 95
2) توبه، 111
3) بقره، 207
4) حج، 39 و 40
5) ر.ک: فقه القرآن، محمد الیزدی، ج 1، ص 233 ـ 286، مؤسسه اسماعیلیان / توضیحالمسائل مراجع، بنیهاشمی، ج 2، ص 639 و 648، دفتر انتشارات اسلامی / معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج 4، ص 250 ـ 253، چاپ صدر قم.
واقعیت آن است که قضاوت قطعی درباره این که چرا فاطمه زهرا(س) خواست شب و مخفیانه دفن شود، مشکل است.
درعین حال بعضی احتمالات در این مسئله تقویت می شود، با توجه به برخی روایاتی که دراین زمینه وجود دارد. احتمال دارد وصیت حضرت زهرا(س) مبنی بر شب دفن نمودن حضرت ان باشد که حضرت زهرا می خواست با این وصیت نارضایتی و ناخشنودی خود از برخی مسلمانان (به ویژه ابابکر و عمر) را اعلام نماید، چنان که حضرت در بستر بیماری از مسلمانن شکایت نموده و فرمود: "به خدا دنیای شما را دوست نمی دارم و از مردان شما بیزارم! درون و بیرونشان را آزمودم و از آنچه کردند ناخشنودم! ... نفرین بر این مکّاران... وای بر آنان! چرا نگذاشتند حق(والیت امام علی) در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایه های نبوت استوار ماند؟".[1]
در برخی از روایات و متون تاریخی تصریح شده است که حضرت زهرا(س) وصیت نمود که ابابکر و عمر در تشییع جنازة او شرکت نکنند.[2] از امام صادق(ع) سؤال شد که چرا حضرت زهرا(س) شبانه دفن شد؟ حضرت فرمود: "لانّها أوصت أن لا یصلّی علیها الرّجلان العربیان؛[3] حضرت زهرا(س) وصیت نمود که آن دو مرد (ابوبکر و عمر) بر او نماز نخوانند". امام علی(ع) نیز طبق وصیت فاطمه زهرا(س) عمل نمود و او را شب دفن نمود.[4] در صحیح بخاری آمده است: "شوی او شبانه او را به خاک سپرد و رخصت نداد تا ابوبکر بر جنازة او حاضر شود".[5]
بنابراین، با این وصیت، حضرت زهرا(س) خواست نارضایتی خود از مردم، (به ویژه ابابکر و عمر) اعلام نموده و افکار عمومی را در طول تاریخ به این نکته جلب کند که دختر پیامبر از برخی مسلمانان راضی نبوده و دستگاه حکومت نسبت به خاندان پیامبر(ص) ستم روا داشته است. هم چنین از این طریق، مظلومیت حضرت علی، غصب خلافت او و غصب فدک فهمیده شود.
اکنون بسیاری از اهل سنت معتقدند که حضرت زهرا(س) در نهایت از آن دو نفر راضی شده بود و یا غصب خلافت و نارضاتی حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) را در این مسئله قبول ندارد.
مخفی نگه داشتن قبر حضرت این پرسش در اذهان عمومی به وجود می آورد که چرا قبر دختر و تنها باقیمانده و یادگار پیامبر اسلام(ص) با آن عظمت مخفی باشد؟ مگر چه ستمی بر او روا داشته شده است؟ دانشمند ارجمند جعفر شهیدی می نویسد: "... به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانی چند نشان می دهد و پیداست که او (فاطمه زهرا(س)) می خواسته است با این کار آن ناخشنودی را آشکار سازد".[6]
شاید مسئلة مخفی نگهداشتن قبر، اعلام مخالفت علی(ع) با خلفای وقت و غاصبین خلافت باشد. متأسفانه روشن نیست که قبر دختر پیامبر در بقیع است و یا در خانةحضرت زهرا(س).[7] برخی معتقدند که فاطمه زهرا(س) را در بقیع دفن نمودند،[8] ولی برای پنهان داشتن قبر،صورت هفت قبر درست کردند[9] و به روایتی چهل قبر ساختند تا قبر اصلی مخفی بماند. این قرینه ای است که قبر داخل خانه نبوده، زیرا خانة محقر دختر پیغمبر جای ساختن این همه صورت قبر را نداشته است. نیز روایتی در بحار دیده می شود که مسلمانان بامداد شبی که دختر پیغمبر به جوار حق رفت، در بقیع جمع شدند و در آنجا چهل قبل تازه دیدند.[10] پاورقی:
[1] اعیان الشیعه، ج 2، ص 469؛ بحارالانوار، ج 43، ص 206 - 207؛ جعفر شهیدی،زندگانی حضرت فاطمه(س)، ص 150 - 151.
