اما وقتی نماز اطاعت امر مولا شد و صرفآ حرکاتی عبادی و فیزیکی نبودمسئله فرق میکند دیگر جان و اهمیت آن مورد بحث نیست اطاعت امر خدا جان را برایمان معنا میکند حیات را برایمان معنا میکند . چطور است که وقتی مسئله مرزهای خاکی یک کشور تهدید میشود جانها بی ارزش میشود جان دادن در راه وطن ارزشمند میگردد و
این مسئله دین و آیین مشخص نیاز ندارد.
از همه اینها گذشته عاشورا و کربلا مقوله دیگری است . در کربلا عقل و منطق بشر پایش لنگ است. در کربلا معادله منطقی برقرار نمیشود.کربلا مکان بارور شدن آرمانهای امام حسین است .آرمانی که نمایش اطاعت محض مولاست اگر زمان نماز شود اطاعت امر در اقامه نماز است حتی به قیمت جان واگر زمان جنگیدن با دشمن است اطاعت در جنگیدن است تا پای جان . حسین مطیع محض مولایش و سربازان حسین مطیع محض فرمانده خود.نگاه به کربلا باید نگاهی آرمان خواهانه باشد نه نگاهی مبتنی بر منطق عملگرایانه. در کربلا جان باخته ها به میدان آمده اند . در کربلا آرمان و هدف اقامه نماز حسین است و امر خدا. مثل بقیه شرایط کربلا که امر اوست از جمله همراهی کودکان و زنان و نیمه کاره رها کردن حج و ..غیره
بنابراین در ظهر عاشورا آنهایی در میدان مانده اند که برای پرواز بی صبرند و تشنگی بیداد میکند . یک لحظه زودتر به مقصد رسیدن برایشان مهم است . مقصدشان نفس کشیدن و راه رفتن نیست. مقصدشان پایان رنج زندگی دنیا و آغاز حیات دائمی وعده داده شده است . آن ها وعده های امام زمانشان را باور کرده اند و عجله دارند برای دریافت جایزه رستگاری ابدی.
پایه دین بر نماز استوار است.جهادهاى پیامبر و نبردهاى على«ع»و نهضتحسینى،همه براى«اقامه نماز»و ایجاد و تقویت رابطه بندگى میان خالق و مخلوق است.
درنهضت عاشورا، نماز جایگاه مهمى دارد.در برخورد کاروان حسینى با سپاه حر در مسیرکوفه،وقت نماز که مىرسد،اذان گفته مىشود،نماز جماعت برگزار مىگردد و سپاه حرنیز به سید الشهدا«ع»اقتدا مىکنند.پیش از شب عاشورا که سپاه عمر سعد به طرفخیمهگاه امام مىتازند،حضرت برادرش عباس را مىفرستد تا با آنان گفتگو کند و شب رامهلت بخواهد تا به نماز و عبادت بگذرانند«ارجع الیهم فان استطعت ان تؤخرهم الى غداةلعلنا نصلى لربنا هذه اللیلة و ندعوه و نستغفره،فهو یعلم انى احب الصلوة و تلاوة کتابه وکثرة الدعاء و الاستغفار».[1] در همان وقت نیز حبیب بن مظاهر به سپاه دشمن خطاب کردکه چرا مىخواهید با گروهى بجنگید که سحرخیزان و شب زندهداران و اهل عبادتند؟[2]خصلتیاران شهید او،روح معنوى و حال عبادت و نیایش و نماز بود و شب عاشورا،زمزمه نماز و نیایش آنان در خیمههایشان پیچیده بود.
به گفته مورخان«لهم دوى کدوىالنحل و هم ما بین راکع و ساجد و قارىء للقرآن»[3] همه شب را به نماز مشغول بودند.به نقلتاریخ ابن اثیر:شب که شد،تمام شب را به نماز و استغفار و تضرع و دعا پرداختند.صبحعاشورا نیز،حسین بن على«ع»پس از نماز صبح با یاران،نفرات خود را سازماندهى کرد.[4]ظهر عاشورا،ابو ثمامه صائدى،وقت نماز را به یاد حضرت آورد.حضرت نیز او را دعاکرد که:خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. آنگاه به اتفاق جماعتى به نماز ایستادندو نماز خوف خواندند.[5]سعید بن عبد الله نیز از یاران او بود که هنگام نماز،جلوى امامایستاد و بدن خویش را سپر تیرهاى بلا ساخت و با پایان یافتن نماز امام،او بر زمین افتاد وشهید نماز گشت.[ 6]
نمی توان این دوعمل را در مقابل هم قرار داد وگفت نماز مهم تر است یا از بین رفتن جان یک مومن زیرا سعید بن عبدالله با عشق و علاقه خود این اقدام را کرد وامام به او این ماموریت را نداده بود.
گذشته از این که در ان اوضاع و احوال نمازخواندن یک نوع مبارزه سیاسی است تا به تمام جهانیان فهمانیده شود که ما اهل نماز هستیم واین ها با نماز مخالفند زیرا امویان شایعه کرده بودندکه اامام حسن و اصحابش خارجی هعستند و از دین اسلام خارج شده اند وامام با این حرکت نمادین نقشه انان را خنثی کرد ودر یک کلام می توان گفت امام حسین و یارانش همه کشته راه نماز شدند.از این رو در زیارت نامه خطاب به او مىگوییم:«اشهد انک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و آمرت بالمعروفو نهیت عن المنکر»(7).
آن چه به جهاد،ارزش مىدهد،آمیختگى آن با نماز است.عاشورا تلاقى عرفان وحماسه بود و نهضت کربلا براى احیاى سنتهاى دینى و فرایض الهى از جمله نمازبود.شیعه او نیز باید اهل نماز و خشوع باشد و از دیندارى تنها عزادارى را نشناسد.
پاورقی:
1)- الکامل،ابن اثیر،ج 2،ص 558.
2)- الفتوح،ابن اعثم،ج 5،ص 177.
3)- حیاة الامام الحسین،ج 3،ص 175.
4)- الکامل،ج 2،ص 560.
5)- سفینة البحار،ج 1،ص 136،الکامل،ج 2،ص 567.
6)- بحار الانوار،ج 45،ص 21.
7) زیارت وارث
در ابتدا باید این نکته دانسته شود که :
تفاوت در کیفیت خلقت انسان ها نتیجه ولازمه حتمى نظام مندى و قانون مندى جهان هستى است. یعنى:
(1) نظام خلقت نظام علت و معلول است هیچ معلولى بدون علت به وجود آمدنى نیست وتخلف هیچ معلولى ازعلت تامهاش ممکن نیست (اصل ضرورت على).
(2) رابطه علت و معلول داراى مکانیسم و ارگانیسم معین است وبه صورت میل افراد اداره نمی شود، یعنى چنان نیست که ازهرعلتى هر معلولى قابل ایجاد باشد به تعبیر دیگر هر علت معینى معلول معینى دارد مثلا از علف خوردن گوسفندبوعلى سینا درست نمىشود وآمریکایی ها هم به خاطر قهوه خوردن به کره ماه نرفتند (اصل سنخیت علت و معلول)
اگر دواصل فوق با ژرفکاوى دقیق فلسفى مورد بررسى قرار گیرند مشخص خواهد شد که مثلا بینا یا نابینا تولد یافتن یک فرد، لازم حتمى مجموع عللى است که در به وجود آوردن وى دست داشتهاند.
در این امور عوامل بسیار متعددى دخیلاند حتى کیفیت آمیزش والدین زمان مکان روحیات و حالات روانى وضعیت جسمى نوع و مقدار غذاهایى که مصرف کردهاند و... هریک به سهم خود نقشى در کیفیت تکوین جنین ایفا مىکنند.
دراین جا ممکن است سوال شودکه آیا خداوند نمىتواند باتفاوت چشمگیرى که همه این عوامل دارند تاثیر همه را یکسان سازد؟
پاسخ آن است که چنین چیزى سر از تناقض درمىآورد زیرا لازمه آن این است که علت پدیدهاى باشد و تاثیر نکند وعلت بودن و تاثیرنکردن تناقض آمیز است ویا معلولى بدون علت پدیدآید و لازمه آن این است که کل طرح نظام آفرینش بهم بخورد زیرادراین صورت پدیدآمدن هرچیز از هر امر نامربوطى محتمل مىشود و آن گاه است که از علف خوردن گوسفندبایدابوعلىسینا پدیدآید!! (1)
اما این که عدالت خدا در محاسبه اخروى چگونه توجیه مىشود پاسخش آن است که خداوند اعمال هرکسى را به تناسب نعمتهایى که به او عطا نموده (حتى نعمت هدایت سلامتى امکانات مادى و معنوى) محاسبه مىکند ومیزان مسوولیت هرکس به تناسب آن ها است.