[2] بحارالانوار، ج 43، ص 206- 207.
[3] همان؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 504.
[4] طبقات الکبری، ج 8، ص 18 - 19.
[5] صحیح بخاری، ج 5، ص 177.
[6] جعفر شهیدی، زندگانی حضرت فاطمه، ص 165.
[7] زندگانی حضرت فاطمه، ص 162.
[8] همان، ص 165.
[9] بحارالانوار،ج 43، ص 182.
[10] زندگانی فاطمه زهرا، ص 165.
قبل از شروع در پاسخ یادآوری می کنیم که :
شک و تردید مقدمهاى براى رشد و کمال فکرى است،. بنابراین از بروز آن نباید نگران بود.
شک و تردید انگیزهاى است که موجب تلاش فکرى مىشود و آدمى را از نقاط تاریک، به وادى نور و روشنایى سوق مىدهد. پس باید از این انگیزه استقبال کرد و در جست و جوى راه کارهاى مناسب جهت حل مشکلات بود. البته اگر آدمى تسلیم تردیدها بشود و براى رسیدن به حقیقت تلاش نکند، بدیهى است که در گرداب اوهام و تردیدهاى خویش غرق خواهد شد.
بنابراین از بروز این حالت ـ که تقریبا مسألهاى متناسب با سن شماست ـ نگران نباشید و با برنامهاى منظم و حساب شده، به رفع تردیدها و کشف حقیقت بپردازید.
آدمى آن روز آرام مىگیرد که جرعهاى از زلال حقیقت بچشد و حلاوت آن را در دل خویش احساس کند. حال چگونه باید حرکت کرد تا این تردیدها برطرف شده و جاى خود را به اطمینان بدهد. به گفته بزرگان براى کشف حقیقت و وصول به آن، دو کار لازم است:
1ـ سیر فکرى و عقلانى، 2ـ تهذیب نفس و صفاى باطن.
روشن است که اگر از نظر عقلی و استدلالی نسبت به باورها قانع نشده باشیم ، این گونه باورها متزلزل بوده و در معرض تهدید قرار دارد ، البته نباید انتظار داشته باشید که پس از مرحله اول، یقین کامل براى شما حاصل شود؛ زیرا تحصیل یقین راهى دشوار در پیش دارد که پس از طى آن، مىتوان به درجاتى از آن نائل آمد؛ ولى در این مرحله «اطمینان» قابل دست یابی است.
پس از این مرحله، باید قلب و دل را صفا داد تا نور حق در آن تجلى یابد. تخلق به اخلاق کریمه، پرهیز از رذایل و مراقبت از نفس، زمینه را براى تابش نور حق در قلب فراهم خواهد ساخت. ایمان و اطمینانى که از این طریق به دست مىآید، به مراتب بالاتر از آن حدى است که در سیر عقلانى و فکرى حاصل مىگردد.
باید در نظر داشت که امکان وجود عوامل شک آور در ارکان اعتقادى و بنیانهاى معنوى زیاد است ، از این رو باید آن قدر خود را از نظر بینش و ایمان قوى کنیم که تحت تأثیر القائات و شبهات قرار نگیریم. بلکه با منطقى استوار با اندیشههاى نادرست به مقابله برخیزیم. در این صورت هیچ گاه حق و باطل بر ما مشتبه نمىشود .
اکنون توصیه مىشود که با مطالعه کتب قوى؛ مانند آثار استاد شهید مطهرى و... به استحکام و ژرف سازى آگاهىهاى دینى بپردازید .
قبل از پرداختن به پاسخ، لازم است این نکته را یادآور شویم که «شک و تردید مقدمهاى براى رشد و کمال فکرى است». بنابراین از بروز آن نباید نگران بود.
شک و تردید انگیزهاى است که موجب تلاش فکرى مىشود و آدمى را از نقاط تاریک، به وادى نور و روشنایى سوق مىدهد. پس باید از این انگیزه استقبال کرد و در جست و جوى راه کارهاى مناسب جهت حل مشکلات بود. البته اگر آدمى تسلیم تردیدها بشود و براى رسیدن به حقیقت تلاش نکند، بدیهى است که در گرداب اوهام و تردیدهاى خویش غرق خواهد شد.
بنابراین از بروز این حالت ـ که تقریبا مسألهاى متناسب با سن شماست ـ نگران نباشید و با برنامهاى منظم و حساب شده، به رفع تردیدها و کشف حقیقت بپردازید.