به تعبیر برخى از اندیشمندان میزان کمال و سعادت هرکس در قیامت نسبت سود به سرمایه است .
دقت در این مساله نشان مىدهد که هیچ کسى به خاطر فقدانات و کاستىهاى غیر اختیارى از سعادت و کمالى محروم نخواهد شد و هیچ کس هم بىدلیل و گزاف به مرتبهاى از مراتب بالا صعودنخواهد یافت.
پاورقی:
1) براى آگاهى بیشتر ر.ک.به: عدل الهى شهیدمطهرى بحث راز تفاوتها.
دعوت پیامبران الهی در دو چیز خلاصه میشود:
1 - عقایدی که حکم اساس و ریشه دین است.
2 - دستورهای عملی که متناسب با عقاید و برخاسته از آنها میباشد.
دانشمندان اسلامی بخش عقاید دین اسلام را اصول دین، و بخش احکام عملی را فروع دین نامیدهاند..
امّا این که چرا اصول دین را پنج تا شمردهاند و بقیه عقاید را در اصول دین ذکر نکردهاند، بدین خاطر است که ادیان توحیدی که ادیان آسمانی و حقیقی هستند دارای سه اصل کلی مشترک میباشند: اعتقاد به خدای یگانه، (توحید)، اعتقاد به زندگی ابدی برای هر فردی از انسان در عالم آخرت (معاد) و اعتقاد به بعثت پیامبران توسط خدا برای هدایت بشر به سعادت دنیا و آخرت (نبوت).
این اصول سه گانه در واقع پاسخهایی است به اساسیترین سؤالاتی که برای هر انسان آگاهی مطرح میشود: مبدأ هستی کیست؟ پایان زندگی چیست؟ از چه راهی میتوان بهترین برنامه زیستن را شناخت؟(1)
اصل امامت و عدل هم به عنوان معرف مکتب و مذهب تشیع، از اصول دین شمرده شده است. اصل امامت در مقابل اهل تسنن است که به امامت معتقد نیستند و اصل عدل در برابر گروه اشاعره، از اهل سنت است که به عدل اعتقاد ندارند. (2)
نتیجه: گر چه در مکتب اسلام، عقاید بیش از پنج اصل است، ولی به لحاظ اهمیتی که این پنج اصل دارند، چه از نظر پایه و اساس بودن و چه از نظر معرف مذهب خاص بودن، علمای تشیع این پنج اصل را به عنوان اصول دین ذکر کردهاند. شایان یادآوری است که به دو اصل "امامت" و "عدل" اصول مذهب نیز گفته میشود.
پی نوشتها:
1 - محمد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 1 و 2، ص 31 - 32.
2 - مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی(کلام، عرفان) ص 60.
قبل از شروع در پاسخ قدری در باره مفهوم رنج واقسام آن بحث می کنیم:
درخصوص رنج شاید بتوان گفت که هیچ تعریف مشخص و دقیقی و تعریف مفهومی کاملاً معینی وجود ندارد.
روانشناسان هم تعریفهای مشخصی در این خصوص ارائه کردهاند. اما میشود گفت که انسان هر وقت احساس کند از وضع مطلوبش دور افتاده، آرامش از او سلب میشود و به هر حال چه در ساحت جسم و بدن و چه در ساحت روان و نفس، وقتی انسان در یک وضعیت نامطلوب قرار گیرد و یا از آنها دور افتد، احساسی به انسان دست میدهد که از آن تعبیر به رنج میشود.
رنجها را می توان به دو قسمت تفکیک کرد
1)رنجهایی که نوع بشر از آن حیث که بشر است دارد و فرقی نمیکند که غنی باشد یا فقیر، فرهیخته باشد و یا نافرهیخته، سفید پوست باشد یا سیاه پوست. این رنجها اختصاص به هیچ شخص خاصی ندارند. مثل رنجی که از تنهایی و یا از احساس زودگذری میکشیم، یا رنجی که از فقدان عدالت میبریم.