مىدانید که فطرت آدمى حقیقت طلب است و تا آن را نیابد، آرام نمىگیرد. به گفته مولوى :
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسى کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
آدمى آن روز آرام مىگیرد که جرعهاى از زلال حقیقت بچشد و حلاوت آن را در دل خویش احساس کند. حال چگونه باید حرکت کرد تا این تردیدها برطرف شده و جاى خود را به اطمینان بدهد. به گفته بزرگان براى کشف حقیقت و وصول به آن، دو کار لازم است.
جوانان معمولاً در این سنین درباره مسائل مختلف از جمله اعتقادات و باورهاى دینى خود دچار تردید مىشوند و در صدد پیدا کردن دلایل منطقى و پشتوانه قابل قبولى براى آنها هستند. آنان مىخواهند نظام فکرى و اعتقادى خود را تجدید بنا کنند و به آن استحکام فزونتر بخشند .از آن جا که گاه گمان مىکنند باورهاى دینىشان بر تقلید مبتنى است، تصمیم به اصلاح آن مىگیرند و مىکوشند با تحقیق و موشکافى درباره آنها به ثبات فکرى دست یابند؛ چنین تردیدهایى که فرد را به تحقیق وا مىدارد به مرحله یقین و علم مىرساند، خوب و پسندیده است؛ ولى به شرط آن که همزمان با پدید آمدن آن، شخص به دنبال پاسخ باشد و در تردید باقى نماند.
شک توقفگاه خوبى نیست؛ اما اگر آغاز حرکت باشد، نیکو و شایسته است. اگر تردیدهاى شما از این قبیل است، نگران نباشید. بکوشید با مطالعه و پرسیدن از استادان و کارشناسان، جنبه اعتقادى و فکرى خودرا تقویت کنید و با عمل به دستورهاى دینى(مثل نماز و عبادات دیگر) و پایبندى بیشتر به آنها، ایمان خود را مستحکم سازید.
اگر تردیدهاى شما وسواس گونه است؛ یعنى بدون اختیار و به طور مکرر مطالبى به ذهنتان خطور مىکند - و قادر به قطع آن نیستید - و شما را از فکر کردن درباره چیزهاى دیگر باز مىدارد، اختلالى است که باید درمان شود. این اختلال اصطلاحاً «وسواس فکرى» نام دارد. در ذهن مبتلا یان به این اختلال افکارى بیهوده، شرم آور یا وحشتناک به وجود مىآید و در چرخهاى بىپایان پیوسته تکرار مىشود.
اگر تردیدهاى شما درباره باورهاى دینى از نوع وسواس فکرى است، نیازمند پىگیرى و تلاش بیشترى است و توصیه مىشود با مشاورهاى حضورى با یکى از کارشناسان در این زمینه(روانشناسان بالینى) به حل آن بپردازید. در عین حال در این نوشتار کوتاه نکاتى چند را به عرضتان مىرسانیم، امید است مفید و مؤثر واقع شود. در ابتدا لازم است به آثار و پیامدهاى سوء این نوع افکار و تفکرات وسواسگونه توجه فرمایید و سپس با انجام راهکارهاى ارائه شده در جهت رهایى از آن گام بردارید. بخشى از پیامدهاى سوء وسواس فکرى عبارت است از:
1. اتلاف عمر
2. حواس پرتى و ناتوانى در تمرکز حواس
3. بازماندن از کارهاى اصلى مانند تحصیل علم و مطالعه
4. سست شدن باورهاى دینى
با توجه به زیانهاى یاد شده با رعایت دستورالعملهاى زیر قاطعانه به حل مشکل بپردازید:
1. تلقین: به خود تلقین کنید من به اصول فکرىام کاملاً ایمان دارم و مىتوانم تردیدهایم را رها کنم.
2. تغییر حالت: هرگاه تردید به سراغ شما آمد، مشت خود را محکم به زمین بکوبید و با گفتن ذکرى مثل «لاحول و لا قوة الا بالله» تغییر حالت داده، از آن افکار رهایى یابید و بىدرنگ به کارى مشغول شوید یا به موضوعى دیگر بیندیشید.
3. به مچ دستتان کش نازکى ببندید؛ هرگاه افکار تردیدآمیز به ذهنتان آمد و شما را رنج داد، کش را بکشید و رها کنید. با احساس دردى شدید که به شما دست مىدهد، از آن افکار خارج خواهید شد.
4. زمان خاصى، مثلاً ساعت30/4 تا 45/4 بعداز ظهر، را به چنین افکارى، اختصاص دهید و هر گاه در طول روز تردید به سراغ شما آمد، به خودتان بگویید زمان چنین افکارى فلان ساعت است. در آن زمان مشخص به تردیدها فکر کنید و در طول زمان به تدریج(مثلاً روزى یک دقیقه) از زمان اختصاص داده شده بکاهید تا به صفر برسد.