2)رنج هایی که ممکن است من مبتلا به آنها باشم، ولی شما آنها را احساس نکنید و برعکس وقتی من از درد دندان رنج میکشم مسلماً شما درد نمیبرید. چنین دردهایی عمومیت ندارد. با این تعریف میتوانیم رنجها را به عمومی و اختصاصی (یا شخصی) تقسیم کنیم. از حیث دیگری نیز میتوان رنجها را تقسیم کرد: رنجهای زوالپذیر و رنجهای زوالناپذیر. رنجهایی هست که تا انسان، انسان است و تا جهان بوده و هست، وجود دارند و قابل زوال نیستند. اگر رنجهای زوالناپذیر وجود داشته باشد، باید اعتراف کرد که زندگی دارای وجه تراژیک است. وجه تراژیک یک زندگی یعنی وجود رنجهایی در حیات که قابل التیام نیستند. به نظرم میآید که اگر بخواهیم واقعبینانه داوری کنیم، باید بگوییم که اگر چه میتوان در جهت کاهش درد در زندگی تلاش کرد، ولی نمیتوان بدون رنج زیست.
انسان برای این که در دنیا به آرامش برسد و به تبع آن در آخرت هم آرامش یابد، نباید وضعش را با دنیا مشخص کرده باشد، بلکه باید وضعش را با خودش مشخص کند. خیلی چیزها هستند که پاکان روزگار آنها را نمیدانستهاند و این مانع آرامش آنها در این دنیا نبوده است. بودا ریاضیات بلد نبود، فیزیک و شیمی هم یاد نداشت. بنابراین، جواب بسیاری از سؤالات را نمیدانست، ولی آرامش از او سلب نشده بود. اما چرا؟ چون برای این که ما به آرامش برسیم نباید جواب تمام سؤالهای عالم را بدانیم. ما لازم نیست تکلیفمان را با همه چیز مشخص کنیم. دانستن یا نداستن آرامش نمیآورد.
آرامش انسان در گرو جواب به این سؤال است که آیا او تعهداتی که با خودش داشته است را لگدمال کرده یا رعایت کرده است؟ اگر من تعهدات نسبت به خودم را زیر پا نگذاشته باشم، آرامش دارم و شاید هیچ اطلاعی در خصوص طبیعت یا ماوراءالطبیعت و دنیا یا قبل از دنیا و بعد از دنیا هم نداشته باشم. آرامش انسان در گرو رعایت الزامهایی است که خودمان برای خودمان تعریف میکنیم. اگر من با خودم شرط کرده باشم که در هیچ وضع و حالی دست از حقیقتطلبی یا خیرخواهی و عشقورزی بر ندارم، ولی یکبار احساس کنم که خلاف حقیقت و خیر و عشق و عدالت رفتار کردهام، این میتواند آرامش را از بین ببرد. بنابراین، به نظر من آرامش در بیرون به دست نمیآید. آرامش در این است که شما در درون خودتان نسبت به تعهداتتان ملتزم بمانید. این فرد با چنین حالی اگر نسبت به همه مسائل هم شکاک باشد، آرامش خواهد داشت.
به نظر می رسد که دذر این بحث باید حالات روانی درجه اول را از حالات روانی درجه دوم تفکیک کنیم.
مادری را در نظر بگیرید که بچهاش مریض شده و چند روز است که سر و کارش با کلینیک و بیمارستان میباشد. در تمام این مدت مادر به یک معنا آرامش ندارد. بالاخره دل نگران سلامت و زندگی بچهاش است و بنابراین، آرامش ندارد.
همین آرامش نداشتن او را به هزار تکاپو و فعالیت میاندازد. این فرد در رتبه اول آرامش ندارد، ولی در مجموع فعالیتها و تکاپوهای این مادر این چند روز به او آرامش و رضایت باطن میدهد.
مادر در این وضعیت از یک سو دلهره دارد و مضطرب است ولی به یک معنای دیگر او آرامش دارد. به تعبیری دیگر ناآرامی وی، او را به تکاپو وا میدارد و از این تکاپو رضایت ناشی میشود. مادر برای سلامتی فرزندش به یک سری ناملایمات رضایت درجه دوم میدهد. از ناملایمات، رضایت درجه اول کسب نمیشود. گرسنگی رضایت درجه اول را به همراه نمیآورد، ولی شما روزه گرفتن را در نظر بگیرید. در روزه گرفتن، شخص از گرسنگی کشیدن رضایت درجه دوم کسب میکند. این گرسنگی ولو رنجآور است ولی فرد را به یک هدفی میرساند و چون او را به هدفی میرساند، آرامش بخش است. آدم در زندگیاش از بسیاری از امور در رتبه اول درد و رنج میکشد، ولی در رتبه دوم از آنها لذت میبرد.