آگاهی به غیب -در مرحله اول - اختصاص به خداوند عالم دارد و در مرحله دوم , از آن انبیا و ائمه و اولیای اوست ; که آنها از خودشان استقلالا چیزی ندارند, بلکه خداوند عالم طبق مصالح , به اندازه ای که صلاح می داند, آگاهی از غیب را در اختیار آنها قرار می دهد. لذا فالگیری و کف بینی و طالع شماری که نوعا کار افراد شیاد است , هیچ مستند شرعی ندارد و اعتقاد به آن صحیح نیست . آنها معمولا با بیان مسائل کلی که قابل انطباق با روحیات مختلف است یا با بیان یک سری مطالب متشابه سعی در جلب نظر مشتریان و مریدان خویش را دارند.
این گونه کارها علم شمرده نمی شود البته سحر و ارتباط با اجنه علمی است که از گذشته تاکنون بوده والان هم کسانی دارای این علم هستند, ولی شرعا یادگرفتن سحر و استعمال آن حرام است . گرچه یادگرفتن این علوم برای کسانی که هدفشان ابطال سحر و یا مبارزه با مدعیان دروغین نبوت است , اشکال ندارد.
بسیارى از فال بین ها در واقع دکانى باز کردهاند براى اغفال افراد ساده لوح ممکن است بعضى از آنها بتوانند کارى هم انجام دهند .
البته آنهایى که واقعاً بتوانند کارى انجام دهند بسیار نادرند. بسیارى از اوقات بر حسب اتفاق ممکن است کارى که در شرف وقوع است، با کار این فالگیرها مصادف شود و موجب اغفال بعضى از افراد شود.
هر چند ما بر این باوریم که انسان باید زندگى خودش را بر اساس عقل و منطق و شریعت بنا کند و دنبال اینگونه مسائل نباشد. بسیارى از این کارها همانطور خرافه است.
البته در موارد نادرى هم ممکن است یا بر حسب اتفاق کارى انجام بگیرد یا واقعاً کسى بتواند بخت فردى را که بسته شده باز کند اما تشخیص این که چه کسى مىتواتد این کار را انجام دهد و آیا کار آنها اتفاقى بوده یا نه کار بسیار مشکلى است..
ولی چون نظام جهان بر اساس علت و معلول است ممکن است خداوند دانش این علم را به برخی از افراد بدهد واین مطلب با این گزاره که کسی جز خدا آینده را نمی تواند پیش بینی کند ندارد چون به صورت استقلالی , هیچ کس حز خدا نمی تواند حوادث آینده را پیش بینی کند ولی ممکن است طبق مصالحی این علم هم به دیگران بدهد ودیگران با اذن خداوند از این دانش برخوردار شوند.
از دیدگاه اسلام مالک همه چیز از جمله انسان، خداوند است و اوست که حق تصرف در جهان و انسان را دارد. آن جا که او رخصت دهد، مجاز و جایى که او اذن ندهد، غیرمجاز است. از جمله موارد، کشتن انسان است. در این موضوع هیچ تفاوتى بین انتحار و دیگر کشى نیست، چرا که این کار سلب حق حیات از خود و یا دیگرى است. خداى سبحان انسان را از این امر برحذر داشته، مىفرماید: «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض و فکانما قتل الناس جمیعا؛ و آن کس که انسانى را بدون این که قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد گویا همه مردم را کشته است». (1)
مرگ و حیات یک نفر، اگر چه مساوى با مرگ و حیات اجتماع نیست، اما شباهتى به آن دارد، ازاینرو در جایى که اذن خداوند نیست، انجام دادن آن حرام و گناه است.
در نگرش الهى، از آن جا که خداوند خالق انسان است و تمام هستى او از خدا است، هیچ کسى نه حق کشتن دیگرى را دارد و نه حق کشتن خود را. این بدان جهت است که از دیدگاه اسلام و همه مکاتب الهى، حیات موهبتى الهى و حقى خدادادى است. از این رو هرگاه این حق وسیلهاى براى قتل نفوس دیگر یا باعث فساد در جامعه و بر هم زدن نظم شایسته حاکم بر جامعه شود و افرادى در صدد محاربه با نظام الهى برآیند، این حق به نفع دیگران سلب مىشود.(2) به طور کلى مىتوان گفت:
الف) حیات، موهبتى خداوندى است و حق حیات براى همه انسانها تضمین شده است و همه دولتها، جمعیتها و افراد مکلف به حمایت و دفاع از این حقاند و کشتن هیچ کس بدون مجوز شرعى جایز نیست.
ب ) استفاده از هر وسیلهاى براى نابودى چشمهسار حیات بشرى، اعم از کلى و جزئى، حرام است.
ج ) حفظ ادامه حیات بشرى، تا آنجا که مشیت الهى تعلق گیرد، واجب است؛ خواه محافظت هر فردى بر حیات خود در مقابل تعدى دیگران و یا تعدى بر خویشتن (مانند خودکشى) باشد و یا محافظت او درباره حیات دیگران.
نتیجه آن که در نگرش الهى «حق حیات» عطاى الهى است که مسؤولانه به انسان عطا شده است. پس باید اولاً در حفظ آن مراقب بود؛ چه این که «حیات» فقط «حق» افراد نیست بلکه حفظ آن، «تکلیف» آنان نیز مىباشد.
ثانیا: چون مالک اصلى این حق خداوند متعال است و در مواردى که این عطاى الهى، باعث سوء استفاده افرادى واقع شود، از آنان سلب مىشود (مانند حکم قصاص، رجم یا اعدام که خشونتهاى قانونى مىباشند). هم او که «حیات» را داده است مىگوید: در این موارد «باید سلب نمود».
با توجه به تحلیل مذکور به یک آیه و دو حدیث شریف درباره حرمت شدید «خودکشى» اشاره مىشود. خداوند مىفرماید: «ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا و کان ذلک على الله یسیرا؛ و خود را مکشید زیرا خداوند به شما مهربان است و هر کس چنین کارى را از روى عداوت و ستم انجام بدهد، به زودى او را در آتش مىاندازیم و این کار براى خدا آسان است». (3)
گرچه برخى از مفسران احتمال دادهاند که مقصود از «انفسکم» نفوس مردم اجتماع مىباشد. بنا بر ان معناى آیه چنین مىشود که «همدیگر را از روى عداوت و ستم مکشید» لکن اولاً، آیه شامل هرگونه قتل نفس مىشود و به مقتضاى آیه 32 سوره «مائده» هر کس که بىگناهى را [بدون عنوان قصاص یا افساد در روى زمین] بکشد، مانند آن است که همه انسانها را کشته است. ثانیا، امام صادق(ع) با استناد به همین آیه مىفرماید: «هر کس عمدا خودکشى کند، براى همیشه در آتش جهنم عذاب خواهد شد» «من قتل نفسه متعمدا فهو فى نار جهنم خالدا فیها قال الله عز وجل: «ولا تقتلوا انفسکم...». (4)
افزون بر این، امام باقر(ع) نیز فرمودهاند: «مؤمن به هر بلایى مبتلا مىشود و با هر نوعى مرگ مىمیرد ولى خودکشى نمىکند» «ان المؤمن یبتلى بکل بلیة و یموت بکل میتة الا انه لایقتل نفسه». (5)
همان طور که گفته شد قرآن کریم در مورد قتل نفس فرموده است : «انه من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا؛ هر کس نفسى را بدون قصاص و یا فساد در زمین کشت مثل اینست که همه مردم را کشته است». بعضى از مفسران در توجیه این آیه گفتهاند: کسى که حاضر است شخصى را به ناحق بکشد انسان و انسانیت در نزد او بىارزش است و اگر یک نفر را کشت مثل این است که همه
انسانها را کشته است. همه مفاسد و زیانهایى که در کشتن دیگران هست در خودکشى نیز وجود دارد از جمله:
1- خودکشى نافرمانى و سرپیچى از دستور خدا است و کسى که دستور خدا را نادیده انگارد و سرپیچى کند مستحق عذاب مىگردد.
2- خودکشى دلیل بر عدم ایمان و یاس و نا امید شدن از خدا مىباشد و یاس و ناامیدى از خداوند از بزرگترین گناهان است که گاهى در رتبه شرک و کفر قرار می گیرد.
3- کسى که دست به خودکشى زده همانند کسى که دیگرى را کشته انسان و انسانیت در نظر او بىارزش شده است. از این جهت بین خودکشى یا کشتن دیگران فرقى نیست و همانگونه که هر کس دیگرى را کشت مستحق عقوبت و عذاب مىگردد انسانى که خودکشى کرده نیز مستحق عقوبت و عذاب الهى مىگردد و این با عدالت خدا هیچگونه منافاتى ندارد.
4- خودکشى گناهى کبیره است؛ اما این که عقوبت آن دقیقا چیست و آیا موجب عذاب ابدى است یا نه اطلاعى نداریم و چه بسا نسبت به افراد و شرایط آنها نیز مجازاتهاى متفاوتى داشته باشد، اما به هر حال خودکشى عملى نادرست است که نه دین بر آن صحه مىگذارد و نه عقل و خرد انسانى.