یک فوتبالیست در طی بازی آرامش ندارد، خسته میشود و درد میکشد، ولی او نسبت به این درد و رنج کشیدن رضایت درجه دوم دارد. با این تعریف میتوان گفت که پیامبران درد و رنجهای درجه اول در زندگیشان خیلی داشتهاند، اما به این درد و رنجها رضایت دوم داشتهاند و از این لحاظ آرامشی در ورای این ناآرامیشان وجود داشته است. یک شادیی در ورای حزن و اندوهشان وجود داشته است. از این لحاظ انسانهای عادی هم همین گونهاند. اگر درد و رنج درجه اول دارای معنا شد، در رتبه دوم رضایت کسب خواهد شد.
حال ببینیم از منظر دینی چرا رنج و درد خلق شده است؟
خداوند زندگی انسان را توأم با رنج و مشقت قرار داد تا وی را تربیت کند و استعدادهایش را شکوفا نماید.
شداید و ناملایمات برای انسان جنبه سازندگی دارند. بسیاری از کمالات و رشدها است که جز در رو برو شدن با سختی ها و گرفتاری ها ، جز در نتیجه برخوردها، جز در میدان مبارزه و پنجه نرم کردن با حوادث به دست نمی آید.
سختی ها در زندگی بشر تنها گوهر واقعی انسان را آشکار نمی کند، بلکه به گوهر وی تکامل می بخشد، بلاها و سختی ها اثر کیمیایی دارند ، و سازنده اند. از موجودی ، موجود دیگر ، از ضعیف ، قوی ، از پست، عالی، از خام، پخته به وجود می آورند.
همچنین خداوند به وسیله حوادث، انسان ها را امتحان می کند. قرآن می فرماید: "قطعاً همة شما را با چیزی از ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی، و کمبود میوه ها آزمایش می کنیم و بشارت ده استقامت کنندگان را".(1)
خداوند برای شکوفا کردن استعدادها و پرورش دادن بندگانش، آنان را با گرفتاری ها می آزماید، یعنی همان گونه که فولاد را برای استحکام بیشتر در کوره می گذارند تا به اصطلاح آبدیده شود و فلز خالص به دست آید، آدمی را نیز در کوره حوادث سخت پرورش می دهد تا مقاوم گردد.
امتحان خدا با گرفتاری ها ، به کار باغبان پر تجربه شبیه است که دانه های مستعد را در سرزمین های آماده می پاشد.
دانه ها با استفاده از داده های طبیعی شروع به رشد و نمو می کنند، تدریجاً با مشکلات می جنگند و با حوادث پیکار می نمایند، در برابر طوفان ها ی سخت و سرمای کشنده و گرمای سوزان، ایستادگی به خرج می دهند تا شاخة گلی زیبا یا درختی تنومند و پرثمر بار آید که بتواند به زندگی خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.
سربازان برای این که از نظر جنگی نیرومند و قوی شوند، به مانور و جنگ های فرضی می برند و در برابر انواع مشکلات ، تشنگی ، گرسنگی ، گرما، سرما، حوادث دشوار و موانع سخت قرار می دهند تا ورزیده و آبدیده شوند.(2)
علی (ع) فرمود: "در حوادث روزگار جوهر مردان شناخته می شود".(3) و فرمود: "سازندگی بلا و گرفتاری ها برای مؤمن سریع تر است از اثر باران در زمین ".(4) حضرت صادق (ع) فرمود: "بلا زینت مؤمن است".(5) رسول گرامی اسلام فرمود: "خداوند بندة مؤمنش را با بلا تغذیه می کند، همان گونه که مادر فرزندش را با شیر تغذیه می کند".(6)
حضرت صادق (ع) فرمود :"مؤمن به منزله کفه ترازو است. هر اندازه ایمانش زیاد شود، گرفتاریش زیاد می شود ".(7)
از قرآن و حدیث استفاده می شود نظام زندگی انسان در جهان هستی، نظام تکامل و پرورش است و همه مردم (از پیامبران گرفته تا دیگران) در حوادث روزگار دست و پنجه نرم می کنند تا تربیت و ساخته شوند و شایستگی دریافت پاداش های عظیم الهی را کسب نمایند. از طرف دیگر وجود سختی ها در زندگی ، لازمه زندگی مادی است.
زندگی مادی همراه با محدودیت و تزاحم و کشمکش ها است. مواد و عناصر در همدیگر تأثیر می گذارند، یا اثر هم دیگر را خنثی می کنند و به هر ترتیب ، تزاحم حاکم بر عالم ماده است و انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. فیلسوفان می گویند: "لولا التضاد ما صحّ دوام الفیض؛ اگر تضاد و کشمکش در عالم مادی نبود، فیض و رحمت الهی دوام و استمرار نمی یافت". بنابراین وجود سختی ها و مشکلات نه تنها برای انسان ، بلکه تمام موجودات عالم است، با این تفاوت که لازمه تکامل انسان وجود سختی ها است.
پی نوشت ها :
1 - بقره (2) ایه 155.
2 - تفسیر نمونه، ج1، ص 527؛ مرتضی مطهری ، ج بیست گفتار، ص 176.
3 تا 7 - محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمة ، واژة بلا، شمارة 1891 ، 1899 ، 1931، 1950.
مکتب اسلام هیچ محدودیتی برای پرسش و پاسخ قائل نیست و در هیچ یک از متون مسئله ای که درسوال اشاره کردید ، وجود ندارد . اسلام نه تنها انسان ها را از پرسش و جستجو گیری برای رسیدن به حقیقت باز نداشته ، بلکه در آیات و روایات بسیاری دعوت به تفکر و تأمل و تدبر نموده که لازمه چنین صفاتی ، صفت پرسش گری است.
همان گونه که درسوال آوردید ، چگونه خداوندی که انسان را به صورت فطری پرسش گر و حقیقت جو آفریده است ، می تواند در دینی که برای هدایت انسان ها نازل کرده ، از پرسش گری منع نماید؟
پرسش نقطة شروع و مبدأ جهش فکری است، بدین لحاظ یک امتیاز در مسیر تفکر است. کسی که توان طرح سؤال ندارد و پرسیدن را نیاموخته، هنور در نقطه شروع قرار نگرفته است.
جستجوگری و طرح پرسش و در صدد پاسخ بر آمدن، نیاز و گرایش درونی است. امیرالمؤمنین که در اوج معرفت قرار دارد، افتخار و امتیاز خود را میان اصحاب پیامبر سؤال کردن می داند.
«همة یاران پیامبر اهل پرسش و کاوش نبودند تا آن جا که برخی فقط دوست داشتند صحراگرد یا رهگذری برسد و پرسش مطرح کند و آنان هم بشنوند، ولی من هر آن چه را اتفاق می افتاد، با پیامبر در میان می گذاشتم و از آن سؤال می کردم و نگه می داشتم».(1)
البته پرسشگری را وسیله یافتن حق و درک واقعیت باید قرار داد و از پرسش هایی که جنبة سرگرمی ذهنی و اشتغال مغزی دارد، پرهیز کرد،(2) و سؤال باید ابزار آموختن باشد.(3)
در بررسی مسأله از دید شرعی باید گفت که: در متون دینی، هیچ گونه محدودیتی در این باره به چشم نمی خورد و هیچ خط قرمزی برای طرح پرسش ها ترسیم نشده است. میان انبوهی از پرسش هایی که از پیشوایان معصوم انجام شده است، موردی که پرسش غیر مشروع و حرام معرفی شده باشد، دیده نمی شود. هم چنین هیچ سؤالی بدون پاسخ نماند و به آن بی اعتنایی نشده است.
با توجه به مطالبی که بیان شد ، مسئله پرسشگری در اسلام کاملا روشن است ، اما نمی دانم که شما دوست گرامی چگونه می فرماید که اسلام از پرسشگری منع کرده است ؟ ایا از جایی خواندی یا نوشته ای دیدی؟
در مکاتبه حتما مورد آن را مشخص کنید.