5- در نظامهاى حقوقى جهان نیز اساسا خودکشى نوعى بزهکارى و جرم تلقى مىشود، ازاینرو شخصى که به خودکشى کننده در جهت انتحار کمک کند، شریک جرم شناخته شده و مجازات مىشود و این فرع بر جرم بودن خودکشى است.
مطلب آخر آن که همان طوری که توضیح داده شد اقدام به خودکشی اگر چه از گناهان کبیره است و فرد مرتکب شونده اهل دوزخ می شود اما بالاخره انواع خیرات از جمله صدقات که به نیت او داده می شود در تخفیف مجازاتش بی تأثیر نخواهد بود و امید نجات از عذاب ابدی برای او وجود دارد همانطوری که ممکن است شرایط شفاعت اولیای خدای متعال نصیبش کرد. به هر حال، انسان در زندگی هیچ گاه نباید از رحمت الهی نا امید شود و تنها راه خروج از بن بست و مشکلات زندگی، امید و توکل بر خدا، دعا و توسل و توبه است که همه ناممکن ها را ممکن می کند و راه رهایی را به روی انسان می گشاید. بهترین شاهد هم زندگی آرامش بخش بندگان مؤمن است که به تجربه و واقع رسیده است که ایمان به مبدأ و معاد، سرمایه اصلی سعادت دو گیتی به شمار می رود که ارگ درست و منطقی برای آدمی پیدا شود راه پوچ گرایی و بیهوده انگاری که پایه تصور شیطانی یأس و ناامیدی به شمار رفته و احیانا افتادن در دام خودکشی را به همراه دارد، برای همیشه از بین می رود و شکوفه های شفابخش و اطمینان آفرین در زندگی پدیدار می شود.
پاورقی:
1) سوره مائده، آیه 32
2) ر.ک: آیات 32 و 33 مائده - 178 و 179 و 217 بقره.
3) سوره نساء، آیات 29 و 30
4) الحر العاملى (الشیخ) محمد بن الحسن، وسایل الشیعه، ج 19، بیروت، داراحیاء التراث العربى، باب تحریم قتل الانسان نفسه، ص 13، ح 2 و 3
5) همان
برای پاسخ به سؤال فوق ابتدا معنی امام روشن می شود، سپس به پاسخ می پردازیم.
تعریفی که اندیشمندان شیعه از امام دارند چنین است:
امامت ریاستی است عمومی هم در امور دینی هم در امور دنیایی (1) از نظر اعتقادی نیز شیعه امامت را لطف خداوند به بندگان خود می داند،
امام صادق(ع) نیز در شرح موقعیت امام عبارات روشنی را بیان داشت وفرمود: امامت میثاقی است بین خدا و انسان (2) و آن که بمیرد وامام خود را نشناسد همچون کافر مرده است.(3)
چنین امامی؛ از نظر اعتقادی دو نوع ولایت بر جامعه دارد
1) ولایت تکوینی که مضمون روایت «لولا الحجه لساخت الارض اهلها؛ اگر زمین از حجت خدا خالی باشد زمین اهل خودش را در خود فرو می برد» (4) ، بنابراین زندگی موجودات عالم به زنده بودن امام(ع) است.
2) ولایت تشریعی امام (ع) است که ولایت تشریعی امام از جنبه های مختلف اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و ... است که مضمون آیات ابتدایی سوره مؤمنون در سایه عمل و اطاعت از ولایت تشریعی آنان حاصل می شود تا انسان وارث بهشت شود «اولئک هم الوارثون الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون»(5)
اما از نظر اخلاقی: همان طور که هدف بعثت رسول خدا(ص) تکمیل مکارم و فضایل اخلاق معرفی شده ائمه اطهار(ع) نیز سعی داشتند فضایل و حسنه نفسانی و روش اکتساب آنها را تعلیم دهند چنانکه بخش وسیعی از روایات و احادیث باقی مانده از آنان در زمینه مسایل اخلاقی است و وجود امام (ع) نیز بهترین الگو برای جلوگیری از افراط و تفریط های مسایل اخلاقی است. بنابراین تکامل روحی ومعنوی تنها در پرتو وجود امام(ع) انجام می گیرد.