البته در روایات چیزی با عنوان سؤال کردن داریم که این مورد کاملا فرق با پرسشگری دارد
سوال کردن به معنای درخواست چیزی از دیگران داشتن است. مثل انسان فقیر که از دیگران کمک مالی درخواست می کند . چنین سوالی البته در اسلام نهی شده است و به انسان ها توصیه شده تا جایی که امکان دارد از مردم مال یا پولی گدایی نکنند. (سوال نکنند)
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، خ 210.
2. همان، حکمت 320.
3. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 41.
درباره علت کثرت جمعیت اهل تسنن توجه به چند نکته لازم است:
1- کثرت عدد هیچ ارتباط لزومى با حقانیت ندارد. عین همین سؤال را مىتوان درباره فزون تعداد مسیحیان مطرح ساخت.
به تعبیر حضرت على(ع) باید حقیقت را معیار شناخت افراد قرار داد، نه اشخاص را معیار شناخت حقیقت.
2- کم بودن تعداد شیعه در برابر اهل سنت علل تاریخى مهمى دارد؛ از جمله:
الف) حکومتهاى جور در طول تاریخ مانع جدى تبلیغ و شناسایى مکتب اهل بیت(ع) بوده و به هر شکل ممکن از آن جلوگیرى مىکردند.لاجرم جهانیان آنسان که باید و شاید در طول تاریخ با این فرهنگ غنى آشنایى نیافتند.
ب ) بر اثر فشار و سختگیرىهاى فزون از حد حکام، شیعه در طول تاریخ در رعب وحشت و رنج به سر مىبردند. این مسأله نیز مانع نزدیک شدن دیگران به شیعه و گسترش تشیع مىگردید.
ج ) در بسیارى از موارد بر اثر جور و ستم شدید حکام، شیعیان به شدت در تقیه بوده و ناچار به عمل براساس برخى از مکاتب فقهىاهل سنتبودند.
استمرارطولانى اینوضعیت موجبشدپساز گذشتمدتى، نسلهاىبعدىاصالتشیعىخود را فراموش کرده و آیینى را که توسط آباى آنها به خاطر تقیه برگزیده شده بود، عین حقیقت تلقى کنند و براى همیشه به آن پاى بند باشند. این مسأله در بسیارى ازنقاط جهان اسلام به ویژه در هند و بنگلادش و سریلانکا و سوریه و ترکیه وجود داشته است.
د ) در مورد اثبات حقانیت شیعه کتابهاى بسیارى نوشته شده، جالب این است که اکثر علماى شیعه حقانیت شیعه را با مدارک اهل سنت به اثبات مىرسانند. طبیعى است براى اثبات این مدعا نمىتوان در یک نامه ادله و مدارک ارائه نمود.
ازاینرو شما را به مراجعه متون زیر دعوت مىکنیم:
1- الغدیر علامه امینى، ترجمه: جلال الدین فارسى
2- شیعه در اسلام علامه طباطبایى
3- عقبات الانوار علامه میر حامد حسین لکنهوى
این کتاب مشتمل بر بیش از ده جلد و همه منابع آن از اهل سنت مىباشد.
4- معارف اسلام در دو مکتب (ترجمه: معالم المدرستین) علامه عسکرى، ترجمه: دکتر جلیل تجلیل
5- حقجو و حقشناس (ترجمه: المراجعات) علامه سید شرف الدین، ترجمه امامى
این کتاب حاوى مناظره علمى و تحقیقى دو عالم برجسته شیعه و سنى است و داراى اتقان و استدلالات محکم و به دور از هرگونه تعصب است.
ه ) در مورد نماز و روزه در سنت پیامبر(ص) نوشتههاى بسیارى وجود دارد؛ از جمله: وضوء النبى من خلال ملابسات التشریع، علىالشهرستانى، و سبع مسائل فقهیه، جعفر السبحانى.
اثبات اصل این موضوع یعنی وجود دین گریزی و یا دین ستیزی در جامعه کنونی ما نیازمند ارائه تحقیقات دقیق میدانی و پژوهش های آماری با ذکر مصادیق و نمادهای دین گریزی و میزان آن در جامعه است؛ زیرا افراد بسیاری وجود دارند که در ظاهرشان حرکت ها و اعمالی مغایر با ارزش ها و آموزه های دینی مشاهده می شود، ولی اگر به صورت عمیق تر به بررسی سایر رفتارهای آنها بپردازیم مشخص می شود که همان افراد، در بسیاری از اعمال و رفتار خویش پای بند، مقید و معتقد به دین می باشند. از این رو به نظر می رسد دین گریزی مطلق - که افراد به طور کامل هیچ گونه پای بندی به دین نداشته باشند - در جامعه ما بسیار محدود است، لذا به سادگی نمی توان گفت، نسل امروز جامعه ما دین گریز و احیانا دین ستیز هستند. اینان نسبت به واقعیات موجود جامعه، دیدگاههاى متفاوتى دارند و چه بسا بخشى از آن دیدگاهها و نارضایتىها، وارد باشد؛ ولى ممکن است، بعضى از افراد جامعه و جوانان با توجه به شرایط محیطى و خانوادگى، از نارضایتى بیشترى برخوردار باشند و بعضی از نارساییها را ناشى از قوانین دینى بدانند و در نتیجه اشکالات خویش را متوجه دین بکنند. البته کارآمدى دین بحثى است و کارآمدى برخی از مدیران بحث دیگر. اتفاقا در گفتوگو با این قبیل افراد، غالبا تصریح میکنند که اشکالات آنان نه به اصل دین؛ بلکه به مدیران و کارگزاران بر مىگردد.
بنابراین، بىتردید مىتوان گفت: جوانان کشور از بهترین جوانان از حیث سلامت فکرى، روحى و دینى مىباشند البته سرمایهگذارى کلان دشمنان دین و کشور، براى تسخیر این دژ مستحکم و انحراف جوانان، خطری بزرگ است؛ که باید نسبت به آن هوشیار بود.
به هر حال، دینگریزى _هر چند در حد خیلی ضعیف_ عوامل متعددى دارد؛ از جمله:
1. تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد و القاى شبهه درباره دین،
2. روشهاى نادرست در آموزش دینى در دوران کودکى و نوجوانى،
3. ضعف و سستى بنیانهاى دینى در خانواده،
4. گرایش به سوى تمایلات و هواهاى نفسانى،
5. ضعف بینش و نداشتن آگاهى درست از ماهیت دین و نقش و کارکرد آن در تأمین سعادت دنیوى و اخروى انسان.
6. ناکارآمدى برخى از مدیران جامعه در اجراى برنامههاى اعلام شده حکومت دینى، در نتیجه، بىپاسخ ماندن نیازهاى اولیه اجتماعى جوانان (ازدواج، اشتغال، مسکن و...)،
7. عدم توزیع عادلانه امکانات و فرصتها در برخى از ادارات و دستگاههاى کشور،
8. درگیرى برخى گروهها و جناحهاى سیاسى برای کسب قدرت سیاسى و در نتیجه، ایجاد یأس و ناامیدى جوانان براى نیل به خواستههاى مشروع خویش.
براى مبارزه با دینگریزى باید پس از بررسى همه جانبه علل و عوامل آن، راهکارهاى مناسب را برگزید. آنچه در جامعه امروز ما بسیار مهم است، ایجاد موجى سهمگین و توفنده در برابر تهاجم فرهنگى دشمنان و ارایه چهره زیباى دین و زدودن غبار خرافات و کژاندیشىهاست، در این صورت دین با جذابیت فوقالعادهاى که دارد، با توانمندى جوانان را به سوى خود فرا مىکشاند. از طرف دیگر شدیدا باید مواظب خطر دگرگونى در هویت فرهنگى و گرایشهاى نسل جوان بود. یکى از خطرات جدى فرهنگ مهاجم غرب این است که جوانان را چنان به سوى تمایلات شهوانى و آزادىهاى جنسى سوق دهد که اساسا گرایش به دین و دیانت در آنان رنگ بازد و دیگر براى آنان حق و باطل چندان اهمیتى نداشته باشد.
به هر حال، جوانى، از بزرگترین نعمتهاى الهی به بشر است و مثل هر نعمت خداداد دیگر، باید از آن استفادهاى بهینه کرد. جوانان، گرانبهاترین سرمایههاى کشورها به هنگام جنگ و صلح بوده و به عنوان سربازان و مدیران بالقوه در عرصههاى سیاسى، اجتماعى، علمى، فرهنگى و... به شمار مىآیند. بنابراین، باید با برنامهریزى دقیق، موانع پیشروى نسل حاضر (عوامل دینگریزى پیش گفته) را زدود و براى مشکلات آنان، راهکارهاى عملى ارائه کرد.