اما از نظر سیاسی و اجتماعی: شهید مطهری می نویسد: مسأله امامت را اگر از وجهه های اجتماعی و سیاسی یعنی از وجه حکومت و رهبری در نظر بگیریم نظیر عدل است یعنی داخل در حوزه امور ایمانی است و اگر از جنبه معنوی بنگریم یعنی از آن نظر که امام به اصطلاح احادیث حجت خدا و خلیفه الله است رابطه معنوی میان هر فرد مسلمان و انسان کامل هر زمان ضروری است، جز مسایل ایمانی است(6)
وظیفه و شؤون امام (ع) از نظر اجتماعی و سیاسی با توجه به کتاب الحجه اصول کافی چنین بیان شده است که امام(ع) علاوه بر دادن مواد تفکر، روش فکر کردن و نجات انسانها از اسارتهای فکری، عوامل محیطی،تعصب، تقلید و هوسهای نفسانی، شأن رهبری جامعه را نیز به عهده دارد به عبارتی هم به لحاظ اینکه فهم او از دین کامل است هم دارای مرجعیت دینی برای هدایت معنوی جامعه است و هم دارای رهبری سیاسی برای اداره جامعه؛ گرچه ممکن است در اداره جامعه کسی را از طرف خدا اذن دهد یا منصوب کند.
وجود امام در جامعه شرط اصلاح و رفاه مردم است زیرا آنکه ستمکار را از ستم باز می دارد،مردمان را ایمان و عبادت و دادگستری می آموزد و به نگهداشت امور اجتماعی تشویق می کند امام است چنانکه امام صادق(ع) فرمود: امام(ع)برای مردم شاهد است و باب الله و راه به سوی خدا و مفسر وحی،او دارای قدرت معجزه و استدلال محکم است و همچون ستارگان برای ساکنان آسمانها برای حفظ و هدایت مردم این زمین به امامت برگزیده شده است، آنان شبیه کشتی نوح هستند، هرکس بدانها دست یابد رستگار می شود و به ساحل نجات می رسد.(7)
در روایتی دیگر از امام صادق(ع) نقل شده است که خداوند هدایت روحانی مردم را به آنان تفویض کرده است مردمی که باید همیشه چنین رهبر و هادی را داشته باشند حتی اگر دو نفر در روی کره زمین باقی بمانند یکی از آندو به خاطر نیاز به ارشاد و هدایت امام می شود.(8)
اصل نیاز جامعه به رهبری و مدیریت یک امر بدیهی است؛ چون هیچ جامعه ای بدون رهبر بقا و دوام نخواهد یافت.
نظام همه امور در گرو وجود مدیریّت صحیح است، لذا هر جمعیتی، وقتی بخواهند تشکیل شوند در بین خود رئیس و رهبری را انتخاب می کنند و این مسأله، عملاً مورد اتفاق همة ملل بوده و هست، اگر چه در نوع و شکل آن و فردی یا گروهی بودن آن تفاوتها و نظرات مختلف دارند.
امّا خصوص نظام امامت و ولایت؛ برای آن است که نظام های دیگر هیچ یک مقاصدی را که بشر از یک نظام سالم و عدل انتظار دارد برآورده نمی کنند و در هیچ یک از آنها اصل حکومت اصلح و افضل و اصل نفی استضعاف و عدم تجاوز به حقوق دیگران مراعات نمی شود. نظام هایی که در طرف افراط و تفریط قرار دارند فقط جنبه حیوانی بشر را ملاحظه می نمایند و حکومت و سازمانهای آن مانند یک مؤسسه دامداری مدرن بر آورنده نیازهای حیوانی بشر می باشند.
نظام امامت و رهبری، شعاع و شعبه عقیده توحید است و باید چنان که عالم تکوین دارای نظام واحد و قوانین واحد است، نظام تشریع و قوانین و ادارة امور مردم نیز طبق آن واحد باشد و چنانکه در آن جا غیر خدای یگانه و اراده و تقدیر او مداخله ندارد، در محیط اختیار بشر نیز غیر برنامههای تشریعی الهی برنامة دیگری مطرح نشود و احدی خودسرانه و مستبدانه حق مداخله در امور مردم و امر و نهی و حکومت بر آنها را نداشته باشد.
تمام حکومتها و ولایتها و تصرفات جزئی و کلی بشر، باید به اذن خدا باشد تا همه در مسیر و احد به سوی هدف واحد به حرکت کمالی خود ادامه دهند.
غیر از نظام خدا، همة نظامها طاغوتی و غیر از نظام امامت، همه، شرک و طاغوت پرستی و استعباد و بیاحترامی به حقوق انسان و حکمرانی بشر بر بشر و استعلا و استکبار است.
این حکومت، سلطنت و پادشاهی، و سلطة فردی بر فرد یا افراد دیگر و خود کامگی و فرمانروائی نیست، این حکومت، امامت و مقتدا و اسوه بودن و خلافت از جانب خدا و کار برای خدا و برای رضای او کردن است که برحسب آیاتی مثل:
«اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً» بقره/(9)
[من تو را برای مردم امام قرار میدهم.]
و «اِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ، فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِ» (10)
[ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق حکم کن.]
و نیز آیة:
«وَ جَعَلْنا مِنْهَمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بَأَمْرِنا، لَمّا صَبَرُوا» (11) [و از ایشان امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند…]
شأن و موضع و مقامی است که از جانب خدا به بندگان برگزیدهاش اعطا شده است و در تمام اعصار ادامه داشته و خواهد داشت.
و به این ملاحظه است که در نظام امامت، وقتی از جانب ولیّ امر، خواه شخص امام یا کسانی که از جانب او منصوب و معین شدهاند و یا یکی از فقهاء که در عصر غیبت نیابت عامّه دارند، امری صادر گردد، باید اطاعت شود و مخالفت آن ردّ حکم در حکم خدا و شرک به خدا است.
نظامی است که شرط رهبری آن، عصمت و صلاحیتی است که هر کس، از جانب خدا و پیغمبر، به رهبری آن منصوب شد، واجد این صلاحیت است و بدون معرفی خدا و پیغمبر، کشف و تشخیص آن با وسایل دیگر، قابل اعتماد نبوده بلکه اکثراً خلاف واقع میشود.
یکی از مواد مهم برنامه نظام امامت که نظام تمام عیار اسلام و مجری اهداف و عدالت اسلام است استقرار قسط و عدل مطلق است که این نظام عهده دار آن می باشد و بایستی در راه تحقق عدالت به معانی وسیعی که دارد، هرچه ممکن است و قدرت دارد کوشش و تلاش نماید و این ماده، چنان مهم است که بیشتر مواد برنامه نظام امامت را تحت الشعاع قرار داده است. بیشتر انتقاداتی که از نظامات دیگر شده و می شود بر اساس همین ماده است و بزرگترین دلیل بر بطلان آن نظام ها ،فقدان همین ماده است.
این هدف اگرچه به طور مطلق و کامل در زمانی که حضرت پیامبر اکرم و حضرت علی (علیهما السلام) رسماً عهده دار حکومت اسلامی بودند به واسطة عدم اجتماع شرایط محقق نشد و در اعصار سایر ائمه معصومین (علیهم السلام) هم امکاناتی نبود امّا همان مدت کوتاه زمامداری رسمی حضرت رسول(ص) در مدینه بعد از هجرت که آغاز تشکیل حکومت رسمی اسلام بود و نیز زمامداری حضرت علی(ع) و قیام تاریخی سید الشهدا(ع) و سیرة تمام ائمه طاهرین که مسؤولیتی را در حکومت زمامداری غاصب غیر عادل قبول نکردند و مبارزه منفی را ادامه دادند، جهت نظام امامت را معین کرد و به مردم فهماند که آن نظاماتی را که غاصبان بوجود آورده اند، در جهت عدالت و مساوات و برادری و برابری اسلامی قرار ندارد. علاوه بر این که روش ائمه طاهرین برنامه امامت و جهت آن را تعیین کرد هر مسلمان را مکلف کرد تا به هر نظامی که در خلاف این جهت باشد معترض باشد و الغای آن را خواستار گردد.
در احادیث متواتری که حکومت حق و عدل را به زمامداری حضرت مهدی (صلوات الله علیه) اهل بیت(ع) نوید داده اند با تکیه به این امتیاز که «زمین را پر از عدل و قسط می نماید» بطور صریح دخالت عدالت در نظام امامت و مأموریت بزرگ و جهانی حضرت مهدی(عج) را برای استقرار عدل جهانی اعلام فرموده اند.
و از نظر روانی، این اعلام و این منطق و این آینده نگری در انسان، یک حالت شدید تنفر از ظلم و ستم و دوستی و خواهش عدل و قسط به وجود می آورد که هیچ چیز جز عدالت و قسط او را قانع نمی سازد.
1. قواعد المرام، ص 174؛ تمهید الاصول 248؛ باب حادی عشر ص 39.
2.اصول کافی، ج 1، ص 318 کتاب الحجة.
3. همان، ص 462.
4. بحار الانوار، ج210/16.
5. مؤمنون، 11.
6. امامت ورهبری، ص 92.
7. کافی ج 207/1 به بعد رساله اعتقادات صدوق.
8. کافی ج 205/1 به بعد کتاب الحجه.
9- سوره بقره آیه 124
10- سوره ص آیه26
11- سوره سجده آیه24